انگلیسی به فارسی

hardfern

hardfisted

hardfistedness

hardgoods

<hr> رجوع شود به: steeplebush، بوته کوتاهی که در اتازونی میروید، اسپیره

رجوع شود به: steeplebush، بوته کوتاهی که در اتازونی میروید، اسپیره

hardhack

<hr> دارای دست های پینه بسته (در اثر کار زیاد)، زمخت دست، ستمگر، دارای دست های پینه خورده، سخت گیر، خسیس دارای دست های پینه خورده، کلفت دست سخت

دارای دست های پینه بسته (در اثر کار زیاد)، زمخت دست، ستمگر، دارای دست های پینه خورده، سخت گیر، خسیس دارای دست های پینه خورده، کلفت دست سخت

hardhanded

hardhat

<hr> آدم سرسخت، آدم متعصب، دیر انگیزه، دیرجوش، بی احساس، کله خر، ادم بی کله، بی م، شا&nbsp; جنگی

آدم سرسخت، آدم متعصب، دیر انگیزه، دیرجوش، بی احساس، کله خر، ادم بی کله، بی م، شا جنگی

hardhead

hardhead sponge

<hr> لجوج، لجباز، کله شق، کله خر، زرنگ، حسابگر، سختگیر و واقع بین، کله خر she was always hardheaded about what she wanted او همیشه دربارهی آنچه که میخواست لجاجت میکرد، مردمنطقى، مردعملى

لجوج، لجباز، کله شق، کله خر، زرنگ، حسابگر، سختگیر و واقع بین، کله خر she was always hardheaded about what she wanted او همیشه دربارهی آنچه که میخواست لجاجت میکرد، مردمنطقى، مردعملى

hardheaded

hardheadedly

hardheadedness

hardheads

hardhearted

hardheartedness

hardhewer

hardie

hardier

hardies

hardiesse

hardiest

hardihead

<hr> معنی : جسارت، خود سری، بی باکی <hr> معانی دیگر : دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی

معنی : جسارت، خود سری، بی باکی معانی دیگر : دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی

hardihood

<hr> با شهامت، با دلیری، با پرطاقتی (رجوع شود به: hardy)

با شهامت، با دلیری، با پرطاقتی (رجوع شود به: hardy)

hardily

hardim

hardiment

<hr> دلیری، شهامت، دلداری، شجاعت (رجوع شود به: hardy)، طاقت، بنیه

دلیری، شهامت، دلداری، شجاعت (رجوع شود به: hardy)، طاقت، بنیه

hardiness

<hr> وارن هاردینگ (بیست و نهمین رئیس جمهور امریکا)

وارن هاردینگ (بیست و نهمین رئیس جمهور امریکا)

harding

hardinggrass

hardishrew

hardline

hardliner

<hr> معنی : بشدت <hr> معانی دیگر : (مودبانه یا طعنه آمیز) به سختی، به ندرت، کم، نه چندان، (نادر) با دشواری، با شدت تمام، با سفتی، سخت، بسختی، مشکل، بزحمت، بادرشتی

معنی : بشدت معانی دیگر : (مودبانه یا طعنه آمیز) به سختی، به ندرت، کم، نه چندان، (نادر) با دشواری، با شدت تمام، با سفتی، سخت، بسختی، مشکل، بزحمت، بادرشتی

hardly

hardly a

hardmouth

hardmouthed

<hr> معنی : شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری <hr> معانی دیگر : سنگدلی (رجوع شود به: hard)

معنی : شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری معانی دیگر : سنگدلی (رجوع شود به: hard)

hardness

hardnesses

hardnose

hardock

<hr> معنی : زمین سفت، خاک سفت <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) خاک سفت (که از نفوذ آب یا ریشه ی گیاه جلوگیری می کند)، شولات، سخت لایه، سخته، زمین شخم نشده، زمین سخت

معنی : زمین سفت، خاک سفت معانی دیگر : (کشاورزی) خاک سفت (که از نفوذ آب یا ریشه ی گیاه جلوگیری می کند)، شولات، سخت لایه، سخته، زمین شخم نشده، زمین سخت

hardpan

hardpans

hards

<hr> معنی : پرمشغله، سخت مشغول، دارای زندگانی سخت و مشکل <hr> معانی دیگر : کم تولید، کم بازده، کم فرآور، کم حاصل، کم بر

معنی : پرمشغله، سخت مشغول، دارای زندگانی سخت و مشکل معانی دیگر : کم تولید، کم بازده، کم فرآور، کم حاصل، کم بر

hardscrabble

hardset

<hr> معنی : ذلت، سختی، مشقت، محنت <hr> معانی دیگر : مضیقه، تنگنا، گرفتاری زندگی، تنگدستی، عسرت، تهیدستی، سختی (زندگی)

معنی : ذلت، سختی، مشقت، محنت معانی دیگر : مضیقه، تنگنا، گرفتاری زندگی، تنگدستی، عسرت، تهیدستی، سختی (زندگی)

hardship

<hr> (امریکا) ماندگاه (پارکینگ) آسفالت شده (به ویژه برای هواپیما)

(امریکا) ماندگاه (پارکینگ) آسفالت شده (به ویژه برای هواپیما)

واژه های حرف "h" - انگلیسی به فارسی