دیکشنری تخصصی

fixed width

fixed width font

fixed width spacing

fixed word length

fixed word length computer

<hr> معنی : دلال، کارچاق کن، دوای ثبوت عکاسی <hr> معانی دیگر : شخص یا چیزی که درست یا ثابت یا ایستا می کند (رجوع شود به: fix)، (تداعی منفی) کار چاق کن، دلال در رشوه خواری یا پارتی بازی و غیره، دلاله (که کارش یافتن همسر برای دیگران است)، همسر یاب

معنی : دلال، کارچاق کن، دوای ثبوت عکاسی معانی دیگر : شخص یا چیزی که درست یا ثابت یا ایستا می کند (رجوع شود به: fix)، (تداعی منفی) کار چاق کن، دلال در رشوه خواری یا پارتی بازی و غیره، دلاله (که کارش یافتن همسر برای دیگران است)، همسر یاب

fixer

fixer drug

fixigena

<hr> معنی : لوازم، حاشیه، تثبیت، ثبوت <hr> معانی دیگر : درعکاسی ثبوت، بصورت جمع حاشیه، ریشه، فروع، اثاثه

معنی : لوازم، حاشیه، تثبیت، ثبوت معانی دیگر : درعکاسی ثبوت، بصورت جمع حاشیه، ریشه، فروع، اثاثه

fixing

fixing agent

fixing prices

fixing solution

<hr> معنی : قرار، استواری، ثبات، تثبیت، پایداری، ثبوت <hr> معانی دیگر : پا برجائی، پایائی، مانائی، دوام

معنی : قرار، استواری، ثبات، تثبیت، پایداری، ثبوت معانی دیگر : پا برجائی، پایائی، مانائی، دوام

fixity

<hr> معنی : لوازم نصب کردنی، اثاثه ثابت، چیز ثابت، عقار <hr> معانی دیگر : (اسباب و وسائل خانه یا مغازه و غیره که به ساختمان وصل بوده و قانونا بخشی از آن محسوب می شود مانند در و پنجره و لوله کشی و دستشوئی و غیره) اثاثیه ثابت، کاچارگان، تسهیلات، (مجازی) عضو پر سابقه و دایم، کارمند (و غیره) همیشگی، آدم ماندگار، (هر چیزی که محکم در جای خود مستقر باشد) استواره، مانه، رخت خانه، خان رخت، درجمع اثاثه ثابت

معنی : لوازم نصب کردنی، اثاثه ثابت، چیز ثابت، عقار معانی دیگر : (اسباب و وسائل خانه یا مغازه و غیره که به ساختمان وصل بوده و قانونا بخشی از آن محسوب می شود مانند در و پنجره و لوله کشی و دستشوئی و غیره) اثاثیه ثابت، کاچارگان، تسهیلات، (مجازی) عضو پر سابقه و دایم، کارمند (و غیره) همیشگی، آدم ماندگار، 

fixture

fixture list

<hr> عمران : لوازم برقى و لوله کشى

عمران : لوازم برقى و لوله کشى

fixtures

fizelyite

<hr> معنی : فلات، ابدره <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fiord

معنی : فلات، ابدره معانی دیگر : رجوع شود به: fiord

fjord

fjord glacier or fjord or fjord or fjord glaciers or glacier

fjord or fjord glaciers or fjord glaciers

fkg inequality

<hr> مخفف:، طبقه (ی ساختمان)، مخفف: ایالت فلوریدا، مخفف: فلمیش (flemish)، مخفف: طبقه (ی ساختمان) مخفف: آبگونه مخفف: ایالت فلوریدا مخفف: فلمیش (flemish)

مخفف:، طبقه (ی ساختمان)، مخفف: ایالت فلوریدا، مخفف: فلمیش (flemish)، مخفف: طبقه (ی ساختمان) مخفف: آبگونه مخفف: ایالت فلوریدا مخفف: فلمیش (flemish)

flabby sheaf

<hr> به شکل بادبزن ژاپنی، باد بزنی، باد زن سان، flabelliform : گ، اندام بادبزنی

به شکل بادبزن ژاپنی، باد بزنی، باد زن سان، flabelliform : گ، اندام بادبزنی

flabellate

fladen

<hr> معنی : زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم، بیرق، علم، سنگ فرش، سنگ فرش کردن، خرد شدن، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن <hr> معانی دیگر : رایت، درفش، با پرچم آراستن، پرچم آذین کردن، (معمولا با: down - با تکان دادن پرچم یا دست جلب توجه کردن یا وسایط نقلیه را متوقف کردن) ایستاندن، صدا زدن، دستور ایست دادن، (جمع - نادر) شاه پرها و پرهای بلند (مثلا روی گردن و بال های عقاب)، دم آهو، دم پشمالوی برخی از انواع سگ، دم پرچمی، (نشان یا برچسب روی پرونده و کلاسور و غیره که محتوای آن را مشخص می کند) نشان پرونده، نمایه، گیره، (به وسیله ی پرچم) مخابره کردن، پیام رسانی کردن، رجوع شود به: flagstone، (گیاه شناسی)، زنبق وحشی (نام عامیانه ی چند گونه زنبق که برگ های پهن و شمشیری دارند)، توان خود را از دست دادن، ضعیف شدن، شل و آویزان شدن، پژمرده شدن، پایین افتادن

معنی : زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم، بیرق، علم، سنگ فرش، سنگ فرش کردن، خرد شدن، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن معانی دیگر : رایت، درفش، با پرچم آراستن، پرچم آذین کردن، (معمولا با: down - با تکان دادن پرچم یا دست جلب ت

flag

<hr> عمران : تخته سنگهایى که براى سنگ فرش بکار میرود

عمران : تخته سنگهایى که براى سنگ فرش بکار میرود

flag stones

flage pole position

flagellar field

flagellar pore

<hr> معنی : تاژکدار، تازیانه زدن، تاژک دار شدن، شلاق زدن <hr> معانی دیگر : به باد انتقاد گرفتن، دارای تاژک، تاژک دار (flagellated هم می گویند)، به شکل تاژک، تاژک سان، تاژک دیس

معنی : تاژکدار، تازیانه زدن، تاژک دار شدن، شلاق زدن معانی دیگر : به باد انتقاد گرفتن، دارای تاژک، تاژک دار (flagellated هم می گویند)، به شکل تاژک، تاژک سان، تاژک دیس

flagellate

flagellated chamber

<hr> معنی : تاژک، شلاق، تازیانه، گیاه بالارونده و پیچی <hr> معانی دیگر : گیاه بالارونده وپیچی runner

معنی : تاژک، شلاق، تازیانه، گیاه بالارونده و پیچی معانی دیگر : گیاه بالارونده وپیچی runner

flagellum

flaggry rock

<hr> معنی : دارای برگهای شمشیری، بی مزه، سست، شل و ول، نی زار، جگن زار <hr> معانی دیگر : نی زار، جگن زار، دارای برگهای شمشیری، سست، شل وول، بیمزه

معنی : دارای برگهای شمشیری، بی مزه، سست، شل و ول، نی زار، جگن زار معانی دیگر : نی زار، جگن زار، دارای برگهای شمشیری، سست، شل وول، بیمزه

flaggy

<hr> معنی : راهنما <hr> معانی دیگر : کسی که کارش مخابره با پرچم یا مشعل است، پرچم باز، پرچم دار

معنی : راهنما معانی دیگر : کسی که کارش مخابره با پرچم یا مشعل است، پرچم باز، پرچم دار

flagman

flagposts

<hr> رجوع شود به: in flagrante delicto، وقیحانه، درحال ارتکاب جرم

رجوع شود به: in flagrante delicto، وقیحانه، درحال ارتکاب جرم

flagrante delicto

flagstaffite or cis terpin hydrate or cis terpin hydrate

<hr> معنی : سنگ، سنگ فرش <hr> معانی دیگر : سنگ لوح (که برای سنگ فرش کردن به کار می رود)، سنگ سنگ فرشی

معنی : سنگ، سنگ فرش معانی دیگر : سنگ لوح (که برای سنگ فرش کردن به کار می رود)، سنگ سنگ فرشی

flagstone

flagstone paving

flaikes

flajolotite

<hr> معنی : جرقه، برفک، پوسته، ورقه، فلس، تکه کوچک، برفک زدن تلویزیون، پوسته پوسته شدن، ورد امدن <hr> معانی دیگر : (هر چیز کوچک و مسطح مانند دانه ی برف یا شوره ی سر) دانه، ذره، پهنک، پا ریزه، پوستک، پوستک چه، به صورت دانه های برف مانند در آمدن یا در آوردن، پوسته پوسته شدن یا کردن، لایه لایه شدن یا کردن، ور آمدن، تراشه، پشیزه، پوسه، پولک، پولک چه، (امریکا- خودمانی) خل، بی کله، آدم بی منطق، تخته یا پهنه که روی آن خوراک خشک می کنند یا خوراک نگه می دارند، رجوع شود به: flak، تکه کوچک برف وغیره، ورد امدن باout یاup

معنی : جرقه، برفک، پوسته، ورقه، فلس، تکه کوچک، برفک زدن تلویزیون، پوسته پوسته شدن، ورد امدن معانی دیگر : (هر چیز کوچک و مسطح مانند دانه ی برف یا شوره ی سر) دانه، ذره، پهنک، پا ریزه، پوستک، پوستک چه، به صورت دانه های برف مانند در آمدن یا در آوردن، پوسته پوسته شدن یا کردن، لایه لایه شدن یا کردن، ور آم

واژه های حرف "f" - دیکشنری تخصصی