انگلیسی به فارسی

inbreaking

inbreath

<hr> معنی : در کشیدن، استنشاق کردن، دمیدن، ملهم کردن، تنفس کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به:، (نادر) inhale، فرو بردن

معنی : در کشیدن، استنشاق کردن، دمیدن، ملهم کردن، تنفس کردن معانی دیگر : رجوع شود به:، (نادر) inhale، فرو بردن

inbreathe

inbreathed

inbreather

inbreathing

<hr> معنی : ذاتی، جبلی، فطری، غریزی <hr> معانی دیگر : درون زاد، مادرزادی، نهادی، سرشتی، درون زادگیری شده، وابسته به درون همسری (ازدواج با خویشان)، خویش آمیزانه، درون زاده، ایجاد شده بر اثر تخم کشی از موجودات هم تیره

معنی : ذاتی، جبلی، فطری، غریزی معانی دیگر : درون زاد، مادرزادی، نهادی، سرشتی، درون زادگیری شده، وابسته به درون همسری (ازدواج با خویشان)، خویش آمیزانه، درون زاده، ایجاد شده بر اثر تخم کشی از موجودات هم تیره

inbred

<hr> معنی : تولید کردن، بوجود اوردن، از جانوران همتیره تخم کشیدن، از یک نژاد ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی - در اثر عدم مبادله و تغییر اجتماعی یا اداری و غیره) کم توان شدن، حشر و نشر درون گروهی کردن، درون زاد گیری کردن، با خویشان ازدواج کردن، خویش آمیزی کردن، موجب شدن، پرورش دادن

معنی : تولید کردن، بوجود اوردن، از جانوران همتیره تخم کشیدن، از یک نژاد ایجاد کردن معانی دیگر : (مجازی - در اثر عدم مبادله و تغییر اجتماعی یا اداری و غیره) کم توان شدن، حشر و نشر درون گروهی کردن، درون زاد گیری کردن، با خویشان ازدواج کردن، خویش آمیزی کردن، موجب شدن، پرورش دادن

inbreed

inbreeder

<hr> معنی : درون همسری، تخم کشی از جانوران همتیره <hr> معانی دیگر : تولید و تناسل در میان هم نژادها

معنی : درون همسری، تخم کشی از جانوران همتیره معانی دیگر : تولید و تناسل در میان هم نژادها

inbreeding

inbreeds

inbring

inbringing

inbrought

<hr> روانشناسى : درون بافته

inbuilt

inburst

inbursts

inbush

inby

inbye

<hr> مخفف:، محوطه، شامل، حاوی، منجمله، درآمد، (شرکت) به ثبت رسیده، مخفف: محوطه مخفف: شامل، حاوی مخفف: منجمله مخفف: درآمد مخفف: (شرکت) به ثبت رسیده مخفف: افزودن

مخفف:، محوطه، شامل، حاوی، منجمله، درآمد، (شرکت) به ثبت رسیده، مخفف: محوطه مخفف: شامل، حاوی مخفف: منجمله مخفف: درآمد مخفف: (شرکت) به ثبت رسیده مخفف: افزودن

<hr> سرخپوست اینکا (افراد این قبیله در کشور پرو زیست می کردند)

سرخپوست اینکا (افراد این قبیله در کشور پرو زیست می کردند)

inca

incage

incaged

incages

incaging

incaic

incalculability

<hr> معنی : نا معلوم، بی حساب، نا شمردنی، شمرده نشدنی <hr> معانی دیگر : بی شمار، فراوان، حساب نشدنی

معنی : نا معلوم، بی حساب، نا شمردنی، شمرده نشدنی معانی دیگر : بی شمار، فراوان، حساب نشدنی

incalculable

incalculableness

<hr> بطور شمرده نشدنى، بطور نامعلوم، بطور غیر قابل تخمین

بطور شمرده نشدنى، بطور نامعلوم، بطور غیر قابل تخمین

incalculably

incalendared

<hr> معنی : گرماگرایی، گرما جویی، گرم شدگی <hr> معانی دیگر : گرماگرایی، گرما جویی، گرم شدگی

معنی : گرماگرایی، گرما جویی، گرم شدگی معانی دیگر : گرماگرایی، گرما جویی، گرم شدگی

incalescence

<hr> معنی : گرما گرای <hr> معانی دیگر : (نادر) گرم شونده

معنی : گرما گرای معانی دیگر : (نادر) گرم شونده

incalescent

incaliculate

incalver

incalving

incameration

incan

incandent

<hr> معنی : تاب امدن، از گرمای زیاد سفید شدن <hr> معانی دیگر : (در اثر گدازش پر نور شدن) دماشید دادن، دماشیدگر شدن، سپید شدن (و نور دادن در اثر حرارت)

معنی : تاب امدن، از گرمای زیاد سفید شدن معانی دیگر : (در اثر گدازش پر نور شدن) دماشید دادن، دماشیدگر شدن، سپید شدن (و نور دادن در اثر حرارت)

incandesce

incandesced

<hr> معنی : روشنایی سیمابی، افروختگی <hr> معانی دیگر : نور سفید دادن

معنی : روشنایی سیمابی، افروختگی معانی دیگر : نور سفید دادن

incandescence

<hr> معنی : تابان، دارای نور سیمابی <hr> معانی دیگر : (نورانی در اثر حرارت زیاد) دماشیدگر، تابنده، ملتهب (رجوع شود به: luminescence)، پرنور، پرشید، شیدافشان، تفته

معنی : تابان، دارای نور سیمابی معانی دیگر : (نورانی در اثر حرارت زیاد) دماشیدگر، تابنده، ملتهب (رجوع شود به: luminescence)، پرنور، پرشید، شیدافشان، تفته

incandescent

<hr> لامپ دماشید، لامپ برق، لامپ برقی دارای نور سیمابی، لامپ نئون

لامپ دماشید، لامپ برق، لامپ برقی دارای نور سیمابی، لامپ نئون

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی