انگلیسی به فارسی

bareboating

barebone

bareboned

barebones

bareca

bared

<hr> معنی : گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز <hr> معانی دیگر : بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده

معنی : گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز معانی دیگر : بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده

barefaced

<hr> معنی : خود سری، خیره چشمی <hr> معانی دیگر : گشاده رویی، بی حیایی، گستاخی

معنی : خود سری، خیره چشمی معانی دیگر : گشاده رویی، بی حیایی، گستاخی

barefacedness

barefisted

barefit

<hr> (چین کمونیست) پزشک پابرهنه، دکتر غیر متخصص که تحصیل کمی دارد و در دهات خدمات اولیه و اساسی پزشکی را ارائه می دهد

(چین کمونیست) پزشک پابرهنه، دکتر غیر متخصص که تحصیل کمی دارد و در دهات خدمات اولیه و اساسی پزشکی را ارائه می دهد

barefoot doctor

<hr> معنی : مجرد، پابرهنه <hr> معانی دیگر : پابرهنه

معنی : مجرد، پابرهنه معانی دیگر : پابرهنه

barefooted

barege

bareges

<hr> معنی : دست تنها، بی اسلحه، بی وسیله <hr> معانی دیگر : با دست برهنه، بی دستکش، بیدستکش بیسلاح، بیابزار، بی اسلحه، بی وسیله، دست تنها

معنی : دست تنها، بی اسلحه، بی وسیله معانی دیگر : با دست برهنه، بی دستکش، بیدستکش بیسلاح، بیابزار، بی اسلحه، بی وسیله، دست تنها

barehanded

barehead

<hr> معنی : سربرهنه، بدون کلاه <hr> معانی دیگر : بی کلاه

معنی : سربرهنه، بدون کلاه معانی دیگر : بی کلاه

bareheaded

bareheadedness

bareka

bareknuckled

<hr> با ران های برهنه، بی جوراب، بی پوشش

با ران های برهنه، بی جوراب، بی پوشش

barelegged

<hr> معنی : با اشکال، بطور عریان <hr> معانی دیگر : آشکارا، فاش، بی آلایش، فقط، درست، به سختی، کم، حداقل، ناچیز

معنی : با اشکال، بطور عریان معانی دیگر : آشکارا، فاش، بی آلایش، فقط، درست، به سختی، کم، حداقل، ناچیز

barely

<hr> معنی : سر و سینه باز

barenecked

<hr> برهنگی، سادگی، بی ارایشی

برهنگی، سادگی، بی ارایشی

bareness

barents sea

barer

bares

baresark

barest

<hr> bar(a)esthesia روانشناسى : حس فشار

bar(a)esthesia روانشناسى : حس فشار

baresthesia

baret

<hr> (امریکا - خودمانی) قی کردن، بالا آوردن

(امریکا - خودمانی) قی کردن، بالا آوردن

barf

barfed

barfing

barfish

barflies

<hr> (امریکا - خودمانی) کسی که اوقات خود را به میگساری در میخانه ها می گذراند، خراباتی، کسی که از این میکده به ان میکده میرود

(امریکا - خودمانی) کسی که اوقات خود را به میگساری در میخانه ها می گذراند، خراباتی، کسی که از این میکده به ان میکده میرود

barfly

barfs

barful

barfy

<hr> معنی : معامله، داد و ستد، خرید ارزان، قرارداد معامله، سودا، قرارداد معامله بستن، چانه زدن، خریدن، خریداری کردن <hr> معانی دیگر : موافقت، قرارداد، با تخفیف، قیمت خوب، بز، طی کردن (قیمت را)، مذاکره کردن، به توافق رسیدن، تهاتر کردن، خرید ارزان باa

معنی : معامله، داد و ستد، خرید ارزان، قرارداد معامله، سودا، قرارداد معامله بستن، چانه زدن، خریدن، خریداری کردن معانی دیگر : موافقت، قرارداد، با تخفیف، قیمت خوب، بز، طی کردن (قیمت را)، مذاکره کردن، به توافق رسیدن، تهاتر کردن، خرید ارزان باa

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی