انگلیسی به فارسی

maniu

manius

maniva

manjack

manjak

manjeet

manjel

manjeri

mank

mankeeper

mankie

mankiller

mankilling

<hr> معنی : مردم، بشریت، نوع انسان، نژاد انسان، بشر، جنس بشر <hr> معانی دیگر : آدمیزاد، انسان، نوع بشر، بنی آدم

معنی : مردم، بشریت، نوع انسان، نژاد انسان، بشر، جنس بشر معانی دیگر : آدمیزاد، انسان، نوع بشر، بنی آدم

mankind

mankindly

manky

manlessly

manlessness

manlet

manlier

manliest

manlihood

<hr> معنی : وحشی، جنس نر، نرینه، مردوار، مرد مانند <hr> معانی دیگر : انسان وار، انسان گونه، انسان مانند، همانند بشر، مرد

معنی : وحشی، جنس نر، نرینه، مردوار، مرد مانند معانی دیگر : انسان وار، انسان گونه، انسان مانند، همانند بشر، مرد

manlike

manlikeness

manlily

<hr> معنی : مروت، فتوت <hr> معانی دیگر : مردانگی، جوانمردی

معنی : مروت، فتوت معانی دیگر : مردانگی، جوانمردی

manliness

manling

<hr> معنی : مرد، جوانمرد، مردانه، مردوار <hr> معانی دیگر : مرد مانند، بزرگوار، مردآسا

معنی : مرد، جوانمرد، مردانه، مردوار معانی دیگر : مرد مانند، بزرگوار، مردآسا

manly

<hr> معنی : ترنجبین، گزانگبین، من، مائده اسمانی <hr> معانی دیگر : (مجازی) هرچیزی که سخت مورد نیاز است و به طور غیر مترقبه فرا می رسد: نعمت خدا، من (مائده ی آسمانی که بنی اسراییل هنگام کوچ خود از مصر در بیابان سینا یافتند)

معنی : ترنجبین، گزانگبین، من، مائده اسمانی معانی دیگر : (مجازی) هرچیزی که سخت مورد نیاز است و به طور غیر مترقبه فرا می رسد: نعمت خدا، من (مائده ی آسمانی که بنی اسراییل هنگام کوچ خود از مصر در بیابان سینا یافتند)

manna

manna ash

manna from heaven

manna grass

manna gum

manna lichen

mannaia

mannans

mannas

<hr> سرنشین دار، اماده به جنگ، جنگ افزار حاضر به تیر علوم نظامى : داراى خدمه

سرنشین دار، اماده به جنگ، جنگ افزار حاضر به تیر علوم نظامى : داراى خدمه

manned

manneouvre

<hr> معنی : مانکن، مدل، مجسمه چوبی <hr> معانی دیگر : آدمک (که خیاط ها و جامه فروشان لباس بر تن آن می کنند)، مدل دختر

معنی : مانکن، مدل، مجسمه چوبی معانی دیگر : آدمک (که خیاط ها و جامه فروشان لباس بر تن آن می کنند)، مدل دختر

mannequin

mannequins

<hr> معنی : راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه <hr> معانی دیگر : روال، (طرز) رفتار، خو، عادت، لحن، هنجار، (جمع) سلوک، رفتار اجتماعی، سنت ها، باب روز، آداب (ادب)، نزاکت، (هنر و ادبیات و غیره) سبک، اسلوب، گونه، جور، عادات

معنی : راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه معانی دیگر : روال، (طرز) رفتار، خو، عادت، لحن، هنجار، (جمع) سلوک، رفتار اجتماعی، سنت ها، باب روز، آداب (ادب)، نزاکت، (هنر و ادبیات و غیره) سبک، اسلوب، گونه، جور، عادات

manner

manner name

manner of speaking

manner of walking

mannerable

<hr> معنی : تصنعی، دارای سبک یا رفتار بخصوص <hr> معانی دیگر : (با هایفن به کار می رود) دارای رفتار بخصوص، - رفتار، دارای طرز یا سبک بخصوص، دارای ادا و اطوار، ساختگی، پرتصنع

معنی : تصنعی، دارای سبک یا رفتار بخصوص معانی دیگر : (با هایفن به کار می رود) دارای رفتار بخصوص، - رفتار، دارای طرز یا سبک بخصوص، دارای ادا و اطوار، ساختگی، پرتصنع

واژه های حرف "m" - انگلیسی به فارسی