فرهنگ فارسی

مبلط

<hr> مترادف مبلغ : پول، وجه، اندازه، مقدار، میزان، بلوغ، کمال | تبلیغاتچی، تبلیغ کننده، رساننده، مبشر <hr> برابر پارسی : بها، ارزش، اندازه، پول، آوازه گر، پیام رسان، شناساگر، فرارسان، گراینده

مترادف مبلغ : پول، وجه، اندازه، مقدار، میزان، بلوغ، کمال | تبلیغاتچی، تبلیغ کننده، رساننده، مبشر برابر پارسی : بها، ارزش، اندازه، پول، آوازه گر، پیام رسان، شناساگر، فرارسان، گراینده

مبلغ

مبلغین

مبلق

مبلل

مبله

مبلود

مبلول

مبلی

مبن

<hr> مترادف مبنا : اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالده، شالوده، ماخذ <hr> متضاد مبنا : بنا، ساختار <hr> برابر پارسی : بنیاد، شالوده، پایه، ریشه

مترادف مبنا : اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالده، شالوده، ماخذ متضاد مبنا : بنا، ساختار برابر پارسی : بنیاد، شالوده، پایه، ریشه

مبنا

مبنای ارتفاعی

مبنای تعیین کرایه

مبنای جست وجو

مبنای مسافت

مبنای هزینه کرد

مبنای وزن

مبنای گرانی

مبنج

<hr> مترادف مبنی : حاکی، مشعر <hr> برابر پارسی : پایه، بنیاد، ریشه، شالوده

مترادف مبنی : حاکی، مشعر برابر پارسی : پایه، بنیاد، ریشه، شالوده

مبنی

مبهر

مبهل

<hr> مترادف مبهم : ابهام آمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم <hr> متضاد مبهم : بی ابهام، روشن، مفهوم، واضح <hr> برابر پارسی : گنگ، پیچیده، ناآشکار، پوشیده، دو پهلو، سربسته

مترادف مبهم : ابهام آمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم متضاد مبهم : بی ابهام، روشن، مفهوم، واضح برابر پارسی : گنگ، پیچیده، ناآشکار، پوشیده، دو پهلو، سربسته

مبهم

مبهمات

مبهن

<hr> مترادف مبهوت : بهت زده، حیران، حیرت زده، خیره، شگفت زده، مات، متحیر، هاج وواج <hr> برابر پارسی : شگفت زده، سرگشته، هاج و واج، سرگردان

مترادف مبهوت : بهت زده، حیران، حیرت زده، خیره، شگفت زده، مات، متحیر، هاج وواج برابر پارسی : شگفت زده، سرگشته، هاج و واج، سرگردان

مبهوت

مبهور

مبهوق

<hr> مترادف مبهی : شهوت انگیز، شهوتزا

مترادف مبهی : شهوت انگیز، شهوتزا

مبهی

مبوب

مبوق

مبکر

مبکم

<hr> مترادف مبیت : بیتوته، شب زنده داری، خوابگاه، مسکن

مترادف مبیت : بیتوته، شب زنده داری، خوابگاه، مسکن

مبیت

مبید

مبیر

مبیض

مبیضه

<hr> مترادف مبیع : خریدوفروش، بیع وشرا، معامله، دادوستد

مترادف مبیع : خریدوفروش، بیع وشرا، معامله، دادوستد

مبیع

<hr> مترادف مبین : آشکارکننده، آشکار، روشن، هویدا، واضح، روشنگر | بیانگر، بیان کننده، نشان دهنده، نشانگر <hr> برابر پارسی : بازگوکننده، آشکارکننده، روشنگر، گویا

مترادف مبین : آشکارکننده، آشکار، روشن، هویدا، واضح، روشنگر | بیانگر، بیان کننده، نشان دهنده، نشانگر برابر پارسی : بازگوکننده، آشکارکننده، روشنگر، گویا

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی