انگلیسی به فارسی

terlinguaite

<hr> معنی : مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی، دوره، شرط، لفظ، مهلت، نامیدن <hr> معانی دیگر : (اجاره یا وام و غیره) مدت، دیرند، تاریخ، تاریخ انقضا، سرآمد، دوران، (آموزش) سمستر، نیمسال تحصیلی، ترم، ثلث، پاره سال، (تصدی یا اشتغال و غیره) دوره، (جمع - قرارداد و غیره) شرایط، سامه ها، نهش ها، پیغانه ها، (جمع) روابط، مناسبات، داستارها، واژه (به ویژه اگر تخصصی باشد)، لغت، عبارت، گزاره، کلمه، کلام، لحن، روش، خواندن، (در اصل) نقطه ی پایانی یا آغازین، آغازگاه، پایانگاه، زایمان، دوران آبستنی، بارداری، (نادر) حد، مرز، محدوده، ته، (مهجور - جمع) وضعیت، اوضاع، چگونگی ها، (بنایی) ستون مرزنما (به ویژه ستون مرزنمایی که به شکل مجسمه باشد)، تیر مرز نما، (حقوق) مدت دادگاه، دوره ی دادگاه، جلسه ی دادگاه، (حقوق) ملک اعطایی از سوی دادگاه، (حقوق) ضرب العجل پرداخت دین (معین شده از سوی دادگاه)، (صغرا و کبرای منطقی) هر یک از سه عامل قیاس، حد، (ریاضی) جمله، سومه، مخفف:، پایانه، سمستر، ثلک تحصیلی، فصل، موقع

معنی : مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی، دوره، شرط، لفظ، مهلت، نامیدن معانی دیگر : (اجاره یا وام و غیره) مدت، دیرند، تاریخ، تاریخ انقضا، سرآمد، دوران، (آموزش) سمستر، نیمسال تحصیلی، ترم، ثلث، پاره سال، (تصدی یا اشتغال و غیره) دوره، (جمع - قرارداد و غیره) 

term

<hr> بیمه ی عمر که پس از مدت معین به سر می رسد، بیمه ی موقت، بیمه ی مدت دار، بیمه موقت، بیمه در مورد مخاطره برای مدت معینی

بیمه ی عمر که پس از مدت معین به سر می رسد، بیمه ی موقت، بیمه ی مدت دار، بیمه موقت، بیمه در مورد مخاطره برای مدت معینی

term insurance

<hr> معنی : رساله کوتاه <hr> معانی دیگر : (آمریکا - آموزش) رساله ی کوتاه، مقاله ی پژوهشی، پژوهنامه

معنی : رساله کوتاه معانی دیگر : (آمریکا - آموزش) رساله ی کوتاه، مقاله ی پژوهشی، پژوهنامه

term paper

terma

<hr> معنی : ستیزه جویی، ستیزگی <hr> معانی دیگر : جنجال، پتیارگی

معنی : ستیزه جویی، ستیزگی معانی دیگر : جنجال، پتیارگی

termagancy

<hr> معنی : پتیاره، داد و بیداد کن، سلیطه <hr> معانی دیگر : (زن) ارغه، ارناوود، دعوایی، پرجنجال

معنی : پتیاره، داد و بیداد کن، سلیطه معانی دیگر : (زن) ارغه، ارناوود، دعوایی، پرجنجال

termagant

termagantish

termagantism

termagantly

termage

termal

terman

termen

<hr> معنی : مقیم، دسیسه کار، زندانی <hr> معانی دیگر : کسی که مدتی در محلی می ماند یا کار می کند

معنی : مقیم، دسیسه کار، زندانی معانی دیگر : کسی که مدتی در محلی می ماند یا کار می کند

termer

termillenary

termin

<hr> معنی : قابل فسخ، انتهایی، فسخ پذیر، پایان یافتنی <hr> معانی دیگر : پایان پذیر، منقضی شونده، خاتمه پذیر، فس&nbsp; پذیر، قابل فس

معنی : قابل فسخ، انتهایی، فسخ پذیر، پایان یافتنی معانی دیگر : پایان پذیر، منقضی شونده، خاتمه پذیر، فس پذیر، قابل فس

terminable

terminable interest

terminableness

<hr> معنی : پایان، انتها، ایستگاه نهایی، اخر خط راه اهن یا هواپیما، نهایی، پایانی، انتهایی، پایانه، واقع در نوک <hr> معانی دیگر : واقع در پایان، پایانه ای، آخرین، (به ویژه بیماری) درمان ناپذیر، علاج ناپذیر، مرگ فرجام، کشنده، نزدیک به مرگ، مردنی، دوره ای، گاهوار، پاره سالی، (گیاه شناسی) روینده در سرشاخه یا ساقه، سرشاخه ای، سرساقه ای، (اتوبوس و غیره) پایانه، ترمینال، ایستگاه (آخر)، پایانگاه، پایانجا، حد، ته، رجوع شود به: terminus، (مدار برق) نقطه ی اتصال، انتهای خط، سر (سیم)، (کامپیوتر) پایانه

معنی : پایان، انتها، ایستگاه نهایی، اخر خط راه اهن یا هواپیما، نهایی، پایانی، انتهایی، پایانه، واقع در نوک معانی دیگر : واقع در پایان، پایانه ای، آخرین، (به ویژه بیماری) درمان ناپذیر، علاج ناپذیر، مرگ فرجام، کشنده، نزدیک به مرگ، مردنی، دوره ای، گاهوار، پاره سالی، (گیاه شناسی) روینده در سرشاخه یا ساق

terminal

terminal emulation

terminal figure

terminal juncture

<hr> (ارتش) مرخصی استفاده نشده ی سرباز که هنگام خاتمه ی خدمت یکجا منظور می شود، مرخصی پایانی

(ارتش) مرخصی استفاده نشده ی سرباز که هنگام خاتمه ی خدمت یکجا منظور می شود، مرخصی پایانی

terminal leave

terminal symbol

<hr> واحد پایانه، واحد پایانی

واحد پایانه، واحد پایانی

terminal unit

<hr> (فیزیک) سرعت نهایی، تندی پایانی

(فیزیک) سرعت نهایی، تندی پایانی

terminal velocity

terminaliaceae

terminalis

terminalized

terminals

terminant

<hr> معنی : محدود، فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن <hr> معانی دیگر : پایان دادن یا یافتن، خاتمه دادن یا یافتن، فرجامیدن، به اتمام رساندن یا رسیدن، به خدمت کسی خاتمه دادن، (از خدمت) منفصل کردن، متوقف کردن

معنی : محدود، فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن معانی دیگر : پایان دادن یا یافتن، خاتمه دادن یا یافتن، فرجامیدن، به اتمام رساندن یا رسیدن، به خدمت کسی خاتمه دادن، (از خدمت) منفصل کردن، متوقف کردن

terminate

terminated

terminates

<hr> پایان دار، پایان بخش

terminating

terminating symbol

<hr> معنی : فسخ، خاتمه، پایان، انتها، ختم، پایان دهی، پایان یابی <hr> معانی دیگر : انقضا

معنی : فسخ، خاتمه، پایان، انتها، ختم، پایان دهی، پایان یابی معانی دیگر : انقضا

termination

termination date

terminations

<hr> معنی : قطعی، مختوم کننده، انتهایی، بپایان رساننده، خاتمه دهنده <hr> معانی دیگر : انتهایی، بپایان رساننده، قطعی، خاتمه دهنده، مختوم کننده

معنی : قطعی، مختوم کننده، انتهایی، بپایان رساننده، خاتمه دهنده معانی دیگر : انتهایی، بپایان رساننده، قطعی، خاتمه دهنده، مختوم کننده

terminative

terminatively

<hr> معنی : فسخ کننده، بپایان رساننده <hr> معانی دیگر : پایانگر، پایان دهنده، خاتمه دهنده، فس&nbsp; کننده

معنی : فسخ کننده، بپایان رساننده معانی دیگر : پایانگر، پایان دهنده، خاتمه دهنده، فس کننده

واژه های حرف "t" - انگلیسی به فارسی