انگلیسی به فارسی

affricated

affricates

<hr> (آواشناسی) تبدیل حرف بی صدای بسته (مانند j) به صدای سایشی (مانند badge)، انفجاری - سایشی شدگی، بستی - سایشی شدگی، ادغام، سرقت

(آواشناسی) تبدیل حرف بی صدای بسته (مانند j) به صدای سایشی (مانند badge)، انفجاری - سایشی شدگی، بستی - سایشی شدگی، ادغام، سرقت

affrication

affricative

affriended

<hr> (قدیمی) ترساندن، هراساندن، ترسیده، وحشت زده

(قدیمی) ترساندن، هراساندن، ترسیده، وحشت زده

affright

affrighted

affrightedly

affrighter

affrightful

affrightfully

affrighting

affrightingly

affrightment

affrights

<hr> معنی : بی حرمتی، هتاکی، رودررویی، خفت، خوار کردن، اشکارا توهین کردن، روبرو دشنام دادن <hr> معانی دیگر : توهین کردن، (عمدا) رنجاندن، تحقیر کردن، خوار و خفیف کردن، خوار سازی، آبروریزی، اهانت، جلو (کسی) ایستادن، به مبارزه طلبیدن، مقابله کردن، رو در رو شدن، مواجهه

معنی : بی حرمتی، هتاکی، رودررویی، خفت، خوار کردن، اشکارا توهین کردن، روبرو دشنام دادن معانی دیگر : توهین کردن، (عمدا) رنجاندن، تحقیر کردن، خوار و خفیف کردن، خوار سازی، آبروریزی، اهانت، جلو (کسی) ایستادن، به مبارزه طلبیدن، مقابله کردن، رو در رو شدن، مواجهه

affront

affronte

<hr> رو در رو( نقش تزیینى در کنده کارى و برجسته کارى) معمارى : رو در رو

رو در رو( نقش تزیینى در کنده کارى و برجسته کارى) معمارى : رو در رو

affronted

affrontedness

affronting

affrontingly

affrontingness

affrontive

affrontiveness

affrontment

affronts

affronty

afft

affuse

affusedaffusing

<hr> معنی : ریزش، عمل پاشیدن <hr> معانی دیگر : پاشیدن، آبریزی، ریختن آب (هنگام غسل تعمید)

معنی : ریزش، عمل پاشیدن معانی دیگر : پاشیدن، آبریزی، ریختن آب (هنگام غسل تعمید)

affusion

affusions

affy

affydavy

affying

afg or afghan

<hr> افغان، اهل افغانستان، افغانی، وابسته به افغانستان، زبان افغانی، پشتو، (جانور شناسی) سگ افغان (که شکاری و مو بلند و سر دراز است)، قسمی لحاف

افغان، اهل افغانستان، افغانی، وابسته به افغانستان، زبان افغانی، پشتو، (جانور شناسی) سگ افغان (که شکاری و مو بلند و سر دراز است)، قسمی لحاف

afghan

afghanets

<hr> (واحد پول افغانستان) افغانی

(واحد پول افغانستان) افغانی

afghani

afghanis

<hr> کشور افغانستان (در شرق ایران و شمال پاکستان)، افغانستان

کشور افغانستان (در شرق ایران و شمال پاکستان)، افغانستان

afghanistan

afibrinogenemia

aficionada

aficionadas

<hr> معنی : طرفدار، هواخواه <hr> معانی دیگر : هنر دوست، ورزش دوست، دوستار

معنی : طرفدار، هواخواه معانی دیگر : هنر دوست، ورزش دوست، دوستار

aficionado

aficionados

<hr> معنی : در صحرا، در دشت <hr> معانی دیگر : (زمین ورزش یا مزرعه و غیره) در میدان، روی زمین، در محوطه، دور دست، بعید

معنی : در صحرا، در دشت معانی دیگر : (زمین ورزش یا مزرعه و غیره) در میدان، روی زمین، در محوطه، دور دست، بعید

واژه های حرف "a" - انگلیسی به فارسی