جملات نمونه

<hr> معنی : مرد دیوانه <hr> معانی دیگر : آدم دیوانه

معنی : مرد دیوانه معانی دیگر : آدم دیوانه

madman

<hr> معنی : دیوانگی، عصبانیت <hr> معانی دیگر : جنون، حماقت زیاد، خشم، غضب، آشفتگی، شوریدگی، هیجان

معنی : دیوانگی، عصبانیت معانی دیگر : جنون، حماقت زیاد، خشم، غضب، آشفتگی، شوریدگی، هیجان

madness

<hr> معنی : تصویر حضرت مریم، بانوی من، خانم من <hr> معانی دیگر : (سابقا - ایتالیا) عنوان خانم ها (برابر: مادام یا .mrs)، (m بزرگ) حضرت مریم

معنی : تصویر حضرت مریم، بانوی من، خانم من معانی دیگر : (سابقا - ایتالیا) عنوان خانم ها (برابر: مادام یا .mrs)، (m بزرگ) حضرت مریم

madonna

<hr> معنی : پیراهن درشت باف سفید نخی <hr> معانی دیگر : پارچه ی پنبه ای (معمولا راه راه)، پارچه ی پیراهنی، پارچه ی ابریشمی (معمولا راه راه)، پارچه ی پنبه ای ویژه ی پرده و غیره، (ابریشم یا پنبه) روسری، شهر مدرس (مرکز استان تامیل نادو - هندوستان)، با حرف بزرگ شهر مدرس

معنی : پیراهن درشت باف سفید نخی معانی دیگر : پارچه ی پنبه ای (معمولا راه راه)، پارچه ی پیراهنی، پارچه ی ابریشمی (معمولا راه راه)، پارچه ی پنبه ای ویژه ی پرده و غیره، (ابریشم یا پنبه) روسری، شهر مدرس (مرکز استان تامیل نادو - هندوستان)، با حرف بزرگ شهر مدرس

madras

madrasa

<hr> شهر مادرید (پایتخت اسپانیا)

شهر مادرید (پایتخت اسپانیا)

madrid

<hr> معنی : سرود عاشقانه چند نفری <hr> معانی دیگر : شعر کوتاه و آهنگین، ترانه، شعر بزمی

معنی : سرود عاشقانه چند نفری معانی دیگر : شعر کوتاه و آهنگین، ترانه، شعر بزمی

madrigal

<hr> شخص دولتمند و مشوق نویسندگان و هنرمندان، ولینعمت هنرمندان، مسیناس (دولتمرد رومی و ولینعمت شعرا)، حامی و حافظ علم وادب

شخص دولتمند و مشوق نویسندگان و هنرمندان، ولینعمت هنرمندان، مسیناس (دولتمرد رومی و ولینعمت شعرا)، حامی و حافظ علم وادب

maecenas

<hr> (m کوچک) مهلکه، نابودگاه، نیست گاه، مایل استروم (نام چرخه توفان نیرومند کرانه های باختری نروژ)، کلان گرد باد، بزرگ گردباد، چرخانه، چرخه توفان، طوفان یا گرداب شدید

(m کوچک) مهلکه، نابودگاه، نیست گاه، مایل استروم (نام چرخه توفان نیرومند کرانه های باختری نروژ)، کلان گرد باد، بزرگ گردباد، چرخانه، چرخه توفان، طوفان یا گرداب شدید

maelstrom

<hr> معنی : استاد، رهبر ارکستر <hr> معانی دیگر : (موسیقی) استاد، معلم

معنی : استاد، رهبر ارکستر معانی دیگر : (موسیقی) استاد، معلم

maestro

<hr> (در سیسیل - ایتالیا) دولت ستیزی، سازمان سری دولت ستیز، مافیا، (امریکا و غیره - سازمان سری قاچاق مواد مخدر و فحشا که توسط ایتالیایی تباران اداره می شود) مافیا

(در سیسیل - ایتالیا) دولت ستیزی، سازمان سری دولت ستیز، مافیا، (امریکا و غیره - سازمان سری قاچاق مواد مخدر و فحشا که توسط ایتالیایی تباران اداره می شود) مافیا

mafia

mafioso

<hr> معنی : کلاغ زنگی، کلاغ جاره اروپایی <hr> معانی دیگر : مخفف:، مجله، چرخ زینتی اتومبیل و موتور سیکلت (معمولا دارای سوراخ یا اسپوک های آذینی و رنگ نقره ای)، ش کلاه جاره اروپایی، کلاه زنگی

معنی : کلاغ زنگی، کلاغ جاره اروپایی معانی دیگر : مخفف:، مجله، چرخ زینتی اتومبیل و موتور سیکلت (معمولا دارای سوراخ یا اسپوک های آذینی و رنگ نقره ای)، ش کلاه جاره اروپایی، کلاه زنگی

<hr> معنی : مخزن، خزانه، مجله، انبار مهمات، خشاب اسلحه <hr> معانی دیگر : جریده ی هفتگی (و غیره)، ماهنامه، هفته نامه، (از ریشه ی عربی: مخزن)، انبار، (ارتش) انبار مهمات، ساز و برگ دان، فشنگ دان، خشاب گیر، (دوربین عکاسی و فیلم برداری و غیره) فیلم دان، محتویات انبار

معنی : مخزن، خزانه، مجله، انبار مهمات، خشاب اسلحه معانی دیگر : جریده ی هفتگی (و غیره)، ماهنامه، هفته نامه، (از ریشه ی عربی: مخزن)، انبار، (ارتش) انبار مهمات، ساز و برگ دان، فشنگ دان، خشاب گیر، (دوربین عکاسی و فیلم برداری و غیره) فیلم دان، محتویات انبار

magazine

magazines

<hr> فردیناند ماژلان (دریانورد و جهان پژوه اهل کشور پرتغال)

فردیناند ماژلان (دریانورد و جهان پژوه اهل کشور پرتغال)

magellan

<hr> رجوع شود به: fuchsin، یکجور رنگ قرمز، جوهر فرمز

رجوع شود به: fuchsin، یکجور رنگ قرمز، جوهر فرمز

magenta

<hr> معنی : وسواس، کرم حشره، کرم پنیر <hr> معانی دیگر : هوس (معمولا هوس عجیب و غریب)، اندیشه ی عجیب و غریب، (لارو کرم مانند حشرات به ویژه مگس) کرم حشره، غنج، کرمینه، کرمک، لیسه، خرمگس

معنی : وسواس، کرم حشره، کرم پنیر معانی دیگر : هوس (معمولا هوس عجیب و غریب)، اندیشه ی عجیب و غریب، (لارو کرم مانند حشرات به ویژه مگس) کرم حشره، غنج، کرمینه، کرمک، لیسه، خرمگس

maggot

<hr> پراز کرم حشره، کرم خورده، کرم گرفته، وسواسی

پراز کرم حشره، کرم خورده، کرم گرفته، وسواسی

maggoty

<hr> مغ، مجوس (روحانیون ایران باستان)، (انجیل) سه مجوس که برای حضرت عیسای نوزاد هدیه آوردند، مجوسیان، مجفیعاش، (از ریشه ی فارسی)

مغ، مجوس (روحانیون ایران باستان)، (انجیل) سه مجوس که برای حضرت عیسای نوزاد هدیه آوردند، مجوسیان، مجفیعاش، (از ریشه ی فارسی)

magi

<hr> معنی : فریب، سحر، جادو، ساحری، سحر امیز، جادویی، سحری، وابسته به سحر و جادو <hr> معانی دیگر : جادوگری، کندایی، افسون، طلسم، هر نیروی سحرانگیز، افسونی، سحرآمیز، عالی، محشر، معرکه، خیلی خوب، مسحور کردن، جادو کردن، سحر کردن، افسون کردن، طلسم کردن، (از ریشه ی فارسی: مغ)، شعبده بازی، تردستی، چشم بندی، (با: away) ناپدید کردن (به طور سحرآسا)

معنی : فریب، سحر، جادو، ساحری، سحر امیز، جادویی، سحری، وابسته به سحر و جادو معانی دیگر : جادوگری، کندایی، افسون، طلسم، هر نیروی سحرانگیز، افسونی، سحرآمیز، عالی، محشر، معرکه، خیلی خوب، مسحور کردن، جادو کردن، سحر کردن، افسون کردن، طلسم کردن، (از ریشه ی فارسی: مغ)، شعبده بازی، تردستی، چشم بندی، (با: aw

magic

<hr> (دارو یا وسیله ی درمان) داروی جدید و بسیار موثر

(دارو یا وسیله ی درمان) داروی جدید و بسیار موثر

magic bullet

<hr> معنی : چراغ عکس، فانوس شعبده <hr> معانی دیگر : (سابقا - دستگاه نشان دادن اسلاید) فانوس جادو، چراه عکس

معنی : چراغ عکس، فانوس شعبده معانی دیگر : (سابقا - دستگاه نشان دادن اسلاید) فانوس جادو، چراه عکس

magic lantern

<hr> چار گوشی که خانه های شطرنجی دارد

چار گوشی که خانه های شطرنجی دارد

magic square

magic trick

<hr> معنی : سحر امیز، جادویی، سحری، وابسته به سحر و جادو <hr> معانی دیگر : افسونی، سحرآمیز، رجوع شود به: magic

معنی : سحر امیز، جادویی، سحری، وابسته به سحر و جادو معانی دیگر : افسونی، سحرآمیز، رجوع شود به: magic

magical

magically

<hr> معنی : ساحر، جادو گر، مجوسی <hr> معانی دیگر : افسون گر، کندا

معنی : ساحر، جادو گر، مجوسی معانی دیگر : افسون گر، کندا

magician

<hr> خط پدافندی ماژینو (که فرانسوی ها در مرز خود با آلمان ساختند و در جنگ دوم جهانی آلمانی ها آن را در هم شکستند)

خط پدافندی ماژینو (که فرانسوی ها در مرز خود با آلمان ساختند و در جنگ دوم جهانی آلمانی ها آن را در هم شکستند)

maginot line

<hr> معنی : امرانه، دیکتاتوروار، دارای اختیار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: masterful، وابسته به قاضی یا دادگاه بخش، رسمی، معتبر، سلطه گر، مطلق

معنی : امرانه، دیکتاتوروار، دارای اختیار معانی دیگر : رجوع شود به: masterful، وابسته به قاضی یا دادگاه بخش، رسمی، معتبر، سلطه گر، مطلق

magisterial

<hr> (کلیسای کاتولیک) اختیار و توانایی آموختن اصول دین تحت الهام الهی، مطالب و باورهایی که به این طریق آموخته می شود

(کلیسای کاتولیک) اختیار و توانایی آموختن اصول دین تحت الهام الهی، مطالب و باورهایی که به این طریق آموخته می شود

magisterium

<hr> معنی : قاضی، ریاست کلانتری یا دادگاه بخش <hr> معانی دیگر : مقام یا دوره ی خدمت قاضی دادگاه بخش یا امین صلح، کادیک گری، قضاوت، امنای صلح، کادیکان، مجریان قانون

معنی : قاضی، ریاست کلانتری یا دادگاه بخش معانی دیگر : مقام یا دوره ی خدمت قاضی دادگاه بخش یا امین صلح، کادیک گری، قضاوت، امنای صلح، کادیکان، مجریان قانون

magistracy

<hr> معنی : قطعی، قاطع، دستوری، امرانه، امری <hr> معانی دیگر : اصلی، معیار مانند، رهنما، (نادر) رجوع شود به: magisterial، مقتدر

معنی : قطعی، قاطع، دستوری، امرانه، امری معانی دیگر : اصلی، معیار مانند، رهنما، (نادر) رجوع شود به: magisterial، مقتدر

magistral

<hr> معنی : حاکم، دادرس، رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه <hr> معانی دیگر : مجری قانون، مجری عالی

معنی : حاکم، دادرس، رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه معانی دیگر : مجری قانون، مجری عالی

magistrate

<hr> (راه آهن مغناطیسی تندرو) مگلو

(راه آهن مغناطیسی تندرو) مگلو

maglev

<hr> معنی : درده، خمیر مواد معدنی یا الی <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) ماگما (مواد گداخته ی درون کره ی زمین که پس از سرد شدن تبدیل به سنگ آذرین می شود)، گدازه، آمیزه ی خمیر مانند (مواد آلی یا معدنی)

