انگلیسی به انگلیسی

<hr> الکتریسیته ی مثبت، بار مثبت

الکتریسیته ی مثبت، بار مثبت

positive electricity

positive energy

positive feedback

positive injection

positive ions

<hr> قانون مورد اجرای دولت در مقابل قانون طبیعت

قانون مورد اجرای دولت در مقابل قانون طبیعت

positive law

positive link

positive note

positive number

<hr> قطب مثبت درزمین قطب جنوب

قطب مثبت درزمین قطب جنوب

positive pole

positive precept

positive reinforcement

positive reinforcer

positive test result

positive trait

positive vetting

positive yield

<hr> مسلما، قطعا، یقینا، محققا، بطور مثبت، بطور مطلق

مسلما، قطعا، یقینا، محققا، بطور مثبت، بطور مطلق

positively

<hr> ثبوت، اثبات، مسلمیت، اطمینان، قطعیت

ثبوت، اثبات، مسلمیت، اطمینان، قطعیت

positiveness

<hr> معنی : قطع، یقین، مثبت گرایی، فلسفه عملی ومثبت، تحقق <hr> معانی دیگر : (فلسفه ی comte) مثبت گرایی، اثبات گرایی، پوزیتیویسم، اصالت تحقق، اطمینان، یقین داشتن، آور

معنی : قطع، یقین، مثبت گرایی، فلسفه عملی ومثبت، تحقق معانی دیگر : (فلسفه ی comte) مثبت گرایی، اثبات گرایی، پوزیتیویسم، اصالت تحقق، اطمینان، یقین داشتن، آور

positivism

positivist

<hr> معنی : پوزیترن، ذره کوچک مثبت <hr> معانی دیگر : (فیزیک - مخفف: positive electron) پوزیترون، الکترون مثبت، فیزیک پوزیترن

معنی : پوزیترن، ذره کوچک مثبت معانی دیگر : (فیزیک - مخفف: positive electron) پوزیترون، الکترون مثبت، فیزیک پوزیترن

positron

positron emission tomography

positronium

posix

posologic

posological

<hr> (داروسازی - پزشکی) دانش میزان داروی لازم (برای درمان و غیره)، میزان شناسی

(داروسازی - پزشکی) دانش میزان داروی لازم (برای درمان و غیره)، میزان شناسی

posology

<hr> معنی : قدرت، جماعت، قدرت قانونی، دسته افراد پلیس، نیروی اجتماعی <hr> معانی دیگر : (در اصل) افرادی که در صورت احضار ملزم بودند به یاری کلانتر شهر بروند، گروه مسلح (که معمولا از سوی کلانتر احضار شده اند - posse comitatus هم می گویند)، گروه مسلح (و دارای مجوز قانونی)، امکان

معنی : قدرت، جماعت، قدرت قانونی، دسته افراد پلیس، نیروی اجتماعی معانی دیگر : (در اصل) افرادی که در صورت احضار ملزم بودند به یاری کلانتر شهر بروند، گروه مسلح (که معمولا از سوی کلانتر احضار شده اند - posse comitatus هم می گویند)، گروه مسلح (و دارای مجوز قانونی)، امکان

posse

<hr> معنی : داشتن، دارا بودن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن <hr> معانی دیگر : مالک بودن، در تملک داشتن، برخوردار بودن، واجد بودن، دانستن، مستولی شدن، تحت نفوذ گرفتن، تحت تاثیر قرار دادن، (معمولا با: of) در اختیار کسی گذاشتن، (با زن) جماع کردن، (زن را) تصرف کردن

معنی : داشتن، دارا بودن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن معانی دیگر : مالک بودن، در تملک داشتن، برخوردار بودن، واجد بودن، دانستن، مستولی شدن، تحت نفوذ گرفتن، تحت تاثیر قرار دادن، (معمولا با: of) در اختیار کسی گذاشتن، (با زن) جماع کردن، (زن را) تصرف کردن

possess

possess a language

possess a woman

possess one's soul in patience

possess wealth

possessable

<hr> معنی : مجذوب <hr> معانی دیگر : جن زده، کاملا وسوسه شده، دیوانه، تصاحب شده (رجوع شود به: possess)، برخوردار از، صاحب، دیوانه he acted like one possessed مثل آدمی که جن توی پوستش رفته باشد رفتار کرد be possessed of دارا بودن، در اختیار داشتن، بهرهمند بودن از

معنی : مجذوب معانی دیگر : جن زده، کاملا وسوسه شده، دیوانه، تصاحب شده (رجوع شود به: possess)، برخوردار از، صاحب، دیوانه he acted like one possessed مثل آدمی که جن توی پوستش رفته باشد رفتار کرد be possessed of دارا بودن، در اختیار داشتن، بهرهمند بودن از

possessed

possessed of

possessible

<hr> معنی : مالکیت، دارایی، تسلط، خون سردی، تصرف، ثروت، ید تسلط <hr> معانی دیگر : تصاحب، داشتن، مالک (چیزی) بودن، هرچیز مورد تصاحب، (جمع) ثروت، داروندار، مال و منال، رجوع شود به: self-possession، (فوتبال و بسکتبال و غیره) در اختیار داشتن توپ

معنی : مالکیت، دارایی، تسلط، خون سردی، تصرف، ثروت، ید تسلط معانی دیگر : تصاحب، داشتن، مالک (چیزی) بودن، هرچیز مورد تصاحب، (جمع) ثروت، داروندار، مال و منال، رجوع شود به: self-possession، (فوتبال و بسکتبال و غیره) در اختیار داشتن توپ

possession

possession of stolen property

<hr> معنی : متصرفات <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : مایملک

معنی : متصرفات معانی دیگر : قانون ـ فقه : مایملک

possessions

<hr> معنی : مضافالیه، حالت مضاف الیه <hr> معانی دیگر : تملک گرای، انحصارگر، سلطه گرای، (دستور زبان) ملکی (با افزودن اپوستروف و معمولا s بیان می شود)، (با تغییر دادن ضمیر بیان می شود مثلا i می شود my و who می شود whose)، (با قرار دادن of جلو اسم بیان می شود)، وابسته به داشتن یا مالک بودن (رجوع شود به: possess)، (دستور زبان) حالت ملکی (possessive case هم می گویند)، ملکی، حالت اضافه

معنی : مضافالیه، حالت مضاف الیه معانی دیگر : تملک گرای، انحصارگر، سلطه گرای، (دستور زبان) ملکی (با افزودن اپوستروف و معمولا s بیان می شود)، (با تغییر دادن ضمیر بیان می شود مثلا i می شود my و who می شود whose)، (با قرار دادن of جلو اسم بیان می شود)، وابسته به داشتن یا مالک بودن (رجوع شود به: possess)

possessive

possessive adjective

possessive case

possessive pronoun

possessively

<hr> روانشناسى : انحصارگرى

possessiveness

<hr> معنی : دارا، مالک، متصرف <hr> معانی دیگر : متصرف، مالک، دارا

معنی : دارا، مالک، متصرف معانی دیگر : متصرف، مالک، دارا

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی