دیکشنری تخصصی

guided rail

guided rod

guided roller

guided support

guided tape

guided track

guided wave

guided wavelength

guided waves

guided wheel

<hr> معنی : راهنما، رهنمون، شاقول، راهبرد <hr> معانی دیگر : خط مشی، معیار عمل، رهنمود، رهبرد، دستورالعمل، مهار

معنی : راهنما، رهنمون، شاقول، راهبرد معانی دیگر : خط مشی، معیار عمل، رهنمود، رهبرد، دستورالعمل، مهار

guideline

guideline tensioner

guidelineless system

guidelines

guiding ramp

guiding ring

guigeless ascent

guildite

guile rail

guillemin line

guilleminite

<hr> معنی : گیوتین، ماشین گردن زنی، کاغذ بر، با گیوتین اعدام کردن <hr> معانی دیگر : ماشین اعدام (به وسیله ی قطع سر)، ماشین کاغذ بری، ماشین آهن بری، (پارلمان انگلیس) دستور کفایت مذاکرات

معنی : گیوتین، ماشین گردن زنی، کاغذ بر، با گیوتین اعدام کردن معانی دیگر : ماشین اعدام (به وسیله ی قطع سر)، ماشین کاغذ بری، ماشین آهن بری، (پارلمان انگلیس) دستور کفایت مذاکرات

guillotine

<hr> معنی : گناه، جرم، بزه، تقصیر، مجرمیت <hr> معانی دیگر : معصیت

معنی : گناه، جرم، بزه، تقصیر، مجرمیت معانی دیگر : معصیت

guilt

<hr> معنی : مقصر، مجرم، گناهکار، مرتکب جنایت یا جنحه، بزهکار <hr> معانی دیگر : تقصیرکار، گناهکارانه، محکوم

معنی : مقصر، مجرم، گناهکار، مرتکب جنایت یا جنحه، بزهکار معانی دیگر : تقصیرکار، گناهکارانه، محکوم

guilty

guilty to plead

guilty to plead not

guinchetta

<hr> معنی : منظر، لباس مبدل، تغییر قیافه، ماسک، لفافه <hr> معانی دیگر : ظاهر فریبنده، وانمود، (قدیمی) روش، طرز رفتار، طرز لباس پوشیدن، (قدیمی) ملبس شدن، آراستن، (انگلیس - گویش محلی) جامه ی مبدل پوشیدن، تغییر قیافه دادن، شکل، نما

معنی : منظر، لباس مبدل، تغییر قیافه، ماسک، لفافه معانی دیگر : ظاهر فریبنده، وانمود، (قدیمی) روش، طرز رفتار، طرز لباس پوشیدن، (قدیمی) ملبس شدن، آراستن، (انگلیس - گویش محلی) جامه ی مبدل پوشیدن، تغییر قیافه دادن، شکل، نما

guise

gulbadan

guldberg and waage law

<hr> معنی : جدایی، خور، خلیج، گرداب، هر چیز بلعنده و فرو برنده <hr> معانی دیگر : شاخاب، دریا شاخ، مغاک، ورطه، زمین شکاف، پرتگاه، آبچرخه، بلعیدن، فراگرفتن، احاطه کردن، فاصله ز دوری، مفارقت

معنی : جدایی، خور، خلیج، گرداب، هر چیز بلعنده و فرو برنده معانی دیگر : شاخاب، دریا شاخ، مغاک، ورطه، زمین شکاف، پرتگاه، آبچرخه، بلعیدن، فراگرفتن، احاطه کردن، فاصله ز دوری، مفارقت

gulf

gulf or bay or bay or cove

gulistan

gull shaping

<hr> معنی : مجرا، نای، کانال، اب گذر، مری، گلو <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی)، لوله ی مری (که دهان را به معده وصل می کند)، حلق، گردن

معنی : مجرا، نای، کانال، اب گذر، مری، گلو معانی دیگر : (کالبد شناسی)، لوله ی مری (که دهان را به معده وصل می کند)، حلق، گردن

gullet

gulley or gully or gully

gullied land

gullwing

<hr> معنی : مجرا، ابکند، کاریز، زه کشی، ساطور، اب گذر، دره کوچک، راه آب، کارد، کندن، درست کردن <hr> معانی دیگر : دره ی باریک و ژرف (که در اثر سیلاب ایجاد شده)، سیلاب دره، آبکند، تنگ دره، تکاب، آبراهه، زهکش آب تاخت، سیلاب کند، کال، (انگلیس) چاقوی بزرگ، خنجر، راه اب

معنی : مجرا، ابکند، کاریز، زه کشی، ساطور، اب گذر، دره کوچک، راه آب، کارد، کندن، درست کردن معانی دیگر : دره ی باریک و ژرف (که در اثر سیلاب ایجاد شده)، سیلاب دره، آبکند، تنگ دره، تکاب، آبراهه، زهکش آب تاخت، سیلاب کند، کال، (انگلیس) چاقوی بزرگ، خنجر، راه اب

واژه های حرف "g" - دیکشنری تخصصی