معنی : درده، خمیر مواد معدنی یا الی معانی دیگر : (زمین شناسی) ماگما (مواد گداخته ی درون کره ی زمین که پس از سرد شدن تبدیل به سنگ آذرین می شود)، گدازه، آمیزه ی خمیر مانند (مواد آلی یا معدنی)

magma

<hr> فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121

فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121

magna carta

magna charta

<hr> (لاتین - آموزش دانشگاهی) دانشجوی ممتاز، با درجه عالی، با امتیاز زیاد درجه علمی

(لاتین - آموزش دانشگاهی) دانشجوی ممتاز، با درجه عالی، با امتیاز زیاد درجه علمی

magna cum laude

<hr> معنی : بلند همتی، جوانمردی، علو، بزرگواری، رادمردی، علو طبع، بزرگی طبع <hr> معانی دیگر : عمل بزرگوارانه، گشاده دستی، بخشندگی

معنی : بلند همتی، جوانمردی، علو، بزرگواری، رادمردی، علو طبع، بزرگی طبع معانی دیگر : عمل بزرگوارانه، گشاده دستی، بخشندگی

magnanimity

<hr> معنی : سخاوتمند <hr> معانی دیگر : بزرگوار، بلند همت، گشاده دست، بخشنده، بزرگ طبع، عالی فطرت، آقا منش، نظر بلندانه

معنی : سخاوتمند معانی دیگر : بزرگوار، بلند همت، گشاده دست، بخشنده، بزرگ طبع، عالی فطرت، آقا منش، نظر بلندانه

magnanimous

<hr> بزرگوارانه، با علو طبع، با استغنای طبع، از روی آقا منشی

بزرگوارانه، با علو طبع، با استغنای طبع، از روی آقا منشی

magnanimously

<hr> معنی : نجیب زاده، ادم متنفذ <hr> معانی دیگر : آدم متنفذ، کدیور، توانمند، متشخص

معنی : نجیب زاده، ادم متنفذ معانی دیگر : آدم متنفذ، کدیور، توانمند، متشخص

magnate

<hr> معنی : طباشیر، منیزی <hr> معانی دیگر : (داروسازی) منیزی (اکسید منیزیم mgo)

معنی : طباشیر، منیزی معانی دیگر : (داروسازی) منیزی (اکسید منیزیم mgo)

magnesia

<hr> معنی : فلز منیزیم <hr> معانی دیگر : (شیمی) منیزیم (عنصر شیمیایی سبک و سپید و سیمین و چکش خوار و کش پذیر - نشان آن: mg، وزن اتمی: 24/305، شماره ی اتمی: 12، چگالی: 1/74، نقطه ی گداز: 650c، نقطه ی جوش: 1110c)، فلز منیزیم mg

معنی : فلز منیزیم معانی دیگر : (شیمی) منیزیم (عنصر شیمیایی سبک و سپید و سیمین و چکش خوار و کش پذیر - نشان آن: mg، وزن اتمی: 24/305، شماره ی اتمی: 12، چگالی: 1/74، نقطه ی گداز: 650c، نقطه ی جوش: 1110c)، فلز منیزیم mg

magnesium

<hr> معنی : اهن ربا، مغناطیس <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) پرجاذبه، گیرا، کشنده، ربایا، گرایش گیر، کشش دار، جاذب، آهن ربا، جذب کردن

معنی : اهن ربا، مغناطیس معانی دیگر : (شخص یا چیز) پرجاذبه، گیرا، کشنده، ربایا، گرایش گیر، کشش دار، جاذب، آهن ربا، جذب کردن

magnet

<hr> معنی : مغناطیسی <hr> معانی دیگر : وابسته به آهن ربا، آهن ربایی، برکندی، کشندایی، وابسته به یا موجد آهن ربایی، مغناطیس گر، برکشندگر، وابسته به نیروی جاذبه ی زمین، زمین کشندی، (شخص یا شخصیت) گیرا، جذاب، گرایش گیر، ربایا، کشنده

معنی : مغناطیسی معانی دیگر : وابسته به آهن ربا، آهن ربایی، برکندی، کشندایی، وابسته به یا موجد آهن ربایی، مغناطیس گر، برکشندگر، وابسته به نیروی جاذبه ی زمین، زمین کشندی، (شخص یا شخصیت) گیرا، جذاب، گرایش گیر، ربایا، کشنده

واژه های حرف "m" - جملات نمونه