تار سازی

<hr> مترادف تار شدن : تاریک شدن، تیره شدن، ظلمانی شدن ، کدرشدن <hr> متضاد تار شدن : روشن شدن، شفاف شدن

مترادف تار شدن : تاریک شدن، تیره شدن، ظلمانی شدن ، کدرشدن متضاد تار شدن : روشن شدن، شفاف شدن

تار شدن

تار طناب

تار عنکبوت

تار فام

تار مرتعش

تار مو

تار نوری

تار و تفرقه

تار و تمبک

تار و تنبور

تار و تنبک

تار و تنگ

تار و تور

تار و طنبور

<hr> مترادف تار و مار : قلع وقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم، پخش وپلا، پراکنده، متفرق ، تندوخند، ازهم پاشیده، زیروزبر <hr> متضاد تار و مار : مجموع

مترادف تار و مار : قلع وقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم، پخش وپلا، پراکنده، متفرق ، تندوخند، ازهم پاشیده، زیروزبر متضاد تار و مار : مجموع

تار و مار

<hr> مترادف تار و مار شدن : قلع وقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن ، پخش وپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن <hr> متضاد تار و مار شدن : پیروز گشتن، ظفر یافتن، اجتماع کردن

مترادف تار و مار شدن : قلع وقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن ، پخش وپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن متضاد تار و مار شدن : پیروز گشتن، ظفر یافتن، اجتماع کردن

تار و مار شدن

<hr> مترادف تار و مار کردن : پخش وپلا کردن، پراکندن، پراکنده ساختن، تاراندن، متفرق کردن، قلع وقمع کردن، مغلوب کردن، مقهور کردن، منکوب کردن، نیست ونابود کردن

مترادف تار و مار کردن : پخش وپلا کردن، پراکندن، پراکنده ساختن، تاراندن، متفرق کردن، قلع وقمع کردن، مغلوب کردن، مقهور کردن، منکوب کردن، نیست ونابود کردن

تار و مار کردن

تار و پود

تار کاری

تار کردن

تارآوا

تارا

تاراب

تارابی

تارات

<hr> مترادف تاراج : بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما

مترادف تاراج : بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما

تاراج

تاراج افکندن

تاراج بردن

تاراج دادن

تاراج ده

تاراج رفتن

تاراج زدن

تاراج شدن

تاراج نمودن

<hr> مترادف تاراج کردن : چاپیدن، چپاول کردن، غارت کردن، غارتیدن، لاشیدن، تالان کردن

مترادف تاراج کردن : چاپیدن، چپاول کردن، غارت کردن، غارتیدن، لاشیدن، تالان کردن

تاراج کردن

تاراج کرده

<hr> مترادف تاراجگر : چپاولگر، چپوچی، غارتگر، یغماگر

مترادف تاراجگر : چپاولگر، چپوچی، غارتگر، یغماگر

تاراجگر

تارار

تاراز

تاراس

تاراغ و توروغ

تاران

تارانتوم

<hr> مترادف تاراندن : دور کردن، طرد کردن، راندن، پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن ، فراری دادن، گریزاندن <hr> متضاد تاراندن : مجتمع شدن

مترادف تاراندن : دور کردن، طرد کردن، راندن، پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن ، فراری دادن، گریزاندن متضاد تاراندن : مجتمع شدن

تاراندن

<hr> مترادف تاراوا : ( تارآوا ) تارصوتی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی