انگلیسی به فارسی

enepidermic

energesis

<hr> معنی : کاری، فعال، جدی، پرتکاپو، دارای انرژی، کارمایهای <hr> معانی دیگر : پر انرژی، پرکار مایه، پر اشتیاق و پرکار، پر حرارت، پر تلاش، پر کنش

معنی : کاری، فعال، جدی، پرتکاپو، دارای انرژی، کارمایهای معانی دیگر : پر انرژی، پرکار مایه، پر اشتیاق و پرکار، پر حرارت، پر تلاش، پر کنش

energetic

energetically

energeticalness

energeticist

energeticness

<hr> (بخشی از علم فیزیک که با قوانین انرژی و تبدیل آن سروکار دارد) کارمایه شناسی، رشته ای ازعلم مکانیک که درباره نیرو وتحولات ان بحکمیکنند

(بخشی از علم فیزیک که با قوانین انرژی و تبدیل آن سروکار دارد) کارمایه شناسی، رشته ای ازعلم مکانیک که درباره نیرو وتحولات ان بحکمیکنند

energetics

energic

energical

energico

energid

energies

energised

energiser

energises

energising

energism

energist

energistic

<hr> معنی : قوت دادن، انرژی دادن، نیرو دادن <hr> معانی دیگر : کارمایه دادن (به)، ورزه دادن، توان بخشیدن، نیرومند کردن، (برق) برق دار کردن، دارای جریان برق کردن، به برق زدن، قوت دادن به تشجیع کردن

معنی : قوت دادن، انرژی دادن، نیرو دادن معانی دیگر : کارمایه دادن (به)، ورزه دادن، توان بخشیدن، نیرومند کردن، (برق) برق دار کردن، دارای جریان برق کردن، به برق زدن، قوت دادن به تشجیع کردن

energize

<hr> جریان دار علوم مهندسى : تحریک شده

جریان دار علوم مهندسى : تحریک شده

energized

<hr> منبع انرژى علوم مهندسى : تقویت کننده ترمز

منبع انرژى علوم مهندسى : تقویت کننده ترمز

energizer

energizing

energumen

energumenon

<hr> معنی : توانایی، نیرو، زور، انرژی، کارمایه، قوه فعلیه، حس <hr> معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه، ورزه، (انسان) نیرو، توان، توانمندی (معمولا جمع)، (نفت و اتم و هر چیز که از آن انرژی تولید شود) سوخت، توانساز، (در اصل) قدرت بیان، گویایی

معنی : توانایی، نیرو، زور، انرژی، کارمایه، قوه فعلیه، حس معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه، ورزه، (انسان) نیرو، توان، توانمندی (معمولا جمع)، (نفت و اتم و هر چیز که از آن انرژی تولید شود) سوخت، توانساز، (در اصل) قدرت بیان، گویایی

energy

<hr> (مکانیک کوانتوم) سطح انرژی، مرز کارمایه

(مکانیک کوانتوم) سطح انرژی، مرز کارمایه

energy level

energy of activation

energy-absorbing

energy-storing

<hr> معنی : بی اثر کردن، ناتوان کردن، سست کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن <hr> معانی دیگر : بی رمق کردن، (اخلاق یا روحیه) تضعیف کردن، ضعیف کردن، از کارایی کاستن، بد روحیه کردن، نومید کردن، کم جان، دلسرد

معنی : بی اثر کردن، ناتوان کردن، سست کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن معانی دیگر : بی رمق کردن، (اخلاق یا روحیه) تضعیف کردن، ضعیف کردن، از کارایی کاستن، بد روحیه کردن، نومید کردن، کم جان، دلسرد

enervate

enervated

enervates

enervating

<hr> عصب بردارى روانشناسى : ضعف

عصب بردارى روانشناسى : ضعف

enervation

enervative

enervator

enerve

enervous

enetophobia

eneuch

eneugh

enew

<hr> (انگلیس - روی سند یا چک و غیره نوشتن یا چاپ کردن) رونویسی کردن

(انگلیس - روی سند یا چک و غیره نوشتن یا چاپ کردن) رونویسی کردن

واژه های حرف "e" - انگلیسی به فارسی