عربی به فارسی

مرتزق

<hr> مترادف مرتهن : درگرو، رهین، مرهون، گروگان

مترادف مرتهن : درگرو، رهین، مرهون، گروگان

مرتهن

مرتین

<hr> مترادف مرثیه : تعزیه، رثا، سوگ سرود، مرثیت، سوگنامه، نوحه، نوحه سرایی ، عزاداری، سوگواری، ماتم <hr> متضاد مرثیه : سرود <hr> برابر پارسی : سوگنامه، سوگیاد

مترادف مرثیه : تعزیه، رثا، سوگ سرود، مرثیت، سوگنامه، نوحه، نوحه سرایی ، عزاداری، سوگواری، ماتم متضاد مرثیه : سرود برابر پارسی : سوگنامه، سوگیاد

مرثیه

<hr> مترادف مرج : مرز، چراگاه، مرغزار، علفزار، مرتع، چریدن

مترادف مرج : مرز، چراگاه، مرغزار، علفزار، مرتع، چریدن

مرج

مرجان

مرح

مرحاض

<hr> مترادف مرحبا : آفرین، احسنت، بارک الله، خوشا، خه، خهی، زه، زهازه، تحسین، تمجید، ستایش <hr> برابر پارسی : آفرین، خوشا، زهی

مترادف مرحبا : آفرین، احسنت، بارک الله، خوشا، خه، خهی، زه، زهازه، تحسین، تمجید، ستایش برابر پارسی : آفرین، خوشا، زهی

مرحبا

<hr> مترادف مرحله : بار، دفعه، مرتبه، وهله، توقفگاه، منزل، منزلگاه <hr> برابر پارسی : رده، پله، گام، زینه، گامه

مترادف مرحله : بار، دفعه، مرتبه، وهله، توقفگاه، منزل، منزلگاه برابر پارسی : رده، پله، گام، زینه، گامه

مرحله

مرساه

<hr> مترادف مرسل : پیغمبر، رسول، فرستاده، نبی، فرستاده شده، ارسال شده <hr> متضاد مرسل : غیر مرسل

مترادف مرسل : پیغمبر، رسول، فرستاده، نبی، فرستاده شده، ارسال شده متضاد مرسل : غیر مرسل

مرسل

مرسل یه

<hr> مترادف مرسوم : باب، رایج، عرفی، متداول، متعارف، مد، معمولی، معمول، مقرر، آیین، رسومات، رسم، سنت، جیره، مواجب <hr> متضاد مرسوم : نامتداول <hr> برابر پارسی : نهادیک، نهاده، آیین، روش، گسترش یافته، بآیین، به آیین

مترادف مرسوم : باب، رایج، عرفی، متداول، متعارف، مد، معمولی، معمول، مقرر، آیین، رسومات، رسم، سنت، جیره، مواجب متضاد مرسوم : نامتداول برابر پارسی : نهادیک، نهاده، آیین، روش، گسترش یافته، بآیین، به آیین

مرسوم

مرشح

مرصد

<hr> مترادف مرض : بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی <hr> متضاد مرض : سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی <hr> برابر پارسی : بیماری

مترادف مرض : بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی متضاد مرض : سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی برابر پارسی : بیماری

مرض

مرض الجذام

مرض السکر

مرض مستوطن

<hr> برابر پارسی : پسندیده

مرضیه

مرطب

<hr> مترادف مرعوب : بیمناک، ترسان، ترسیده، سراسیمه، متوحش، مستوحش، هراسان، هراسیده

مترادف مرعوب : بیمناک، ترسان، ترسیده، سراسیمه، متوحش، مستوحش، هراسان، هراسیده

مرعوب

<hr> مترادف مرعی : رعایت، مراعات، رعایت شده، مراعات شده، ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت، رعایت کردن، لحاظ کردن

مترادف مرعی : رعایت، مراعات، رعایت شده، مراعات شده، ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت، رعایت کردن، لحاظ کردن

مرعی

<hr> مترادف مرغ : پرنده، طایر، طیر، ماکیان | چراگاه، مرغزار، مرتع، سبزه زار، علفزار، گیاه زار، چمن، علف، آب دهن

مترادف مرغ : پرنده، طایر، طیر، ماکیان | چراگاه، مرغزار، مرتع، سبزه زار، علفزار، گیاه زار، چمن، علف، آب دهن

