انگلیسی به فارسی

occupiable

<hr> معنی : مشغول <hr> معانی دیگر : دست بکار، اشغال شده، تصرف شده، مسکون

معنی : مشغول معانی دیگر : دست بکار، اشغال شده، تصرف شده، مسکون

occupied

<hr> معنی : ساکن، اشغال کننده، متصرف <hr> معانی دیگر : اشغال کننده، ساکن

معنی : ساکن، اشغال کننده، متصرف معانی دیگر : اشغال کننده، ساکن

occupier

occupiers

occupies

<hr> معنی : سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن <hr> معانی دیگر : به زور گرفتن، مشغول داشتن، قرار داشتن، (در جایی) بودن، (وقت یا جا) گرفتن، شاغل بودن، تصدی داشتن، (پیشه) داشتن، مقام داشتن، ساکن بودن، سکنی گزیدن، در زیستن

معنی : سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن معانی دیگر : به زور گرفتن، مشغول داشتن، قرار داشتن، (در جایی) بودن، (وقت یا جا) گرفتن، شاغل بودن، تصدی داشتن، (پیشه) داشتن، مقام داشتن، ساکن بودن، سکنی گزیدن، در زیستن

occupy

occupying

<hr> معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن، واقع شدن <hr> معانی دیگر : روی دادن، به وقوع پیوستن، وجود داشتن، یافت شدن، بودن، (با:to) خطور کردن (به فکر)، از خاطر گذشتن، ر&nbsp; دادن

معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن، واقع شدن معانی دیگر : روی دادن، به وقوع پیوستن، وجود داشتن، یافت شدن، بودن، (با:to) خطور کردن (به فکر)، از خاطر گذشتن، ر دادن

occur

occurred

<hr> معنی : تصادف، پیش امد، اتفاق، روی داد، واقعه، وقوع، رخداد <hr> معانی دیگر : پیدایش، وجود، هستش

معنی : تصادف، پیش امد، اتفاق، روی داد، واقعه، وقوع، رخداد معانی دیگر : پیدایش، وجود، هستش

occurrence

occurrences

occurrent

occurring

occurrit

occurse

occursive

<hr> مخفف: اداره ی پدافند غیرنظامی

مخفف: اداره ی پدافند غیرنظامی

ocean bottom

ocean current

ocean floor

ocean liner

ocean perch

ocean pout

ocean sunfish

ocean trip

oceanarium

oceanaut

oceanauts

oceanet

oceanfront

oceanful

<hr> (کشتی و غیره) اقیانوس پیما، زراه پیما، اقیانوس پیما

(کشتی و غیره) اقیانوس پیما، زراه پیما، اقیانوس پیما

oceangoing

<hr> معنی : اقیانوسی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا تولید شده یا زیست کننده در اقیانوس، زراهی، اقیانوس مانند، زراه سان

معنی : اقیانوسی معانی دیگر : وابسته به یا تولید شده یا زیست کننده در اقیانوس، زراهی، اقیانوس مانند، زراه سان

oceanic

oceanic abyss

oceanic bird

oceanic whitetip shark

oceanican

oceanity

oceanlike

<hr> معنی : اقیانوس شناس <hr> معانی دیگر : اقیانوس شناس

معنی : اقیانوس شناس معانی دیگر : اقیانوس شناس

oceanographer

oceanographers

<hr> مربوط به اقیانوس شناسی

مربوط به اقیانوس شناسی

oceanographic

oceanographical

oceanographically

oceanographist

<hr> معنی : شرح اقیانوس ها، شرح دریاها، اقیانس شناسی <hr> معانی دیگر : دریا شناسی، اقیانوس شناسی

معنی : شرح اقیانوس ها، شرح دریاها، اقیانس شناسی معانی دیگر : دریا شناسی، اقیانوس شناسی

واژه های حرف "o" - انگلیسی به فارسی