درب سر

درب سیروئیه

درب شریف

درب شیشا

درب قاضی

درب قلعه

درب موری

درب هنز

درب کوشک

درب گنبد

دربا

درباختن

دربادام

<hr> مترادف دربار : بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل

مترادف دربار : بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل

دربار

دربار خرج

<hr> مترادف درباره : درباب، درباره، درحق، درخصوص، درزمینه، درمورد، راجع به

مترادف درباره : درباب، درباره، درحق، درخصوص، درزمینه، درمورد، راجع به

درباره

درباری

دربازکن

درباس

درباس مکی

درباغ

درباغ مهیار

درباقی شدن

درباقی نهادن

درباقی کردن

<hr> مترادف دربان : بواب، پرده دار، حاجب، سرایدار، قاپوچی، مستحفظ، نگهبان

مترادف دربان : بواب، پرده دار، حاجب، سرایدار، قاپوچی، مستحفظ، نگهبان

دربان

دربانی

دربای

<hr> مترادف دربایست : ضرور، محتاج الیه، نیاز، نیازمندی، واجب، سزاواری، شایستگی

مترادف دربایست : ضرور، محتاج الیه، نیاز، نیازمندی، واجب، سزاواری، شایستگی

دربایست

دربایستن

دربت

دربد

<hr> مترادف دربدر : آلاخون والاخون، آواره، بی خانمان، خانه بدوش، سرگردان

مترادف دربدر : آلاخون والاخون، آواره، بی خانمان، خانه بدوش، سرگردان

دربدر

<hr> مترادف دربدری : آوارگی، بی خانمانی، خانه بدوشی، سرگردانی

مترادف دربدری : آوارگی، بی خانمانی، خانه بدوشی، سرگردانی

دربدری

دربر

دربردن

دربست

دربست کرایه کردن

دربستن

دربستی

دربن

<hr> مترادف دربند : اسیر، بندی، زندانی، گرفتار، محبوس، مغلول، مقید، تنگ، تنگه، بن بست، دژ، قلعه

مترادف دربند : اسیر، بندی، زندانی، گرفتار، محبوس، مغلول، مقید، تنگ، تنگه، بن بست، دژ، قلعه

واژه های حرف "د" - فرهنگ فارسی