جملات نمونه

<hr> معنی : شلاق، هر چیزی شبیه شلاق، شلاق زدن <hr> معانی دیگر : زبانه ی شلاق (در برابر: دسته ی شلاق whipstock)، تسمه ی تازیانه، ضربه یا تکان شلاقی

معنی : شلاق، هر چیزی شبیه شلاق، شلاق زدن معانی دیگر : زبانه ی شلاق (در برابر: دسته ی شلاق whipstock)، تسمه ی تازیانه، ضربه یا تکان شلاقی

whiplash

whipped

<hr> (شیرینی پزی و غیره) خامه ی پف کرده، خامه ی زده شده (whip cream هم می نویسند)

(شیرینی پزی و غیره) خامه ی پف کرده، خامه ی زده شده (whip cream هم می نویسند)

whipped cream

<hr> معنی : ناصح، تعقیب کننده، تازیانه زن، اسب عقب مانده، شخص موثر و مهم، ناظمپارلمانی <hr> معانی دیگر : شلاق زننده

معنی : ناصح، تعقیب کننده، تازیانه زن، اسب عقب مانده، شخص موثر و مهم، ناظمپارلمانی معانی دیگر : شلاق زننده

whipper

<hr> (تحقیرآمیز - به ویژه در مورد جوانان یا تازه کاران) چلغوز، یک وجبی، بچه مچه، ادم بی اهمیت، خود فروش

(تحقیرآمیز - به ویژه در مورد جوانان یا تازه کاران) چلغوز، یک وجبی، بچه مچه، ادم بی اهمیت، خود فروش

whippersnapper

<hr> معنی : سگ کوچک، سگ تازی تیز دو، تانک سبک و تندرو <hr> معانی دیگر : (سگ) تازی مسابقه ای

معنی : سگ کوچک، سگ تازی تیز دو، تانک سبک و تندرو معانی دیگر : (سگ) تازی مسابقه ای

whippet

<hr> معنی : ضربت اهسته و سبک با شلاق، شلاق زنی، نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی <hr> معانی دیگر : چوب کاری، ن&nbsp;تابیده مخصوص تازیانه پیچی

معنی : ضربت اهسته و سبک با شلاق، شلاق زنی، نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی معانی دیگر : چوب کاری، ن تابیده مخصوص تازیانه پیچی

whipping

<hr> (در اصل) پسری که به جای اعیان زاده ی خاطی تنبیه می شد تا موجب عبرت او بشود، بلاگردان، سپر بلا، بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه، مجز وجه المصالحه امری، کتک خور

(در اصل) پسری که به جای اعیان زاده ی خاطی تنبیه می شد تا موجب عبرت او بشود، بلاگردان، سپر بلا، بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه، مجز وجه المصالحه امری، کتک خور

whipping boy

<hr> خامه ی پر چربی (که بهتر می شود آن را زد)

خامه ی پر چربی (که بهتر می شود آن را زد)

whipping cream

<hr> معنی : مرغشبانهپشه خوار مشرق امریکا <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) بوف سیاه (caprimulgus vociferus - بومی امریکای شمالی)، مرهشبانه پشه خوار مشرق امریکا

معنی : مرغشبانهپشه خوار مشرق امریکا معانی دیگر : (جانور شناسی) بوف سیاه (caprimulgus vociferus - بومی امریکای شمالی)، مرهشبانه پشه خوار مشرق امریکا

whippoorwill

<hr> معنی : فنری، شبیه شلاق <hr> معانی دیگر : شبیه شلاق، فنری

معنی : فنری، شبیه شلاق معانی دیگر : شبیه شلاق، فنری

whippy

<hr> اره ی دو نفره، اره ی دو سر، با اره ی دو سر بریدن، (دو نفری با اره) بریدن، اره دوسر، با اره دو سر بریدن

اره ی دو نفره، اره ی دو سر، با اره ی دو سر بریدن، (دو نفری با اره) بریدن، اره دوسر، با اره دو سر بریدن

whipsaw

<hr> معنی : صدای وزوز، پرواز کردن، غژغژ کردن <hr> معانی دیگر : صدای وزوز در اثر حرکت سریع، حرکت کردن

معنی : صدای وزوز، پرواز کردن، غژغژ کردن معانی دیگر : صدای وزوز در اثر حرکت سریع، حرکت کردن

whir

whir or whirr

<hr> معنی : چرخش، گردش سریع، حرکت گردابی، چرخانیدن، چرخیدن، حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (با سرعت) چرخیدن، چرخ زدن، (به دور خود) گردیدن، در مسیر دایره وار حرکت کردن، گشت زدن، دور زدن، (با سرعت) حرکت کردن، (مجازی) دور گشتن، گیج رفتن (یا خوردن)، چرخاندن، گرداندن، (در مسیر گرد) راندن، به چرخش درآوردن، گردش، دور زنی، چرخ زنی، هر چیز در حال گردش، گردونه، گردباد، گرداب، چرخاب، (مهمانی و غیره) دوره، سلسله، سر و صدا، جنجال، غلغله، شور، گیجی، سرگیجه، (مهجور) افکندن، پرتاب کردن، شتاب، حرکت تند

معنی : چرخش، گردش سریع، حرکت گردابی، چرخانیدن، چرخیدن، حرکت کردن معانی دیگر : (با سرعت) چرخیدن، چرخ زدن، (به دور خود) گردیدن، در مسیر دایره وار حرکت کردن، گشت زدن، دور زدن، (با سرعت) حرکت کردن، (مجازی) دور گشتن، گیج رفتن (یا خوردن)، چرخاندن، گرداندن، (در مسیر گرد) راندن، به چرخش درآوردن، گردش، دور ز

whirl

<hr> معنی : چرخک، فرفره، تصور واهی، فرموک، گرش <hr> معانی دیگر : (اسباب بازی) فرفره، چرخ و فلک (merry-go-round هم می گویند)، هر چیز چرخان، سوسکی که روی اب چر&nbsp;میخورد

معنی : چرخک، فرفره، تصور واهی، فرموک، گرش معانی دیگر : (اسباب بازی) فرفره، چرخ و فلک (merry-go-round هم می گویند)، هر چیز چرخان، سوسکی که روی اب چر میخورد

whirligig

whirling

<hr> معنی : گرداب، چرخش اب <hr> معانی دیگر : (مجازی) هر چیز خطرناک یا پر خشونت، چرخاب، بوژ

معنی : گرداب، چرخش اب معانی دیگر : (مجازی) هر چیز خطرناک یا پر خشونت، چرخاب، بوژ

whirlpool

<hr> معنی : گردباد، سیاه باد، وابسته به گردباد <hr> معانی دیگر : (مجازی) هر چیز مخرب یا شدید، گردباد مانند، عجولانه، بی فکرانه، چرخ باد

معنی : گردباد، سیاه باد، وابسته به گردباد معانی دیگر : (مجازی) هر چیز مخرب یا شدید، گردباد مانند، عجولانه، بی فکرانه، چرخ باد

whirlwind

<hr> معنی : هلی کوپتر <hr> معانی دیگر : (عامیانه) هلی کوپتر، چرخبال، helicopter ز

معنی : هلی کوپتر معانی دیگر : (عامیانه) هلی کوپتر، چرخبال، helicopter ز

whirlybird

<hr> معنی : غژغژ کردن <hr> معانی دیگر : صدای بال مره یاچر، ور، غر

معنی : غژغژ کردن معانی دیگر : صدای بال مره یاچر، ور، غر

whirr

<hr> معنی : صفیر، با صدای هیس حرکت کردن، صدای حرف 'سین' ایجاد کردن، بسرعت گذشتن، هیس <hr> معانی دیگر : (صدا) غژ، فر، ور ور، (با صدای غژ) حرکت کردن، ور ور کردن (swish هم می گویند)، vt : صدای حرف 'سین ' ایجاد کردن، بسرعت گذشته، n : whist هیس، ساکت باش

معنی : صفیر، با صدای هیس حرکت کردن، صدای حرف 'سین' ایجاد کردن، بسرعت گذشتن، هیس معانی دیگر : (صدا) غژ، فر، ور ور، (با صدای غژ) حرکت کردن، ور ور کردن (swish هم می گویند)، vt : صدای حرف 'سین ' ایجاد کردن، بسرعت گذشته، n : whist هیس، ساکت باش

whish

<hr> معنی : ماهوت پاک کن، گردگیر، گرد گیری، مگس گیر، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، تند زدن، پراندن، ماهوت پاک کن زدن، راندن، جاروب کردن <hr> معانی دیگر : (با ماهوت پاک کن یا گردگیر و غیره) با ضربات تند و سبک پاک کردن، زدن، (تند) حرکت کردن، جنبیدن، (مثل برق) رفتن، (تند) حرکت دادن، جنباندن، (با سرعت) بردن، حرکت تند، تکان، حرکت شلاقی، چوب پر، جاروبچه

معنی : ماهوت پاک کن، گردگیر، گرد گیری، مگس گیر، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، تند زدن، پراندن، ماهوت پاک کن زدن، راندن، جاروب کردن معانی دیگر : (با ماهوت پاک کن یا گردگیر و غیره) با ضربات تند و سبک پاک کردن، زدن، (تند) حرکت کردن، جنبیدن، (مثل برق) رفتن، (تند) حرکت دادن، جنباندن، (با سرعت) بردن

whisk

<hr> معنی : ریش، شارب، مویاطراف گونهو چانه، جاروب کوچک <hr> معانی دیگر : ریش (به ویژه ریش گونه ها)، ته ریش، مقدار بسیار کم، (به اندازه ی) یک مو (whisker boom هم می گویند)، (گربه و شیر و غیره) سبیل، زبر مو (vibrissa هم می گویند)، (قدیمی) رجوع شود به: moustache، whiskery موی اطراف گونه و چانه، ماهوت پاک کن، طره، مودار

معنی : ریش، شارب، مویاطراف گونهو چانه، جاروب کوچک معانی دیگر : ریش (به ویژه ریش گونه ها)، ته ریش، مقدار بسیار کم، (به اندازه ی) یک مو (whisker boom هم می گویند)، (گربه و شیر و غیره) سبیل، زبر مو (vibrissa هم می گویند)، (قدیمی) رجوع شود به: moustache، whiskery موی اطراف گونه و چانه، ماهوت پاک کن، طره

whisker

whiskered

whiskers

<hr> whisker موی اطراف گونه و چانه، شارب، ریش، ماهوت پاک کن، جاروب کوچک، طره، مودار

whisker موی اطراف گونه و چانه، شارب، ریش، ماهوت پاک کن، جاروب کوچک، طره، مودار

whiskery

<hr> معنی : ویسکی، وسکی <hr> معانی دیگر : (مشروب الکلی قوی) ویسکی، مشروب دارای ویسکی، whisky وسکی، مثل وسکی، وسکی خوردن

معنی : ویسکی، وسکی معانی دیگر : (مشروب الکلی قوی) ویسکی، مشروب دارای ویسکی، whisky وسکی، مثل وسکی، وسکی خوردن

whiskey

<hr> معنی : ویسکی <hr> معانی دیگر : whiskey ویسکی، مثل ویسکی، ویسکی خوردن

معنی : ویسکی معانی دیگر : whiskey ویسکی، مثل ویسکی، ویسکی خوردن

whisky

<hr> معنی : پچ پچ، بیخ گوشی، نجوا، نجوا کردن، پچ پچ کردن <hr> معانی دیگر : زمزمه کردن، در گوشی حرف زدن، محرمانه یا مخفیانه صحبت کردن، صحبت در گوشی، شایع شدن یا کردن، شایعه، سر، هر چیزی که نجوا شود، هر صدای پچ پچ مانند (مانند صدای برگ درختان در نسیم)، بی&nbsp; گوشی

معنی : پچ پچ، بیخ گوشی، نجوا، نجوا کردن، پچ پچ کردن معانی دیگر : زمزمه کردن، در گوشی حرف زدن، محرمانه یا مخفیانه صحبت کردن، صحبت در گوشی، شایع شدن یا کردن، شایعه، سر، هر چیزی که نجوا شود، هر صدای پچ پچ مانند (مانند صدای برگ درختان در نسیم)، بی گوشی

whisper

whispered

<hr> معنی : پچ پچ کننده، نجوایی، نجوا کن <hr> معانی دیگر : نجوا کن، نجوایی، پچ پچ کننده

معنی : پچ پچ کننده، نجوایی، نجوا کن معانی دیگر : نجوا کن، نجوایی، پچ پچ کننده

whisperer

<hr> عمل نجوا کردن، پچ پچ، زمزمه، نجوا کننده، زمزمه کننده (whispery هم می گویند)، زمزمه نجوا کننده

عمل نجوا کردن، پچ پچ، زمزمه، نجوا کننده، زمزمه کننده (whispery هم می گویند)، زمزمه نجوا کننده

whispering

<hr> معنی : نجوایی، اهسته صحبت کننده <hr> معانی دیگر : غیبت کننده

معنی : نجوایی، اهسته صحبت کننده معانی دیگر : غیبت کننده

whispery

<hr> معنی : نوعی بازی ورق، ارام، بی صدا، گنگ، خاموش، هیس کردن <hr> معانی دیگر : (محلی) هیس !، ساکت !، (نوعی بازی ورق شبیه به بریج) ویست، ساکت کردن

معنی : نوعی بازی ورق، ارام، بی صدا، گنگ، خاموش، هیس کردن معانی دیگر : (محلی) هیس !، ساکت !، (نوعی بازی ورق شبیه به بریج) ویست، ساکت کردن

whist

<hr> سوت، سوت سوتک، شاه فوت، شاه فوتک، گلو، نای

سوت، سوت سوتک، شاه فوت، شاه فوتک، گلو، نای

whistel

<hr> معنی : سوت، صفیر، غژغژ کننده، سوت زدن <hr> معانی دیگر : سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، (سوت فلزی را) زدن، (با سوت زدن) فرا خواندن، علامت دادن، راهبری کردن، صدای سوت مانند

معنی : سوت، صفیر، غژغژ کننده، سوت زدن معانی دیگر : سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، (سوت فلزی را) زدن، (با سوت زدن) فرا خواندن، علامت دادن، راهبری کردن، صدای سوت مانند

whistle

<hr> (به ویژه در ادارات دولتی) کسی که خطاکاری یا خطاکاران را لو می دهد

(به ویژه در ادارات دولتی) کسی که خطاکاری یا خطاکاران را لو می دهد

whistle blower

<hr> معنی : فلوت زن، سوت زن <hr> معانی دیگر : (انسان یا حیوان) سوت زننده، انواع پرندگانی که سوت می زنند، مرغ سوتی، سوت مرغ، رجوع شود به: marmot hoary، اسب دارای تنگی نفس، اسب خس خسو، جیمز ویسلر (نقاش امریکایی)، سار طوقی

معنی : فلوت زن، سوت زن معانی دیگر : (انسان یا حیوان) سوت زننده، انواع پرندگانی که سوت می زنند، مرغ سوتی، سوت مرغ، رجوع شود به: marmot hoary، اسب دارای تنگی نفس، اسب خس خسو، جیمز ویسلر (نقاش امریکایی)، سار طوقی

whistler

whistles

whistling

<hr> معنی : ذره، هیچ، تکه، اندک <hr> معانی دیگر : (معمولا در جمله های منفی) ابدا، اصلا، خرده، ابدا

معنی : ذره، هیچ، تکه، اندک معانی دیگر : (معمولا در جمله های منفی) ابدا، اصلا، خرده، ابدا

whit

<hr> معنی : سفیدی، خنگ، سفید <hr> معانی دیگر : سپید، بیاض، سفید مایل به زرد، کهربایی، بی رنگ، رنگ رفته، رنگ پریده، نژاد سفید، سپید پوست، خوب، معصوم، پاک، (روی صفحه ی کاغذ) بخش خالی یا سفید، عاری از نوشته یا عکس، سپیدپوش، ملبس به جامه ی سفید (یا زره سفید)، وابسته به سپیدپوشان، پوشیده (شده) از برف، برفپوش، برف قبا، پر برف، برفی، بی زیان، بی ضرر، (معمولا جمع) جامه ی سفید، رجوع شود به: albino، (نقره و غیره) سفید خاکستری و براق، نقره فام، سیمین رنگ، ساخته شده از نقره، نقره ای، رنگ سفید، رنگیزه ی سفید، سفید بودن، سفیدپوستی، سفیده ی تخم مرغ، بخش سفید چشم، سفیدی چشم، (جمع) آرد سفید، (به ویژه فرانسه) عضو گروه محافظه کار و ضد انقلابی، (جمع) رجوع شود به: leukorrhea، سفید کردن، سپیدفام کردن، (معمولا با: out - روی صفحه ی کاغذ) جای سفید باقی گذاشتن، فضای خالی گذاشتن، سپیده، سفید شدن

معنی : سفیدی، خنگ، سفید معانی دیگر : سپید، بیاض، سفید مایل به زرد، کهربایی، بی رنگ، رنگ رفته، رنگ پریده، نژاد سفید، سپید پوست، خوب، معصوم، پاک، (روی صفحه ی کاغذ) بخش خالی یا سفید، عاری از نوشته یا عکس، سپیدپوش، ملبس به جامه ی سفید (یا زره سفید)، وابسته به سپیدپوشان، پوشیده (شده) از برف، برفپوش، برف 

white

<hr> رجوع شود به: termite، موریانه

رجوع شود به: termite، موریانه

white ant

<hr> سفید همچون ملافه ی سفید (به ویژه در اثر ترس و غیره)، مثل گچ

سفید همچون ملافه ی سفید (به ویژه در اثر ترس و غیره)، مثل گچ

white as a sheet

<hr> گویچه ی سفید خون، یاخته ی سفید خون (leukocyte هم می گویند)، تش، گویچه سفیدخون، گلبول سفید

گویچه ی سفید خون، یاخته ی سفید خون (leukocyte هم می گویند)، تش، گویچه سفیدخون، گلبول سفید

واژه های حرف "w" - جملات نمونه