مرغ

<hr> مترادف مرغوب : پسندیده، دلپذیر، دلپسند، خوب، زیبا، دلخواه، مطلوب، مقبول، نیک، نیکو <hr> متضاد مرغوب : نامرغوب <hr> برابر پارسی : پسندیده، برگزیده، دلپسند، برازنده، دلپذیر

مترادف مرغوب : پسندیده، دلپذیر، دلپسند، خوب، زیبا، دلخواه، مطلوب، مقبول، نیک، نیکو متضاد مرغوب : نامرغوب برابر پارسی : پسندیده، برگزیده، دلپسند، برازنده، دلپذیر

مرغوب

<hr> مترادف مرفق : آرنج، بازو، ساعد

مترادف مرفق : آرنج، بازو، ساعد

مرفق

مرفوض

<hr> مترادف مرق : جوهر، رب، شیره، عصاره، رمق، نا، تاب وتوان، آش، شوربا

مترادف مرق : جوهر، رب، شیره، عصاره، رمق، نا، تاب وتوان، آش، شوربا

مرق

<hr> مترادف مرمر : رخام

مرمر

مرن

<hr> مترادف مره : بار، دفعه، کرت، مرتبه، شمار، تعداد، عدد، تا، راه، گذر، گذرگاه، مسیر | زهره، صفرا

مترادف مره : بار، دفعه، کرت، مرتبه، شمار، تعداد، عدد، تا، راه، گذر، گذرگاه، مسیر | زهره، صفرا

مره

مرهق

<hr> مترادف مرهم : بریزه، پماد، روغن، ضماد، نوشدارو ، مسکن، التیام بخش <hr> متضاد مرهم : زخم <hr> برابر پارسی : ملهم، نوشدارو

مترادف مرهم : بریزه، پماد، روغن، ضماد، نوشدارو ، مسکن، التیام بخش متضاد مرهم : زخم برابر پارسی : ملهم، نوشدارو

مرهم

مروحه

مروحیه

<hr> مترادف مرور : تکرار، دوره، مطالعه، یادآوری، رفتن، طی، عبور، گذر، گذشتن <hr> برابر پارسی : بازبینی، بازنگری، دوباره خواندن، دوباره نگریستن، رفت و آمد

مترادف مرور : تکرار، دوره، مطالعه، یادآوری، رفتن، طی، عبور، گذر، گذشتن برابر پارسی : بازبینی، بازنگری، دوباره خواندن، دوباره نگریستن، رفت و آمد

مرور

مروع

مرونه

<hr> مترادف مرکب : اسب، باره، راحله، سواری، کشتی | آمیخته، ممزوج ، ترکیب یافته، تشکیل شده، جوهر <hr> متضاد مرکب : بسیط <hr> برابر پارسی : آمیخته شده، دوده، زکاب، اسب، آمیخته، ترابر، خودرو، دوات، رهوار

مترادف مرکب : اسب، باره، راحله، سواری، کشتی | آمیخته، ممزوج ، ترکیب یافته، تشکیل شده، جوهر متضاد مرکب : بسیط برابر پارسی : آمیخته شده، دوده، زکاب، اسب، آمیخته، ترابر، خودرو، دوات، رهوار

مرکب

<hr> مترادف مرکز : بین، میان، میانه، وسط، پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل، محور، کانون، قلب <hr> برابر پارسی : کانون، پایتخت، فرنشین، کُیان، میان، میان گاه، میانه، نافه، هسته

مترادف مرکز : بین، میان، میانه، وسط، پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل، محور، کانون، قلب برابر پارسی : کانون، پایتخت، فرنشین، کُیان، میان، میان گاه، میانه، نافه، هسته

مرکز

مرکز التسوق

مرکزه

<hr> مترادف مرکزی : مربوط به مرکز، منسوب به مرکز، اصلی، عمده، مهم، مرکزنشین، پای تخت نشین، واقع شده در مرکز

مترادف مرکزی : مربوط به مرکز، منسوب به مرکز، اصلی، عمده، مهم، مرکزنشین، پای تخت نشین، واقع شده در مرکز

مرکزی

مرکیز

<hr> مترادف مری : سرخ نای <hr> برابر پارسی : سرخ نای

مترادف مری : سرخ نای برابر پارسی : سرخ نای

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی