انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: phantom

معنی : خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده معانی دیگر : رجوع شود به: phantom

fantom

fanuc ltd

<hr> مخفف : سازمان خوراک و کشاورزی (وابسته به سازمان ملل)، قانون ـ فقه : food and agricultural organization

مخفف : سازمان خوراک و کشاورزی (وابسته به سازمان ملل)، قانون ـ فقه : food and agricultural organization

faq file

faquir

<hr> معنی : دور دست، بعید، خیلی، دور از، بسیار، بعلاوه، زیاد <hr> معانی دیگر : دور، نادسترس، اقصی، به فاصله ی زیاد، آن سو، آن طرف، جای دور، دوراز با off یا out یا away، بمراتب

معنی : دور دست، بعید، خیلی، دور از، بسیار، بعلاوه، زیاد معانی دیگر : دور، نادسترس، اقصی، به فاصله ی زیاد، آن سو، آن طرف، جای دور، دوراز با off یا out یا away، بمراتب

far afield

<hr> بسیار، خیلی، خیلی دور

far and away

<hr> همه جا، از هرسو، دور و نزدیک

همه جا، از هرسو، دور و نزدیک

far and near

<hr> همه جا، سرتاسر، (به) جاهای دوردست، اینجا و آنجا، درهمه جا، دورودراز

همه جا، سرتاسر، (به) جاهای دوردست، اینجا و آنجا، درهمه جا، دورودراز

far and wide

far away place

far back

<hr> من کی باشم (که)، من کوچکتر از آنم (که)

من کی باشم (که)، من کوچکتر از آنم (که)

far be it from me

far between

far beyond

far bigger

far cry

<hr> خاور دور، شرق اقصی، شرقاقصی far eastern وابسته به خاور دور

خاور دور، شرق اقصی، شرقاقصی far eastern وابسته به خاور دور

far east

far fetched argument

<hr> گسترده، پخش، پراکنده، وسیع، دور افتاده، اقصی، دور دست، پرت و دور افتاده

گسترده، پخش، پراکنده، وسیع، دور افتاده، اقصی، دور دست، پرت و دور افتاده

far flung

far forth

far from here

<hr> بهیچوجه، حاشا که چنین باشد

بهیچوجه، حاشا که چنین باشد

far from it

far from well

<hr> از دست رفته، انجام شده، اصلاح (یا نجات و غیره) ناپذیر، نیم مرده

از دست رفته، انجام شده، اصلاح (یا نجات و غیره) ناپذیر، نیم مرده

far gone

far left

far more

<hr> پرت، خیلی دور، دوردست، دور افتاده دور

پرت، خیلی دور، دوردست، دور افتاده دور

far off

<hr> بسیار پیشرفته، بسیار جلو، افراطی

بسیار پیشرفته، بسیار جلو، افراطی

far out

<hr> وسیع، گسترده، دارای اثر زیاد، دور رس دوررس، شامل بسی چیزها

وسیع، گسترده، دارای اثر زیاد، دور رس دوررس، شامل بسی چیزها

far reaching

far right

far west

<hr> معنی : فاراد، واحد گنجایش برق <hr> معانی دیگر : (واحد ظرفیت خازن) فاراد

معنی : فاراد، واحد گنجایش برق معانی دیگر : (واحد ظرفیت خازن) فاراد

farad

<hr> معنی : فاراده <hr> معانی دیگر : (برق) فاراده، مایکل فارادی (دانشمند انگلیسی)، فیزیک فاراده

معنی : فاراده معانی دیگر : (برق) فاراده، مایکل فارادی (دانشمند انگلیسی)، فیزیک فاراده

faraday

<hr> (برق) وابسته به جریان القایی، فارادیک، القایی، القا شده

(برق) وابسته به جریان القایی، فارادیک، القایی، القا شده

faradic

faradisation

faradise

<hr> معالجه باجریان برق، تحریک باالکتریک

معالجه باجریان برق، تحریک باالکتریک

faradism

faradization

<hr> (پزشکی ـ برق) فارادی کردن (استفاده کردن از جریان فارادیک برای تحریک عضلات یا اعصاب)، بوسیله القای برق معالجه کردن

(پزشکی ـ برق) فارادی کردن (استفاده کردن از جریان فارادیک برای تحریک عضلات یا اعصاب)، بوسیله القای برق معالجه کردن

faradize

<hr> فاراندول (نوعی رقص محلی جنوب فرانسه)

فاراندول (نوعی رقص محلی جنوب فرانسه)

farandole

<hr> معنی : دور افتاده، پریشان، خیلی دور <hr> معانی دیگر : دور (از نظر زمان یا مکان یا درجه)، (نگاه و غیره) خواب آلود، حاکی از خواب و خیال، پرت، دور، پرت، پریشان، خواب الود

معنی : دور افتاده، پریشان، خیلی دور معانی دیگر : دور (از نظر زمان یا مکان یا درجه)، (نگاه و غیره) خواب آلود، حاکی از خواب و خیال، پرت، دور، پرت، پریشان، خواب الود

faraway

faraway countries

farberware

<hr> معنی : لودگی، مسخرگی، تقلید، نمایش خنده اور، کار بیهوده <hr> معانی دیگر : ادا و اطوار، ادا درآوردن، (در اصل) آنچه در داخل شکم مرغ و غیره می گذارند و می پزند، نمایش خنده آور (به ویژه دارای صحنه های اغراق آمیز و باور نکردنی)، شادمایش، کمدی روحوضی، شوخی عوامانه، دلقک بازی

معنی : لودگی، مسخرگی، تقلید، نمایش خنده اور، کار بیهوده معانی دیگر : ادا و اطوار، ادا درآوردن، (در اصل) آنچه در داخل شکم مرغ و غیره می گذارند و می پزند، نمایش خنده آور (به ویژه دارای صحنه های اغراق آمیز و باور نکردنی)، شادمایش، کمدی روحوضی، شوخی عوامانه، دلقک بازی

farce

<hr> معنی : لوده، بذله گو <hr> معانی دیگر : بازیگر کمدی روحوضی، نویسنده ی اینگونه نمایش، مسخره

معنی : لوده، بذله گو معانی دیگر : بازیگر کمدی روحوضی، نویسنده ی اینگونه نمایش، مسخره

farceur

<hr> معنی : مضحک، مسخره امیز، خنده اور <hr> معانی دیگر : وابسته به کمدی روحوضی، شادمایشی، پر ادا و اطوار، دلقک مانند

معنی : مضحک، مسخره امیز، خنده اور معانی دیگر : وابسته به کمدی روحوضی، شادمایشی، پر ادا و اطوار، دلقک مانند

واژه های حرف "f" - انگلیسی به انگلیسی