انگلیسی به فارسی

inquests

inquestual

inquiet

inquietation

inquieted

inquieting

inquietly

inquietness

<hr> معنی : اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، دلواپسی، بی قراری <hr> معانی دیگر : نگرانی، نداشتن آرامش، بی ارامی، خدشه

معنی : اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، دلواپسی، بی قراری معانی دیگر : نگرانی، نداشتن آرامش، بی ارامی، خدشه

inquietude

inquietudes

inquilinae

<hr> (جانور به ویژه حشره ای که در لانه یا زیستگاه جانور دیگر زندگی می کند و این همزیستی ممکن است بی آزار یا باآزار باشد) همزی، هم لانه، همزیست

(جانور به ویژه حشره ای که در لانه یا زیستگاه جانور دیگر زندگی می کند و این همزیستی ممکن است بی آزار یا باآزار باشد) همزی، هم لانه، همزیست

inquiline

inquilinism

inquilinous

inquinate

inquinated

inquinating

inquination

inquirance

inquirant

<hr> معنی : محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن <hr> معانی دیگر : استعلام کردن، آگه خواست دادن، واجیدن، جستار کردن، (معمولا با: into) پرس و جو کردن، تجسس کردن در، پرسه کردن

معنی : محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن معانی دیگر : استعلام کردن، آگه خواست دادن، واجیدن، جستار کردن، (معمولا با: into) پرس و جو کردن، تجسس کردن در، پرسه کردن

inquire

inquired

inquirendo

inquirent

<hr> معنی : سوال کننده <hr> معانی دیگر : (noun) (رسمی) سوال کننده، پرسشگر، تحقیق کننده

معنی : سوال کننده معانی دیگر : (noun) (رسمی) سوال کننده، پرسشگر، تحقیق کننده

inquirer

inquirers

inquires

inquiries

<hr> معنی : پژوهنده <hr> معانی دیگر : (adverb) (ذهن، نگاه) جستجوگر، کنجکاو

معنی : پژوهنده معانی دیگر : (adverb) (ذهن، نگاه) جستجوگر، کنجکاو

inquiring

<hr> ازراه بازجویی، تحقیق کنان، پرسش کنان، ازراه استفسار

ازراه بازجویی، تحقیق کنان، پرسش کنان، ازراه استفسار

inquiringly

<hr> معنی : تحقیق، رسیدگی، باز جویی، سراغ، خبر گیری، جستار، پرس و جو، استعلام، پرسش، استفسار، سئوال <hr> معانی دیگر : آگه خواست، پرسه، بررسی، پژوهش، جستجو، کندوکاو

معنی : تحقیق، رسیدگی، باز جویی، سراغ، خبر گیری، جستار، پرس و جو، استعلام، پرسش، استفسار، سئوال معانی دیگر : آگه خواست، پرسه، بررسی، پژوهش، جستجو، کندوکاو

inquiry

inquiry agent

inquisible

inquisite

<hr> معنی : عذاب، استنطاق، جستجو، تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا <hr> معانی دیگر : بازجویی، رسیدگی

معنی : عذاب، استنطاق، جستجو، تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا معانی دیگر : بازجویی، رسیدگی

inquisition

inquisitionist

inquisitions

<hr> معنی : پی جو، کنجاو <hr> معانی دیگر : کنجکاو، مشتاق پرسش و یادگیری، آموزخواه، آموزدوست، پرسان، فضول

معنی : پی جو، کنجاو معانی دیگر : کنجکاو، مشتاق پرسش و یادگیری، آموزخواه، آموزدوست، پرسان، فضول

inquisitive

<hr> ازروی کنجکاوی، فضولانه

ازروی کنجکاوی، فضولانه

inquisitively

inquisitiveness

<hr> معنی : مفتش عقاید <hr> معانی دیگر : بازپرس، پرسشگر، بازرس، پژوهشگر، کسی که پرسش های خشن و فضولانه می کند، فزون پرس

معنی : مفتش عقاید معانی دیگر : بازپرس، پرسشگر، بازرس، پژوهشگر، کسی که پرسش های خشن و فضولانه می کند، فزون پرس

inquisitor

<hr> وابسته به تفتیش مذهبی، استنطاق آمیز، بازپرسانه، وابسته به رسیدگی، مبنی بر بازجویی زیاد، مقرون به سخت گیری در پرسش

وابسته به تفتیش مذهبی، استنطاق آمیز، بازپرسانه، وابسته به رسیدگی، مبنی بر بازجویی زیاد، مقرون به سخت گیری در پرسش

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی