مدنگ

<hr> مترادف مدنی : اجتماعی، شهرنشین، شهری، اهل مدینه <hr> متضاد مدنی : مکی <hr> برابر پارسی : شهری، شهرنشینی

مترادف مدنی : اجتماعی، شهرنشین، شهری، اهل مدینه متضاد مدنی : مکی برابر پارسی : شهری، شهرنشینی

مدنی

مدنی الطبع

<hr> مترادف مدنیت : تمدن، شهرنشینی <hr> متضاد مدنیت : بدویت، چادرنشینی

مترادف مدنیت : تمدن، شهرنشینی متضاد مدنیت : بدویت، چادرنشینی

مدنیت

مدنیه

مده

مدهامتان

<hr> مترادف مدهش : ترس آور، دهشت آور، وحشت انگیز، وحشتزا، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هول انگیز <hr> برابر پارسی : بیمناک، سهمناک

مترادف مدهش : ترس آور، دهشت آور، وحشت انگیز، وحشتزا، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هول انگیز برابر پارسی : بیمناک، سهمناک

مدهش

مدهق

مدهن

<hr> مترادف مدهوش : بی حال، غش کرده، بی خویشتن، بی خود، بی هوش، محو، حیران، شگفت زده، سرگشته، مبهوت، متحیر، لایعقل <hr> برابر پارسی : بیهوش، گیج، منگ

مترادف مدهوش : بی حال، غش کرده، بی خویشتن، بی خود، بی هوش، محو، حیران، شگفت زده، سرگشته، مبهوت، متحیر، لایعقل برابر پارسی : بیهوش، گیج، منگ

مدهوش

<hr> مترادف مدهوش شدن : بی خویشتن شدن، بی خود شدن، محو شدن، بی هوش شدن، از هوش رفتن <hr> متضاد مدهوش شدن : به هوش آمدن

مترادف مدهوش شدن : بی خویشتن شدن، بی خود شدن، محو شدن، بی هوش شدن، از هوش رفتن متضاد مدهوش شدن : به هوش آمدن

مدهوش شدن

مدهون

مدهون گر

مدهی

مدو

مدود

<hr> مترادف مدور : حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر <hr> متضاد مدور : چهارگوشه، مربع <hr> برابر پارسی : گرد، چرخی | ( مدوّر ) گِرده

مترادف مدور : حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر متضاد مدور : چهارگوشه، مربع برابر پارسی : گرد، چرخی | ( مدوّر ) گِرده

مدور

مدوری

مدوز

مدوس

مدوسا

مدول

مدول آرتینی

مدول ساده

مدول نیم ساده

مدولاسیون

مدوله ساز

مدوله ساز فراصوتی نور

مدوله ساز نور ـ صوتی

مدوله سازی

مدوله سازی بسامد تَپ

مدوله سازی تربیعی دامنه

مدوله سازی تَپ

مدوله سازی دامنه

مدوله سازی دامنۀ کنار باند بازمانده

مدوله سازی دنباله مستقیم

مدوله سازی پالس

مدوله سازی پهنای تَپ

مدوله سازی پهنای پالس

مدوله سازی کنار باند بازمانده

مدوله شده

مدوله کردن

<hr> مترادف مدون : تالیف، تدوین یافته، گردآوری شده، مرتب، منسجم <hr> برابر پارسی : نوشته شده، گردآوریده، آراسته

مترادف مدون : تالیف، تدوین یافته، گردآوری شده، مرتب، منسجم برابر پارسی : نوشته شده، گردآوریده، آراسته

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی