انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : طلسم، سحر، افسون، جادو گری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات <hr> معانی دیگر : ورد خوانی

معنی : طلسم، سحر، افسون، جادو گری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات معانی دیگر : ورد خوانی

incantation

incantational

incantations

incantator

incapabilities

<hr> معنی : نا توانی، عجز، بی لیاقتی <hr> معانی دیگر : عجز، ناتوانی، بی لیاقتی

معنی : نا توانی، عجز، بی لیاقتی معانی دیگر : عجز، ناتوانی، بی لیاقتی

incapability

<hr> معنی : ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل <hr> معانی دیگر : ناقادر، غیرذی صلاح، فاقد صلاحیت، بی جربزه، نالایق

معنی : ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل معانی دیگر : ناقادر، غیرذی صلاح، فاقد صلاحیت، بی جربزه، نالایق

incapable

incapableness

incapably

<hr> (نادر) ناگنجا، کم ظرفیت، کمهوش

(نادر) ناگنجا، کم ظرفیت، کمهوش

incapacious

incapaciousness

incapacitant

<hr> معنی : از کار افتادن، ناتوان ساختن، سلب صلاحیت کردن از، ناقابل ساختن، بی نیرو ساختن، محجور کردن <hr> معانی دیگر : ناتوان کردن، ناقادر کردن، از کار انداختن

معنی : از کار افتادن، ناتوان ساختن، سلب صلاحیت کردن از، ناقابل ساختن، بی نیرو ساختن، محجور کردن معانی دیگر : ناتوان کردن، ناقادر کردن، از کار انداختن

incapacitate

incapacitated

incapacitates

incapacitating

<hr> معنی : نا توانی، محجوری <hr> معانی دیگر : محجوری، ناتوانی

معنی : نا توانی، محجوری معانی دیگر : محجوری، ناتوانی

incapacitation

incapacitator

incapacities

<hr> معنی : عجز، عدم صلاحیت <hr> معانی دیگر : ناگنجایی، ناتوانی

معنی : عجز، عدم صلاحیت معانی دیگر : ناگنجایی، ناتوانی

incapacity

incaparina

incapsulate

incapsulated

incaptivate

<hr> معنی : حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن <hr> معانی دیگر : محدود کردن، محصور کردن

معنی : حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن معانی دیگر : محدود کردن، محصور کردن

incarcerate

incarcerated

incarcerates

<hr> معنی : حبس بودن <hr> معانی دیگر : حبس بودن

معنی : حبس بودن معانی دیگر : حبس بودن

incarceration

incarcerations

incarcerative

<hr> حبس کننده، توقیف کننده، نگاه دارنده

حبس کننده، توقیف کننده، نگاه دارنده

incarcerator

incarcerators

incardinate

incardinated

incardinating

incardination

incarial

<hr> معنی : رنگ قرمز گوشتی، گلگون کردن <hr> معانی دیگر : (به رنگ گوشت) قرمز، خون رنگ، گوشت فام

معنی : رنگ قرمز گوشتی، گلگون کردن معانی دیگر : (به رنگ گوشت) قرمز، خون رنگ، گوشت فام

incarnadine

incarnadined

incarnadines

incarnalise

incarnalised

incarnalized

incarnalizing

incarnant

<hr> معنی : مجسم، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی، صورت خارجی دادن، مجسم کردن <hr> معانی دیگر : (جسم به ویژه جسم انسانی دادن به) تن مند کردن، تناور کردن، متجسم کردن، گوشت مند کردن، حلول کردن، دیسمند کردن، شکل دار کردن، واقعیت دادن به، عینیت دادن، مظهر (چیزی) بودن، نماد بودن، نمونه ی چیزی، پیدایه، خون رنگ، گوشت فام، قرمز، تن مند، تندار، مجسم بصورت ادمی

معنی : مجسم، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی، صورت خارجی دادن، مجسم کردن معانی دیگر : (جسم به ویژه جسم انسانی دادن به) تن مند کردن، تناور کردن، متجسم کردن، گوشت مند کردن، حلول کردن، دیسمند کردن، شکل دار کردن، واقعیت دادن به، عینیت دادن، مظهر (چیزی) بودن، نماد بودن، نمونه ی چیزی، پیدایه، خون رنگ، گوشت ف

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی