انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : خودکشی <hr> معانی دیگر : (ژاپنی) هاراکیری، هاراگیری (خودکشی از راه دریدن شکم خود)، درژاپن خودکشی

معنی : خودکشی معانی دیگر : (ژاپنی) هاراکیری، هاراگیری (خودکشی از راه دریدن شکم خود)، درژاپن خودکشی

harakiri

harald v king of norway

<hr> معنی : با صدای بلند نطق کردن <hr> معانی دیگر : اینچنین سخنرانی کردن، (سخنرانی دراز و پرجوش و خروش یا پر انتقاد) نطق طعن و لعن آمیز، نطق آتشین، رجز خوانی، نصیحت

معنی : با صدای بلند نطق کردن معانی دیگر : اینچنین سخنرانی کردن، (سخنرانی دراز و پرجوش و خروش یا پر انتقاد) نطق طعن و لعن آمیز، نطق آتشین، رجز خوانی، نصیحت

harangue

haranguer

<hr> شهر هراره (پایتخت کشور افریقایی زیمبابوه)

شهر هراره (پایتخت کشور افریقایی زیمبابوه)

harare

<hr> معنی : اذیت کردن، بستوه اوردن، عاجز کردن، تعرض کردن، خسته کردن، حملات پی درپی کردن <hr> معانی دیگر : (با پرسش های پی درپی یا قرض سنگین یا غم و غیره) آزار دادن، به ستوه آوردن، مستاءصل کردن، پاپی شدن، ستوهیدن، هشدر کردن، کاس کردن، (با یورش یا حملات پی در پی) بیچاره کردن، صدمه زدن به، عذاب دادن، (دشمن را) ایذا کردن، حملات ایذایی کردن

معنی : اذیت کردن، بستوه اوردن، عاجز کردن، تعرض کردن، خسته کردن، حملات پی درپی کردن معانی دیگر : (با پرسش های پی درپی یا قرض سنگین یا غم و غیره) آزار دادن، به ستوه آوردن، مستاءصل کردن، پاپی شدن، ستوهیدن، هشدر کردن، کاس کردن، (با یورش یا حملات پی در پی) بیچاره کردن، صدمه زدن به، عذاب دادن، (دشمن را) ا

harass

<hr> معنی : مضطرب، خسته

harassed

harasser

<hr> ایذا کردن، عملیان ایذایى، عملیات ایذایى هوایى، به هم زدن کارایى دشمن علوم نظامى : ایذا کننده

ایذا کردن، عملیان ایذایى، عملیات ایذایى هوایى، به هم زدن کارایى دشمن علوم نظامى : ایذا کننده

harassing

harassing fire

harassing tactics

harassingly

<hr> معنی : اذیت، ازار، تعرض، ستوه، بستوه اوری <hr> معانی دیگر : ستوه، بستوه اوری، اذیت، ازار

معنی : اذیت، ازار، تعرض، ستوه، بستوه اوری معانی دیگر : ستوه، بستوه اوری، اذیت، ازار

harassment

<hr> معنی : پیشرو، منادی، قاصد، جلو دار <hr> معانی دیگر : پیشا، پیشگام، نوید دهنده، نویدگر، مژده آور، مژده گر، (در اصل) چاوش، پیشقراول

معنی : پیشرو، منادی، قاصد، جلو دار معانی دیگر : پیشا، پیشگام، نوید دهنده، نویدگر، مژده آور، مژده گر، (در اصل) چاوش، پیشقراول

harbinger

<hr> معنی : لنگر گاه، پناه گاه، بندرگاه، پناه بردن، پناه دادن، لنگر انداختن <hr> معانی دیگر : فرارگاه، مخفیگاه، (خلیج کوچک یا هر جای حفاظدار که کشتی ها بتوانند مصون از توفان و موج و یا حمله در آن لنگر بیاندازند) لنگرگاه، ناوپناه، تحت حفاظت گرفتن، زیستگاه (کسی یا جانداری) بودن، در سر پروردن، در دل داشتن، زیستن، زندگی کردن، (در بندرگاه) پهلو گرفتن، پناه بردن (کشتی به بندرگاه)، (در ناو پناه) لنگر انداختن، پروردن

معنی : لنگر گاه، پناه گاه، بندرگاه، پناه بردن، پناه دادن، لنگر انداختن معانی دیگر : فرارگاه، مخفیگاه، (خلیج کوچک یا هر جای حفاظدار که کشتی ها بتوانند مصون از توفان و موج و یا حمله در آن لنگر بیاندازند) لنگرگاه، ناوپناه، تحت حفاظت گرفتن، زیستگاه (کسی یا جانداری) بودن، در سر پروردن، در دل داشتن، زیستن

harbor

<hr> (جانورشناسی) سیل بی گوش (phoca vitulina - بومی کناره های شمالی اقیانوس اطلس)

(جانورشناسی) سیل بی گوش (phoca vitulina - بومی کناره های شمالی اقیانوس اطلس)

harbor seal

harbor suspicion

<hr> معنی : لنگر گاه، پناه گاه <hr> معانی دیگر : ناوپناه، بندرگاه

معنی : لنگر گاه، پناه گاه معانی دیگر : ناوپناه، بندرگاه

harborage

harbored illusions

harborer

harborless

<hr> معنی : بندرگاه، پناه بردن، لنگر انداختن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: harbor، لنگرگاه، پناهگاه، پناه دادن، پروردن

معنی : بندرگاه، پناه بردن، لنگر انداختن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: harbor، لنگرگاه، پناهگاه، پناه دادن، پروردن

harbour

harbourage

harbourless

harcourt inc

harcourt international education group

<hr> معنی : خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی، در مضیقه <hr> معانی دیگر : قرص، سنگ سان، (انجام شده با شدت و نیرو) نیرومند، پرزور، جانانه، با شدت، با زور، محکم، ستهم، شاق، خسته کننده، طاقت فرسا، سنگدل، بی مروت، بی رحم، بی گذشت، دشمنانه، مرد رند، حسابگر، زرنگ، قاطع، سختگیرانه، انعطاف ناپذیر، خمش ناپذیر، خشن، انکارناپذیر، ارندان ناپذیر، ایرادی، عبوس، (هوا یا فصل) بسیار سرد، توفانی، پرتکاپو، کاری، سختکوش، (مشروب) الکلی، الکل دار، (مواد مخدر و غیره) قوی، خالص، (بازرگانی و بانکداری) قابل تبدیل به طلا و نقره، (ارز) مرغوب، محکم و قابل اطمینان، (قیمت ها و غیره) بالا و ثابت، (عکس و فیلم و غیره) تضادمند، (آواشناسی - زبان شناسی) سخت (مانند صدای کاف در واژه ی can یا صدای ((گاف)) در واژه ی gun)، (حروف آواک) بیواک (مانند "s" در واژه ی sin)، (کشاورزی) دارای گلوتن (gluten) زیاد، (شیمی - زیست بوم شناسی - در مورد حشره کش ها و زداینده ها) نافروپاش (آنچه که به آسانی در آب یا خاک از بین نمی رود و خطر آن مدت ها باقی می ماند)، (ارتش) مستحکم، سنگربندی شده، (معمولا در آمیزه های هایفن دار) به سختی، با کوشش، با دوام، پاخور، عمیقا، کاملا، (معمولا با: by) نزدیک، مجاور، (به ویژه در نشان دادن جهت) تند و تا آخرین درجه، عضلانی، خوش اندام، ستبر و قوی، استوان، (پنبه یا پارچه و غیره) زبر، (آب) گچ دار، آهکی، (پول) فلزی (نه کاغذی)، مسکوک، سکه (نه اسکناس)، نقد (در برابر نسیه یا اعتباری)، به صورت پول (نه سند یا سفته و غیره)

معنی : خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی، در مضیقه معانی دیگر : قرص، سنگ سان، (انجام شده با شدت و نیرو) نیرومند، پرزور، جانانه، با شدت، با زور، محکم، ستهم، شاق، خسته کننده، طاقت فرسا، سنگدل، بی مروت، بی رحم، بی گذشت، دشمن

hard

<hr> معنی : سخت گیر، سخت ومحکم، ثابت، غیر قابل تغییر وانحراف <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد مقررات) خمش ناپذیر، ثابت و شدید، سفت و سخت، لازم الاجراء

معنی : سخت گیر، سخت ومحکم، ثابت، غیر قابل تغییر وانحراف معانی دیگر : (به ویژه در مورد مقررات) خمش ناپذیر، ثابت و شدید، سفت و سخت، لازم الاجراء

hard and fast

hard and fast rule

hard as iron

<hr> (در اصل - سگ) گازگیر، سخت گاز، سگ خو، سرسخت، سخت گیر، درمورد سگ گاز گیر، سخت گاز گرفته شده دیرشکست خور، سخت هنگام جنگ

(در اصل - سگ) گازگیر، سخت گاز، سگ خو، سرسخت، سخت گیر، درمورد سگ گاز گیر، سخت گاز گرفته شده دیرشکست خور، سخت هنگام جنگ

hard bitten

hard blow

<hr> (تخم مرغ) سفت پز (در آب جوش)، آب پز (و کاملا سفت)، سخت جوشیده، درمورد تخم مره زیاد سفت شده، سفت، سفت پز، پرتعصب، سرسخت وخشن سفت

(تخم مرغ) سفت پز (در آب جوش)، آب پز (و کاملا سفت)، سخت جوشیده، درمورد تخم مره زیاد سفت شده، سفت، سفت پز، پرتعصب، سرسخت وخشن سفت

hard boiled

hard boiled egg

hard boiled politician

hard candy

hard card

<hr> آدم خشن و سختگیر، بدمنش، بدخو، آدم خشن و سختگیر بدمنش، بدخو آدم بیچاره، آدم زبون

آدم خشن و سختگیر، بدمنش، بدخو، آدم خشن و سختگیر بدمنش، بدخو آدم بیچاره، آدم زبون

hard case

hard cash

hard cheese

hard coded

hard contact lenses

<hr> (کامپیوتر) نسخه ی چاپی، نسخه ی ملموس، پرماسه

(کامپیوتر) نسخه ی چاپی، نسخه ی ملموس، پرماسه

hard copy

<hr> (مجازی) گروه سرسخت، مرکز سخت (هر چیز)، هسته ی مرکزی، سخت هسته، دو آتشه، سرسخت، تمام و کمال، وابسته به سخت هسته، سخت هسته ای

(مجازی) گروه سرسخت، مرکز سخت (هر چیز)، هسته ی مرکزی، سخت هسته، دو آتشه، سرسخت، تمام و کمال، وابسته به سخت هسته، سخت هسته ای

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی