جملات نمونه

<hr> قطب نمای مغناطیسی، قطب نمای برکشندی

قطب نمای مغناطیسی، قطب نمای برکشندی

magnetic compass

<hr> میدان مغناطیسی، میدان برکشندی

میدان مغناطیسی، میدان برکشندی

magnetic field

<hr> شاره ی مغناطیسی، شار برکشندی، سیل مغناطیسی

شاره ی مغناطیسی، شار برکشندی، سیل مغناطیسی

magnetic flux

<hr> شدت میدان مغناطیسی، نیروی برکشندی

شدت میدان مغناطیسی، نیروی برکشندی

magnetic force

<hr> (میزان) القای مغناطیسی، فرتابی برکشندی (magnetic flux density هم می گویند)

(میزان) القای مغناطیسی، فرتابی برکشندی (magnetic flux density هم می گویند)

magnetic induction

magnetic levitation

<hr> معنی : قطب مغناطیسی <hr> معانی دیگر : (جغرافی) قطب مغناطیسی (قطب های شمال و جنوب مغناطیسی که با قطب های جغرافیایی یا واقعی چند درجه فرق دارند)

معنی : قطب مغناطیسی معانی دیگر : (جغرافی) قطب مغناطیسی (قطب های شمال و جنوب مغناطیسی که با قطب های جغرافیایی یا واقعی چند درجه فرق دارند)

magnetic pole

magnetic resonance imaging

<hr> معنی : نوار مغناطیسی <hr> معانی دیگر : (ضبط صوت و غیره) نوار مغناطیسی (یا برکشندی)

معنی : نوار مغناطیسی معانی دیگر : (ضبط صوت و غیره) نوار مغناطیسی (یا برکشندی)

magnetic tape

<hr> با کشش آهن ربایی، با قوه مغناطیسی

با کشش آهن ربایی، با قوه مغناطیسی

magnetically

magnetise

<hr> معنی : جذبه، کشش، خاصیت مغناطیسی، اهن ربایی <hr> معانی دیگر : خاصیت آهن ربایی یا مغناطیسی، برکشندگری، کشندایی، گیرایی، ربایش گری، افسون گری، گرایش گری، نیروی جاذبه، نیروی کشندا، رجوع شود به: magnetics، (قدیمی) رجوع شود به: hypnotism

معنی : جذبه، کشش، خاصیت مغناطیسی، اهن ربایی معانی دیگر : خاصیت آهن ربایی یا مغناطیسی، برکشندگری، کشندایی، گیرایی، ربایش گری، افسون گری، گرایش گری، نیروی جاذبه، نیروی کشندا، رجوع شود به: magnetics، (قدیمی) رجوع شود به: hypnotism

magnetism

<hr> معنی : اهن مغناطیسی، کلوخه طبیعی اهن <hr> معانی دیگر : ماگنتیت (اکسید آهن به فرمول fe3o4 که نوعی سنگ آهن سیاه است و اگر خاصیت مغناطیسی داشته باشد به آن می گویند: lodestone)، کلوخه طبیعی اهن بفرمول fe3o4

معنی : اهن مغناطیسی، کلوخه طبیعی اهن معانی دیگر : ماگنتیت (اکسید آهن به فرمول fe3o4 که نوعی سنگ آهن سیاه است و اگر خاصیت مغناطیسی داشته باشد به آن می گویند: lodestone)، کلوخه طبیعی اهن بفرمول fe3o4

magnetite

<hr> معنی : مغناطیسی کردن <hr> معانی دیگر : مغناطیسی کردن

معنی : مغناطیسی کردن معانی دیگر : مغناطیسی کردن

magnetization

<hr> معنی : کشیدن، اهن ربا کردن <hr> معانی دیگر : مغناطیس کردن، آهن ربا کردن، کشندا کردن یا شدن، برکشند شدن یا کردن، مجذوب کردن، شیفته کردن، (قدیمی) رجوع شود به: hypnotize، مغناطیسی کردن، شیفتن

معنی : کشیدن، اهن ربا کردن معانی دیگر : مغناطیس کردن، آهن ربا کردن، کشندا کردن یا شدن، برکشند شدن یا کردن، مجذوب کردن، شیفته کردن، (قدیمی) رجوع شود به: hypnotize، مغناطیسی کردن، شیفتن

magnetize

<hr> معنی : مغناطیسی، مغناطیسی شده <hr> معانی دیگر : مغناطیسی، مغناطیسی شده

معنی : مغناطیسی، مغناطیسی شده معانی دیگر : مغناطیسی، مغناطیسی شده

magnetized

<hr> معنی : مغناطیس، ماگنتو، دارای مغناطیس <hr> معانی دیگر : آهن ربای دائمی، (اتومبیل) دینام، دینامو، پیشوند:، خاصیت آهن ربایی، نیروی مغناطیسی [magnetometer]، پیشوند دارای مغناطیس

معنی : مغناطیس، ماگنتو، دارای مغناطیس معانی دیگر : آهن ربای دائمی، (اتومبیل) دینام، دینامو، پیشوند:، خاصیت آهن ربایی، نیروی مغناطیسی [magnetometer]، پیشوند دارای مغناطیس

magneto

<hr> (دستگاه سنجش نیروی مغناطیسی به ویژه نیروی جاذبه ی کره ی زمین) کشندا سنج، جاذبه سنج، مغناطیس سنج، آلت اندازه گیری نیروی مغناطیسی

(دستگاه سنجش نیروی مغناطیسی به ویژه نیروی جاذبه ی کره ی زمین) کشندا سنج، جاذبه سنج، مغناطیس سنج، آلت اندازه گیری نیروی مغناطیسی

magnetometer

<hr> (واحد سنجش گشتاور مغناطیسی) ماگنتون

(واحد سنجش گشتاور مغناطیسی) ماگنتون

magneton

<hr> (میدان جاذبه ی سیاره که اجسام پس از ورود به آن به سوی مرکز آن جلب می شوند) کشندا کره، میدان مغناطیسی زمین، مغناطیس سپهر

(میدان جاذبه ی سیاره که اجسام پس از ورود به آن به سوی مرکز آن جلب می شوند) کشندا کره، میدان مغناطیسی زمین، مغناطیس سپهر

magnetosphere

<hr> ماگنترون، لامپ یا حوزه ی مغناطیسی

ماگنترون، لامپ یا حوزه ی مغناطیسی

magnetron

<hr> (قدیمی)، عالی، پرجلال (رجوع شود به: magnificent)، پرهیبت، پرجذبه، مدح آمیز، نامور، مشهور، معروف، برجسته، غرا، باشکوه <hr> magnific(al) باشکوه، عالی

(قدیمی)، عالی، پرجلال (رجوع شود به: magnificent)، پرهیبت، پرجذبه، مدح آمیز، نامور، مشهور، معروف، برجسته، غرا، باشکوه magnific(al) باشکوه، عالی

magnific

<hr> (مخفف عبارت لاتین: روحم خداوند را تجلیل می کند)، (انجیل) سرود نیایش حضرت مریم، موسیقی همراه این سرود، سرود نیایش مریم

(مخفف عبارت لاتین: روحم خداوند را تجلیل می کند)، (انجیل) سرود نیایش حضرت مریم، موسیقی همراه این سرود، سرود نیایش مریم

magnificat

<hr> معنی : تجلیل، تکریم، درشت نمایی، بزرگ سازی <hr> معانی دیگر : بزرگ نمایی، میزان یا قدرت بزرگ نمایی

معنی : تجلیل، تکریم، درشت نمایی، بزرگ سازی معانی دیگر : بزرگ نمایی، میزان یا قدرت بزرگ نمایی

magnification

<hr> معنی : بزرگی، عظمت، کرم، طمطراق <hr> معانی دیگر : جلال، شکوه، اورنگ، فرهی، آفرنگ، جبروت، فرهت

معنی : بزرگی، عظمت، کرم، طمطراق معانی دیگر : جلال، شکوه، اورنگ، فرهی، آفرنگ، جبروت، فرهت

magnificence

<hr> معنی : عظیم، فرخ، عالی، مجلل <hr> معانی دیگر : شوکت مند، شکوهمند، پرشکوه، فرهمند، پرفرهی، (در برخی عنوان ها) بلندپایه، شریف، والاگهر، (عامیانه) بسیار خوب، محشر، متعال، رفیع، ارجمند، مهند، باشکوه

معنی : عظیم، فرخ، عالی، مجلل معانی دیگر : شوکت مند، شکوهمند، پرشکوه، فرهمند، پرفرهی، (در برخی عنوان ها) بلندپایه، شریف، والاگهر، (عامیانه) بسیار خوب، محشر، متعال، رفیع، ارجمند، مهند، باشکوه

magnificent

<hr> بطور باشکوه، بطور عالی، بطور مجلل

بطور باشکوه، بطور عالی، بطور مجلل

magnificently

<hr> (سابقا در شهر ونیز) اشرافی، بزرگ زاده، شریف، ادم متنفذ و متمول، ادم با وقار

(سابقا در شهر ونیز) اشرافی، بزرگ زاده، شریف، ادم متنفذ و متمول، ادم با وقار

magnifico

<hr> معنی : ذره بین، بزرگ کننده، بزرگ ساز، درشت نما، درشت کن <hr> معانی دیگر : بزرگ نما، میکروسکپ ساده

معنی : ذره بین، بزرگ کننده، بزرگ ساز، درشت نما، درشت کن معانی دیگر : بزرگ نما، میکروسکپ ساده

magnifier

<hr> معنی : بزرگ کردن، بالیدن، درشت کردن، زیر دوربین بزرگ کردن <hr> معانی دیگر : (به کمک ذره بین و غیره) بزرگ نما کردن، درشت نما کردن، غلو کردن، مبالغه کردن، گزافه گویی کردن، لاف زدن، (قدیمی) ستودن، ستایش کردن، (از نظر اندازه یا اهمیت یا مقام) بزرگتر کردن، ارجمند کردن، والا کردن

معنی : بزرگ کردن، بالیدن، درشت کردن، زیر دوربین بزرگ کردن معانی دیگر : (به کمک ذره بین و غیره) بزرگ نما کردن، درشت نما کردن، غلو کردن، مبالغه کردن، گزافه گویی کردن، لاف زدن، (قدیمی) ستودن، ستایش کردن، (از نظر اندازه یا اهمیت یا مقام) بزرگتر کردن، ارجمند کردن، والا کردن

magnify

magnifying

<hr> معنی : ذره بین <hr> معانی دیگر : ذره بین (به ویژه برای خواندن یا بزرگ نشان دادن)، بزرگ نما

معنی : ذره بین معانی دیگر : ذره بین (به ویژه برای خواندن یا بزرگ نشان دادن)، بزرگ نما

magnifying glass

<hr> معنی : مقدار، بزرگی، اندازه، اهمیت، شکوه، قدر، عظمت حجم <hr> معانی دیگر : (اندازه یا مقدار یا اهمیت) بزرگی، عظمت، سترگی، هنگفتی، کلانی، میزان، مقدار قابل سنجش، (صدا) بلندی، رسایی، نفوذ، مهستی، والایی، (مهجور) برجستگی شخصیت، (نجوم - میزان درخشانی هر جرم سماوی) رخشش، درخشش، (ریاضی) قدر، کمیت، حجم

معنی : مقدار، بزرگی، اندازه، اهمیت، شکوه، قدر، عظمت حجم معانی دیگر : (اندازه یا مقدار یا اهمیت) بزرگی، عظمت، سترگی، هنگفتی، کلانی، میزان، مقدار قابل سنجش، (صدا) بلندی، رسایی، نفوذ، مهستی، والایی، (مهجور) برجستگی شخصیت، (نجوم - میزان درخشانی هر جرم سماوی) رخشش، درخشش، (ریاضی) قدر، کمیت، حجم

magnitude

<hr> معنی : ماگنولیا، گیاهان ماگنولیا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ماگنولیا (جنس magnolia)، گل مگنولیا، ماگنولیاسه ها

معنی : ماگنولیا، گیاهان ماگنولیا معانی دیگر : (گیاه شناسی) ماگنولیا (جنس magnolia)، گل مگنولیا، ماگنولیاسه ها

magnolia

<hr> بطری شراب یک و نیم لیتری، خم شراب، بطری بزرگ، (معمولا m بزرگ) تپانچه، هفت تیر مگنوم، جنگ افزار، سلاح، بطری دو کوارتی، بطری که دو باده در آن جای گیرد

بطری شراب یک و نیم لیتری، خم شراب، بطری بزرگ، (معمولا m بزرگ) تپانچه، هفت تیر مگنوم، جنگ افزار، سلاح، بطری دو کوارتی، بطری که دو باده در آن جای گیرد

magnum

<hr> معنی : کار بزرگ، مهمترین اثر ادبی یا هنری <hr> معانی دیگر : بزرگترین اثر (نویسنده یا نقاش و غیره) شاهکار، (لاتین)، کار بزرگتر شخص، لاتین کار بزرگ

معنی : کار بزرگ، مهمترین اثر ادبی یا هنری معانی دیگر : بزرگترین اثر (نویسنده یا نقاش و غیره) شاهکار، (لاتین)، کار بزرگتر شخص، لاتین کار بزرگ

magnum opus

<hr> معنی : کلاغ زاغی، زاغی، زن بد دهن، کلاغ جاره، ادم وراج <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) کشکرک (پرندگان جنس pica و چند جنس دیگر از تیره ی corvidae که دم دراز و پرهای سیاه و سپید دارند)، زاغ دورنگ، قشقره، زاغچه، آدم پرحرف، وراج، کلاه جاره، کلاه زاغی

معنی : کلاغ زاغی، زاغی، زن بد دهن، کلاغ جاره، ادم وراج معانی دیگر : (جانورشناسی) کشکرک (پرندگان جنس pica و چند جنس دیگر از تیره ی corvidae که دم دراز و پرهای سیاه و سپید دارند)، زاغ دورنگ، قشقره، زاغچه، آدم پرحرف، وراج، کلاه جاره، کلاه زاغی

magpie

<hr> معنی : جادو گر، مغ، مجوس <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: مغ)، مجوسی، موبد، ساحر

معنی : جادو گر، مغ، مجوس معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: مغ)، مجوسی، موبد، ساحر

magus

<hr> (هندوستان) حماسه ی مهابارتا (که حدود 200 سال پیش از میلاد به سانسکریت نگاشته شده است)

(هندوستان) حماسه ی مهابارتا (که حدود 200 سال پیش از میلاد به سانسکریت نگاشته شده است)

mahabharata

maharaja

<hr> مه راجا، لقب دسته ای از راجه ها یاشاهزادگان بزرگ در هند

مه راجا، لقب دسته ای از راجه ها یاشاهزادگان بزرگ در هند

maharajah

mahatma

mahatma gandhi

<hr> (هندوستان) ماهایانا (شاخه ای از آیین بودایی)

(هندوستان) ماهایانا (شاخه ای از آیین بودایی)

mahayana

<hr> (عربی) حضرت مهدی، امام دوازدهم

(عربی) حضرت مهدی، امام دوازدهم

mahdi

mahjong

<hr> معنی : چوب ماهون، درخت ماهون امریکایی، رنگ قهوهای مایل به قرمز <hr> معانی دیگر : ساخته شده از چوب ماهون، (گیاه شناسی)، درخت ماهون (جنس swietenia که حاره ای است)، چوب ماهون (که سنگین و سخت است و در مبل سازی به کار می رود)، سنجد تلخ، انواع درختان تیره ی mahogany به ویژه ماهون افریقایی از جنس khaya و ماهون سرخ از جنس eucalyptus که بومی استرالیا است، وابسته به تیره ی meliaceae و راسته ی sapindales از گیاهان دولپه ای حاره ای، ش درخت ماهون امریکایی

معنی : چوب ماهون، درخت ماهون امریکایی، رنگ قهوهای مایل به قرمز معانی دیگر : ساخته شده از چوب ماهون، (گیاه شناسی)، درخت ماهون (جنس swietenia که حاره ای است)، چوب ماهون (که سنگین و سخت است و در مبل سازی به کار می رود)، سنجد تلخ، انواع درختان تیره ی mahogany به ویژه ماهون افریقایی از جنس khaya و ماهون 

mahogany

<hr> معنی : فیلبان <hr> معانی دیگر : (هندوستان و آسیای جنوب خاوری) فیل بان، پیل ران

معنی : فیلبان معانی دیگر : (هندوستان و آسیای جنوب خاوری) فیل بان، پیل ران

واژه های حرف "m" - جملات نمونه