محتمل محلین

<hr> مترادف محتملا : احتمالاً، شاید، گویا، یحتمل <hr> متضاد محتملا : یقین

مترادف محتملا : احتمالاً، شاید، گویا، یحتمل متضاد محتملا : یقین

محتملا

محتوای روغن

محتوای ژنی

محتوایی

<hr> مترادف محتوم : حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ، واجب، لازم <hr> متضاد محتوم : نامحتوم

مترادف محتوم : حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ، واجب، لازم متضاد محتوم : نامحتوم

محتوم

محتومه

<hr> مترادف محتوی : حاوی، شامل، مشتمل <hr> برابر پارسی : درونمایه

مترادف محتوی : حاوی، شامل، مشتمل برابر پارسی : درونمایه

محتوی

<hr> مترادف محتویات : مضامین، مطالب، مفاهیم، محتواها <hr> برابر پارسی : درونمایه

مترادف محتویات : مضامین، مطالب، مفاهیم، محتواها برابر پارسی : درونمایه

محتویات

<hr> مترادف محتکر : انبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده <hr> برابر پارسی : انباربند، انبارگر، پنهانگر کالا، سودجو، گران خواه

مترادف محتکر : انبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده برابر پارسی : انباربند، انبارگر، پنهانگر کالا، سودجو، گران خواه

محتکر

محتکرین

محتی

محج

<hr> مترادف محجب : پنهان، پوشیده، حجابدار، محجبه، درپرده، محجوبه <hr> متضاد محجب : بی حجاب

مترادف محجب : پنهان، پوشیده، حجابدار، محجبه، درپرده، محجوبه متضاد محجب : بی حجاب

محجب

<hr> مترادف محجر : باغ، بوستان، حدیقه، کاسه چشم، معجر

مترادف محجر : باغ، بوستان، حدیقه، کاسه چشم، معجر

محجر

محجل

محجلین

محجم

محجمه

محجن

محجه

<hr> مترادف محجوب : باحیا، خجول، سربه زیر، کم رو، شرمگین، شرمناک، پوشیده، محجبه، مستور، نقابدار <hr> متضاد محجوب : نامحجوب <hr> برابر پارسی : باآزرم، باشرم

مترادف محجوب : باحیا، خجول، سربه زیر، کم رو، شرمگین، شرمناک، پوشیده، محجبه، مستور، نقابدار متضاد محجوب : نامحجوب برابر پارسی : باآزرم، باشرم

محجوب

<hr> مترادف محجوبانه : توام باحجب، شرمگینانه

مترادف محجوبانه : توام باحجب، شرمگینانه

محجوبانه

<hr> مترادف محجوبه : چادری، حجابدار، محجبه <hr> متضاد محجوبه : بی حجاب

مترادف محجوبه : چادری، حجابدار، محجبه متضاد محجوبه : بی حجاب

محجوبه

محجوبی

محجوج

<hr> مترادف محجور : مفلس، ورشکسته، سفیه منع شده از کار و تصرف دراموال <hr> برابر پارسی : دیوانه، خل

مترادف محجور : مفلس، ورشکسته، سفیه منع شده از کار و تصرف دراموال برابر پارسی : دیوانه، خل

محجور

محجور علیه

محجورین

محجوز

محجوم

محد

<hr> مترادف محدب : برآمده، برجسته، گوژ <hr> متضاد محدب : مقعر <hr> برابر پارسی : کوژ، برآمده

مترادف محدب : برآمده، برجسته، گوژ متضاد محدب : مقعر برابر پارسی : کوژ، برآمده

محدب

<hr> مترادف محدث : اخباری، حدیث دان، حدیث شناس، راوی، روایتگر | آلوده، ناپاک، نجس، ملوث <hr> متضاد محدث : مطهر، طاهر <hr> برابر پارسی : رویدادگو، واگو

مترادف محدث : اخباری، حدیث دان، حدیث شناس، راوی، روایتگر | آلوده، ناپاک، نجس، ملوث متضاد محدث : مطهر، طاهر برابر پارسی : رویدادگو، واگو

محدث

محدثات

محدثه

محدثین

محدد

محدر

<hr> مترادف محدود : بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور، اندک، کم، قصیر، کوتاه، تنگ <hr> متضاد محدود : بی پایان <hr> برابر پارسی : اندک، کران مند، کران مند، کرانه پذیر، کم، مرزبسته، مرزین، ناچیز

مترادف محدود : بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور، اندک، کم، قصیر، کوتاه، تنگ متضاد محدود : بی پایان برابر پارسی : اندک، کران مند، کران مند، کرانه پذیر، کم، مرزبسته، مرزین، ناچیز

محدود

محدود الجهات

محدود شورتاب

محدودات

محدودساز برخوانی

محدودساز تماس

<hr> مترادف محدوده : حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه <hr> برابر پارسی : تنگنا، چارچوب، گستره

مترادف محدوده : حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه برابر پارسی : تنگنا، چارچوب، گستره

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی