دیکشنری تخصصی

grating plate

grating reflector

gratonite

grattarolaite

<hr> معنی : رایگان، مفت، بلاعوض، بیخود <hr> معانی دیگر : بی توجیه، بی علت، بدون دلیل، غیر مستحق، بیجا، مجانی، پس ندادنی

معنی : رایگان، مفت، بلاعوض، بیخود معانی دیگر : بی توجیه، بی علت، بدون دلیل، غیر مستحق، بیجا، مجانی، پس ندادنی

gratuitous

gratuitous agreement

<hr> معنی : سپاسگزاری، انعام، پاداش، التفات، رایگانی <hr> معانی دیگر : حق الزحمه، پایمزد، پارنج، ورشتاد

معنی : سپاسگزاری، انعام، پاداش، التفات، رایگانی معانی دیگر : حق الزحمه، پایمزد، پارنج، ورشتاد

gratuity

graulichite

graund water hydrology

<hr> (هواشناسی) باران یخ زده، یخ باران (که از دانه های ریز و سفید یخ تشکیل شده)، تگرگ ریز و نرم، ریز تگرگ، دانه ی برف متشکل از ذرات منجمد آب، گلوله برف، دانه برف

(هواشناسی) باران یخ زده، یخ باران (که از دانه های ریز و سفید یخ تشکیل شده)، تگرگ ریز و نرم، ریز تگرگ، دانه ی برف متشکل از ذرات منجمد آب، گلوله برف، دانه برف

graupel

<hr> معنی : اصل شکایت، اصل غصه، مایه غم، شکایت رسمی، شکوائیه <hr> معانی دیگر : شکوه، شکایت، علت نارضایتی، غصه و غم

معنی : اصل شکایت، اصل غصه، مایه غم، شکایت رسمی، شکوائیه معانی دیگر : شکوه، شکایت، علت نارضایتی، غصه و غم

gravamen

gravegliaite

<hr> معنی : ماسه، سنگ مثانه، سنگ ریزه، شن، ریگ، متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن <hr> معانی دیگر : خجل کردن، گیج کردن، (راه و غیره) با سنگریزه پوشاندن، شن ریزی کردن، (پزشکی) سنگ مثانه، سنگ کلیه، شنی، شن دار

معنی : ماسه، سنگ مثانه، سنگ ریزه، شن، ریگ، متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن معانی دیگر : خجل کردن، گیج کردن، (راه و غیره) با سنگریزه پوشاندن، شن ریزی کردن، (پزشکی) سنگ مثانه، سنگ کلیه، شنی، شن دار

gravel

gravel ballast

gravel bank

gravel bar

gravel deposit

gravel envelope

gravel filter

gravel filter well

gravel fraction

gravel jacket

gravel pack

gravel packed well

gravel pass

<hr> گوده ریگ، کان شن، چال ریگ

گوده ریگ، کان شن، چال ریگ

gravel pit

gravel road

gravel soil

gravel wall well

gravelling

<hr> (صدای انسان) خشن و زمخت (مثل صدای به هم ساییدن ریگ)، شنی، ریگدار، سنگریزه دار، پرریگ، ریک دار، ریگ مانند

(صدای انسان) خشن و زمخت (مثل صدای به هم ساییدن ریگ)، شنی، ریگدار، سنگریزه دار، پرریگ، ریک دار، ریگ مانند

gravelly

gravelly layer

<hr> اسم مفعول (اختیاری) فعل: grave، کندن، تراشیدن، نشاندن، درخاک دنهادن، جایگیرساختن

اسم مفعول (اختیاری) فعل: grave، کندن، تراشیدن، نشاندن، درخاک دنهادن، جایگیرساختن

graven

gravette

<hr> (آمریکا) نوبت کار شبانه (معمولا از نیمه شب تا هشت بامداد)، شیفت شبانه

(آمریکا) نوبت کار شبانه (معمولا از نیمه شب تا هشت بامداد)، شیفت شبانه

graveyard shift

<hr> (دستگاه سنجش وزن مخصوص آبگونه ها) گراوی متر، گرانی سنج، جاذبه سنج

(دستگاه سنجش وزن مخصوص آبگونه ها) گراوی متر، گرانی سنج، جاذبه سنج

gravimeter

gravimetric analysis

gravimetric factor

gravimetric method

gravimetric survey

gravimetrical analysis

<hr> سنجش وزن یا غلظت، وزن سنجی، چگالی سنجی، گرانی سنجی، اندازه گیری وزن یا غلظت

سنجش وزن یا غلظت، وزن سنجی، چگالی سنجی، گرانی سنجی، اندازه گیری وزن یا غلظت

gravimetry

<hr> معنی : گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (تحت فشار قوه ی جاذبه ی زمین) حرکت کردن، سنگینی کردن، (به سوی چیزی) جذب شدن، جلب شدن، (به چیزی) گرایش پیدا کردن، جذب یا جلب کردن، به سوی خود کشیدن، (نادر) ته نشست کردن، فرو رفتن (در آب)، فرو افتادن، سنگین کردن، بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن

معنی : گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن معانی دیگر : (تحت فشار قوه ی جاذبه ی زمین) حرکت کردن، سنگینی کردن، (به سوی چیزی) جذب شدن، جلب شدن، (به چیزی) گرایش پیدا کردن، جذب یا جلب کردن، به سوی خود کشیدن، (نادر) ته نشست کردن، فرو رفتن (در آب)، فرو افتادن، سنگین کردن، بطرف جاذبه یامرکز

gravitate

<hr> معنی : تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه <hr> معانی دیگر : (فیزیک) قوه ی جاذبه، گرانش (که کلیه ی اجسام را به سوی هم می کشد و نیروی آن به جرم بستگی دارد)، جذب

معنی : تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه معانی دیگر : (فیزیک) قوه ی جاذبه، گرانش (که کلیه ی اجسام را به سوی هم می کشد و نیروی آن به جرم بستگی دارد)، جذب

واژه های حرف "g" - دیکشنری تخصصی