انگلیسی به فارسی

encomiastical

encomiastically

encomic

encomienda

encomiendas

encomimia

encomiologic

<hr> معنی : ستایش، ثنا <hr> معانی دیگر : (شعر) مدیحه

معنی : ستایش، ثنا معانی دیگر : (شعر) مدیحه

encomium

encomiumia

encomiums

encommon

encompany

<hr> معنی : محاصره کردن، احاطه کردن، دور گرفتن، شامل بودن، دارا بودن، در بر گرفتن، حلقه زدن <hr> معانی دیگر : دور (چیزی را) گرفتن، پیراگیری کردن، (دور چیزی) دایره زدن، حاوی بودن، در برداشتن، (در خود) گنجاندن، پیراگر بودن، موجب شدن، نایل شدن، ترتیب دادن

معنی : محاصره کردن، احاطه کردن، دور گرفتن، شامل بودن، دارا بودن، در بر گرفتن، حلقه زدن معانی دیگر : دور (چیزی را) گرفتن، پیراگیری کردن، (دور چیزی) دایره زدن، حاوی بودن، در برداشتن، (در خود) گنجاندن، پیراگر بودن، موجب شدن، نایل شدن، ترتیب دادن

encompass

encompassed

encompasser

encompasses

encompassing

<hr> احاطه، محاصره، گردگیری

احاطه، محاصره، گردگیری

encompassment

encoop

<hr> روانشناسى : بى اختیارى دفع

روانشناسى : بى اختیارى دفع

encopresis

encorbellment

encorbelment

<hr> معنی : دوباره به نواز دعوت کردن <hr> معانی دیگر : (فریاد تماشاچیان در پایان کنسرت ها و غیره به این معنی:) دوباره !، یک برنامه ی دیگر (اجرا کنید)!، باز هم بخوانید (یا بزنید)!، (برنامه ای که به خاطر درخواست تماشاگران در پایان برنامه تکرار یا افزوده می شود) برنامه ی افزوده، برنامه ی افزوده اجرا کردن، درموسیقی دوباره بنوازید

معنی : دوباره به نواز دعوت کردن معانی دیگر : (فریاد تماشاچیان در پایان کنسرت ها و غیره به این معنی:) دوباره !، یک برنامه ی دیگر (اجرا کنید)!، باز هم بخوانید (یا بزنید)!، (برنامه ای که به خاطر درخواست تماشاگران در پایان برنامه تکرار یا افزوده می شود) برنامه ی افزوده، برنامه ی افزوده اجرا کردن، درموسی

encore

encored

encoring

encoronate

encorpore

<hr> معنی : ملاقات، رویارویی، تصادف، برخورد، مواجهه، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با <hr> معانی دیگر : (اتفاقا) برخوردن به، (در نبرد یا کشمش و غیره) برخورد پیدا کردن با، مصاف دادن، رودر رو شدن، جلو (کسی) ایستادن، نبرد، رزم، رو در رویی، درگیری، (روان شناسی) وابسته به گروه رویارویی

معنی : ملاقات، رویارویی، تصادف، برخورد، مواجهه، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با معانی دیگر : (اتفاقا) برخوردن به، (در نبرد یا کشمش و غیره) برخورد پیدا کردن با، مصاف دادن، رودر رو شدن، جلو (کسی) ایستادن، نبرد، رزم، رو در رویی، درگیری، (ر

encounter

encounter group

encounterable

encountered

encounterer

encounterers

encounters

<hr> معنی : تشویق کردن، پیش بردن، تقویت کردن، تشجیع کردن، پروردن، ترغیب کردن، دلگرم کردن <hr> معانی دیگر : خواهان کردن، انگیزاندن، شوردادن، دلگرمی دادن، یاری دادن، کمک کردن، ترویج کردن، رو دادن به، تشجیح کردن

معنی : تشویق کردن، پیش بردن، تقویت کردن، تشجیع کردن، پروردن، ترغیب کردن، دلگرم کردن معانی دیگر : خواهان کردن، انگیزاندن، شوردادن، دلگرمی دادن، یاری دادن، کمک کردن، ترویج کردن، رو دادن به، تشجیح کردن

encourage

encouraged

<hr> معنی : تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع <hr> معانی دیگر : خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر

معنی : تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع معانی دیگر : خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر

encouragement

encouragements

<hr> معنی : مشوق <hr> معانی دیگر : تشویق کننده، پرورنده

معنی : مشوق معانی دیگر : تشویق کننده، پرورنده

encourager

encouragers

encourages

<hr> معنی : مشوق، دلگرم کننده <hr> معانی دیگر : تشویق کننده، ترغیب کننده، خواهانساز، نویدبخش، امیدوار کننده، امید بخش

معنی : مشوق، دلگرم کننده معانی دیگر : تشویق کننده، ترغیب کننده، خواهانساز، نویدبخش، امیدوار کننده، امید بخش

واژه های حرف "e" - انگلیسی به فارسی