دیکشنری تخصصی

first order reaction

first order reflection

first order servo

first order transition

first passage time

first plastic hinge

first principal line

first product moment

first projecting line

first projection

first proof

first quadrant

first quality oil

<hr> ایام بین ماه تمام و ماه نیمه، ربع اول ماه

ایام بین ماه تمام و ماه نیمه، ربع اول ماه

first quarter

first quartile

first release

first release print

first rolling

first run

first screening

first shooting day

first showing

first side of an equality

first side of equality

first significant precipitation

first time spinning

first trial composite

first trial composite print

first two

first variation

first year ice

<hr> معنی : مدخل، خلیج کوچک، خور، شعبه رود <hr> معانی دیگر : شاخابه (شاخه ای از دریا که در خشکی پیشرفته است)

معنی : مدخل، خلیج کوچک، خور، شعبه رود معانی دیگر : شاخابه (شاخه ای از دریا که در خشکی پیشرفته است)

firth

<hr> معنی : مالی، مالیاتی، محاسباتی <hr> معانی دیگر : وابسته به خزانه داری و درآمدهای دولت، بودجه ای، سیاست اقتصادی که هدفش ثبات اقتصادی و اشتغال کامل است (در مقایسه با: keynsian)

معنی : مالی، مالیاتی، محاسباتی معانی دیگر : وابسته به خزانه داری و درآمدهای دولت، بودجه ای، سیاست اقتصادی که هدفش ثبات اقتصادی و اشتغال کامل است (در مقایسه با: keynsian)

fiscal

fiscal period

fiscal policy

fiscal year

fischer esterification

fischerite

fischesserite

<hr> معنی : پشت بند، ماهی، انواع ماهیان، صید از آب، ماهی گرفتن، ماهی صید کردن، بست زدن به، جستجو کردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی، هر جانور آبزی، گوشت ماهی، ماهیگیری کردن، (با: for) از زیر آب در آوردن، (مجازی) دنبال چیزی گشتن، در پی چیزی بودن، در آوردن (مانند ماهی از زیر آب)، وابسته به ماهی یا ماهی گیری، وابسته به فروش ماهی، (عامیانه) آدم گولو، کسی که زود در تور یا قلاب شیادان گیر می افتد، گول خور، (طالع بینی) برج حوت، صورت فلکی حوت، بصورت جمع انواع ماهیان، صیداز اب، طلب کردن

معنی : پشت بند، ماهی، انواع ماهیان، صید از آب، ماهی گرفتن، ماهی صید کردن، بست زدن به، جستجو کردن معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی، هر جانور آبزی، گوشت ماهی، ماهیگیری کردن، (با: for) از زیر آب در آوردن، (مجازی) دنبال چیزی گشتن، در پی چیزی بودن، در آوردن (مانند ماهی از زیر آب)، وابسته به ماهی یا ماهی گ

fish

fish bone diagram

fish clue

fish eye

fish eye stone

fish grid

<hr> معنی : قلاب ماهی گیری، قلاب <hr> معانی دیگر : قلاب لنگرکش، قلاب ماهی گیری

معنی : قلاب ماهی گیری، قلاب معانی دیگر : قلاب لنگرکش، قلاب ماهی گیری

fish hook

<hr> (در وصل کردن ریل های راه آهن یا تیرهای نجاری و غیره) وصل ماهی وار، محل اتصال دو خط اهن یا دوتیر

(در وصل کردن ریل های راه آهن یا تیرهای نجاری و غیره) وصل ماهی وار، محل اتصال دو خط اهن یا دوتیر

fish joint

واژه های حرف "f" - دیکشنری تخصصی