انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : عینا، یکسره، کاملا، بدرستی، بکلی، چنین است <hr> معانی دیگر : با دقت، راستینانه، راستینگرانه، به طور صحیح، درست

معنی : عینا، یکسره، کاملا، بدرستی، بکلی، چنین است معانی دیگر : با دقت، راستینانه، راستینگرانه، به طور صحیح، درست

exactly

exactly so

exactly the same as

<hr> معنی : عینیت <hr> معانی دیگر : درستی، درست بودن، دقت

معنی : عینیت معانی دیگر : درستی، درست بودن، دقت

exactness

<hr> بزورستان، زیاده ستان، تحمیل کننده

بزورستان، زیاده ستان، تحمیل کننده

exactor

<hr> معنی : مبالغه کردن در، گزافه گویی کردن، اغراق امیز کردن، بیش از حد واقع شرح دادن <hr> معانی دیگر : غلو کردن، لافیدن، گزاف گفتن، گزاف گویی کردن، گنده گویی کردن، مبالغه کردن، اغراق گفتن، گزافیدن، تشدید کردن (اندازه و غیره)، بزرگ (یا بلند یا چاق و غیره) نمایاندن

معنی : مبالغه کردن در، گزافه گویی کردن، اغراق امیز کردن، بیش از حد واقع شرح دادن معانی دیگر : غلو کردن، لافیدن، گزاف گفتن، گزاف گویی کردن، گنده گویی کردن، مبالغه کردن، اغراق گفتن، گزافیدن، تشدید کردن (اندازه و غیره)، بزرگ (یا بلند یا چاق و غیره) نمایاندن

exaggerate

<hr> مبلغ اغراق امیز زیاد

exaggerated

exaggerated extravagance

exaggerated jealousy

exaggeratedly

exaggeratingly

<hr> معنی : مبالغه، اغراق، غلو، گزافه گویی <hr> معانی دیگر : اغراق، گزافه گویی

معنی : مبالغه، اغراق، غلو، گزافه گویی معانی دیگر : اغراق، گزافه گویی

exaggeration

<hr> معنی : مبالغه امیز <hr> معانی دیگر : اغراق امیز، گزاف گو، مبالغه کننده

معنی : مبالغه امیز معانی دیگر : اغراق امیز، گزاف گو، مبالغه کننده

exaggerative

<hr> اغراق گو، گزاف گو، مبالغه کننده

اغراق گو، گزاف گو، مبالغه کننده

exaggerator

<hr> معنی : علم کردن، تجلیل کردن، بلند کردن، تمجید کردن، متعال کردن <hr> معانی دیگر : والا کردن، (شهرت یا مقام و غیره) بالابردن، ستودن، ستایش کردن، تعالی بخشیدن، دلشاد کردن، (از غرور یا سربلندی یا خوشی و غیره) آکنده کردن، سرشار کردن، (اثر یا عمل چیزی را) تشدید کردن، ویشناکی (virulence) را زیاد کردن

معنی : علم کردن، تجلیل کردن، بلند کردن، تمجید کردن، متعال کردن معانی دیگر : والا کردن، (شهرت یا مقام و غیره) بالابردن، ستودن، ستایش کردن، تعالی بخشیدن، دلشاد کردن، (از غرور یا سربلندی یا خوشی و غیره) آکنده کردن، سرشار کردن، (اثر یا عمل چیزی را) تشدید کردن، ویشناکی (virulence) را زیاد کردن

exalt

<hr> معنی : بلندی، تجلیل، تمجید <hr> معانی دیگر : ستایش، تعالی بخشی، والاسازی، سرافرازی

معنی : بلندی، تجلیل، تمجید معانی دیگر : ستایش، تعالی بخشی، والاسازی، سرافرازی

exaltation

<hr> معنی : عالی <hr> معانی دیگر : بلند، سرافرازشده، درزمره اشراف اورده

معنی : عالی معانی دیگر : بلند، سرافرازشده، درزمره اشراف اورده

exalted

exaltedly

<hr> معنی : محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: examination

معنی : محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه معانی دیگر : رجوع شود به: examination

exam

exam period

exam schedule

examinable

<hr> معنی : محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه <hr> معانی دیگر : آزمون، سنجش، بررسی، ژرف سنجی، بازبینی، متن امتحان، پرسش های آزمون، آزمایه

معنی : محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه معانی دیگر : آزمون، سنجش، بررسی، ژرف سنجی، بازبینی، متن امتحان، پرسش های آزمون، آزمایه

examination

examination anxiety

examination of witnesses

examination papers

examinational

<hr> معنی : ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن <hr> معانی دیگر : آزمون کردن، آزمودن، بررسی کردن، وارسی کردن، بازبین کردن، سنجیدن، دید گری کردن، تحقیق کردن، وارسیدن

معنی : ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن معانی دیگر : آزمون کردن، آزمودن، بررسی کردن، وارسی کردن، بازبین کردن، سنجیدن، دید گری کردن، تحقیق کردن، وارسیدن

examine

examine for clues

examine wreckage

examined

examined him thoroughly

examined thoroughly

<hr> (کسی که امتحان می دهد) امتحان دهنده، آزمون شونده، ممتحن، امتحان کننده، بازپرس، بازجو، بازرس

(کسی که امتحان می دهد) امتحان دهنده، آزمون شونده، ممتحن، امتحان کننده، بازپرس، بازجو، بازرس

examinee

<hr> معنی : امتحان کننده، ازمونگر <hr> معانی دیگر : آزمونگر، ممتحن

معنی : امتحان کننده، ازمونگر معانی دیگر : آزمونگر، ممتحن

examiner

examining

examining magistrate

<hr> معنی : مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق، با مثال و نمونه نشان دادن <hr> معانی دیگر : نمون (امثال: نمونگان)، مایه ی عبرت، تنبه، الگو، (مهجور) مثال بودن، به عنوان مثال به کار رفتن، با مثال نشان دادن، مسئله

معنی : مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق، با مثال و نمونه نشان دادن معانی دیگر : نمون (امثال: نمونگان)، مایه ی عبرت، تنبه، الگو، (مهجور) مثال بودن، به عنوان مثال به کار رفتن، با مثال نشان دادن، مسئله

example

<hr> معنی : بی روح، بی جان، مرده، جامد، کسل، دل مرده و بیروح <hr> معانی دیگر : مرده، بی جان، بیروح، جامد، دل مرده وبیروح، کسل

معنی : بی روح، بی جان، مرده، جامد، کسل، دل مرده و بیروح معانی دیگر : مرده، بی جان، بیروح، جامد، دل مرده وبیروح، کسل

exanimate

<hr> (پزشکی - جوش و بثورات پوستی مثلا در اثر سرخک) گپه، قوبا، پروش (exanthema هم می گویند)، exanthema طب جوش، قوه باء، بثورات، جلدی

(پزشکی - جوش و بثورات پوستی مثلا در اثر سرخک) گپه، قوبا، پروش (exanthema هم می گویند)، exanthema طب جوش، قوه باء، بثورات، جلدی

exanthem

exanthema

exanthematous

<hr> معنی : اسقف اعظم، نایب السلطنه، استاندار <hr> معانی دیگر : (در امپراطوری بیزانس) فرماندار ایالت دورافتاده، والی، رهبر کلیسای مستقل ارتدوکس بلغارستان، (گیاه شناسی) برون خاستگاهه، برون آغازه (در برابر: درون خاستگاهه endarch)، نایب السطنه

معنی : اسقف اعظم، نایب السلطنه، استاندار معانی دیگر : (در امپراطوری بیزانس) فرماندار ایالت دورافتاده، والی، رهبر کلیسای مستقل ارتدوکس بلغارستان، (گیاه شناسی) برون خاستگاهه، برون آغازه (در برابر: درون خاستگاهه endarch)، نایب السطنه

exarch

<hr> فرمانداری، والی گری، ولایت، استانداری، قلمرواسقف

فرمانداری، والی گری، ولایت، استانداری، قلمرواسقف

exarchate

<hr> معنی : خشمگین، اوقات تلخی کردن، از جا در بردن، بر انگیختن، بدتر کردن، خشمگین کردن، تشدید کردن <hr> معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، رنجه کردن، به خشم آوردن، آتشی کردن، کفر کسی را درآوردن، (گیاه شناسی - دارای پوست زبر و تیغچه دار) برون زبر، اوقات تلخی کردن کردن

معنی : خشمگین، اوقات تلخی کردن، از جا در بردن، بر انگیختن، بدتر کردن، خشمگین کردن، تشدید کردن معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، رنجه کردن، به خشم آوردن، آتشی کردن، کفر کسی را درآوردن، (گیاه شناسی - دارای پوست زبر و تیغچه دار) برون زبر، اوقات تلخی کردن کردن

واژه های حرف "e" - انگلیسی به انگلیسی