فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف ممتد : امتداددار، دراز، طولانی، طویل، کشیده، وسیع، پیوسته، مدام <hr> متضاد ممتد : منقطع <hr> برابر پارسی : درازشده، پیوسته، دنباله دار، کشیده

مترادف ممتد : امتداددار، دراز، طولانی، طویل، کشیده، وسیع، پیوسته، مدام متضاد ممتد : منقطع برابر پارسی : درازشده، پیوسته، دنباله دار، کشیده

ممتد

<hr> مترادف مملو : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی <hr> متضاد مملو : تهی، خالی <hr> برابر پارسی : آکنده، پر، سرریز، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال

مترادف مملو : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی متضاد مملو : تهی، خالی برابر پارسی : آکنده، پر، سرریز، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال

مملو

<hr> مترادف مملو کردن : پر کردن، لبریز کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، آکندن، ممتلی کردن <hr> برابر پارسی : آکندن

مترادف مملو کردن : پر کردن، لبریز کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، آکندن، ممتلی کردن برابر پارسی : آکندن

مملو کردن

<hr> مترادف ممنوع : غیرمجاز، غیرقانونی، قدغن، ممنوعه، منع شده، ناروا، نهی <hr> متضاد ممنوع : مجاز <hr> برابر پارسی : بازداشته، ناروا، ناشایا، نشدنی

مترادف ممنوع : غیرمجاز، غیرقانونی، قدغن، ممنوعه، منع شده، ناروا، نهی متضاد ممنوع : مجاز برابر پارسی : بازداشته، ناروا، ناشایا، نشدنی

ممنوع

<hr> برابر پارسی : بازدارندگی

برابر پارسی : بازدارندگی

ممنوعیت

<hr> مترادف ممنون : سپاسگزار، قدردان، متشکر، منت پذیر، نمک شناس <hr> متضاد ممنون : کفور <hr> برابر پارسی : سپاس، سپاسگر، سپاسگزار، سپاسمند

مترادف ممنون : سپاسگزار، قدردان، متشکر، منت پذیر، نمک شناس متضاد ممنون : کفور برابر پارسی : سپاس، سپاسگر، سپاسگزار، سپاسمند

ممنون

<hr> برابر پارسی : سپاسگزارم

برابر پارسی : سپاسگزارم

ممنونم

<hr> مترادف ممکن : امکان پذیر، شدنی، صورت پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور ، واجب <hr> متضاد ممکن : غیرممکن <hr> برابر پارسی : شدنی، آسان، روا، شایا

مترادف ممکن : امکان پذیر، شدنی، صورت پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور ، واجب متضاد ممکن : غیرممکن برابر پارسی : شدنی، آسان، روا، شایا

ممکن

<hr> مترادف من حیث المجموع : ازهرنظر، به طورکلی، جمعاً، روی هم رفته، کلاً <hr> برابر پارسی : روی هم رفته

مترادف من حیث المجموع : ازهرنظر، به طورکلی، جمعاً، روی هم رفته، کلاً برابر پارسی : روی هم رفته

من حیث المجموع

<hr> مترادف منابع : منبع ها، سرچشمه ها، ماخذ، مرجع ها <hr> برابر پارسی : آبشخورها، بن مایه ها، بنمایگان، سرچشمه ها

مترادف منابع : منبع ها، سرچشمه ها، ماخذ، مرجع ها برابر پارسی : آبشخورها، بن مایه ها، بنمایگان، سرچشمه ها

منابع

<hr> مترادف مناجات : دعا، رازگویی، نیایش، رازونیاز کردن باخدا، نجوا کردن، سحر، سحرگاه در ماه رمضان <hr> برابر پارسی : راز و نیاز، رازگفت، رازگویی

مترادف مناجات : دعا، رازگویی، نیایش، رازونیاز کردن باخدا، نجوا کردن، سحر، سحرگاه در ماه رمضان برابر پارسی : راز و نیاز، رازگفت، رازگویی

مناجات

<hr> مترادف منادی : جارچی، منادی گر، ندادهنده، نداگر، هاتف <hr> برابر پارسی : پیام آور

مترادف منادی : جارچی، منادی گر، ندادهنده، نداگر، هاتف برابر پارسی : پیام آور

منادی

<hr> مترادف منازعه : تنازع، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، مرافعه، مناقشه، نزاع، منازعت، درگیری، ستیز، ستیزه <hr> برابر پارسی : درگیری، ستیز، ستیزگری

مترادف منازعه : تنازع، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، مرافعه، مناقشه، نزاع، منازعت، درگیری، ستیز، ستیزه برابر پارسی : درگیری، ستیز، ستیزگری

منازعه

<hr> مترادف منازل : خانه ها، سراها، منزل ها، مراحل، اتراقگاه ها <hr> برابر پارسی : خانه ها

مترادف منازل : خانه ها، سراها، منزل ها، مراحل، اتراقگاه ها برابر پارسی : خانه ها

منازل

<hr> مترادف مناسب : درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو، بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق، فراخور، معقول، مشابه، همانند، ارزان، رخیص <hr> متضاد مناسب : نامناسب <hr> برابر پارسی : پسندیده، بایسته، درخور، شایسته، فراخور

مترادف مناسب : درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو، بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق، فراخور، معقول، مشابه، همانند، ارزان، رخیص متضاد مناسب : نامناسب برابر پارسی : پسندیده، بایسته، درخور، شایسته، فراخور

مناسب

<hr> مترادف مناسبت : ارتباط، بستگی، تناسب، ربط، سنخیت، موافقت، موقعیت، دلیل، جهت، سبب، انگیزه <hr> برابر پارسی : فراخور

مترادف مناسبت : ارتباط، بستگی، تناسب، ربط، سنخیت، موافقت، موقعیت، دلیل، جهت، سبب، انگیزه برابر پارسی : فراخور

مناسبت

مناطق آزاد

<hr> مترادف مناظره : بحث، جدل، مباحثه، مجادله، مذاکره، مطارحت، مباحثه کردن، مجادله کردن، ستیهیدن <hr> برابر پارسی : گفتمان، گفتاورد، نگرگویی، هم نگری

مترادف مناظره : بحث، جدل، مباحثه، مجادله، مذاکره، مطارحت، مباحثه کردن، مجادله کردن، ستیهیدن برابر پارسی : گفتمان، گفتاورد، نگرگویی، هم نگری

مناظره

<hr> مترادف مناقصه : ارزان خری، کم کردن، رقابت کردن درقیمت و فروش ، مناقصت <hr> برابر پارسی : بهاشکنی، کاهش گری، کم بهایی، ارزان خری

مترادف مناقصه : ارزان خری، کم کردن، رقابت کردن درقیمت و فروش ، مناقصت برابر پارسی : بهاشکنی، کاهش گری، کم بهایی، ارزان خری

مناقصه

<hr> مترادف منال : درآمد، ملک، تمکن، تمول، ثروت، دارایی <hr> برابر پارسی : یافتن

مترادف منال : درآمد، ملک، تمکن، تمول، ثروت، دارایی برابر پارسی : یافتن

منال

<hr> مترادف منبع : اصل، چشمه، سبب، سرچشمه، علت، ماخذ، مبداء، مرجع، منشا <hr> برابر پارسی : سرچشمه، آبشخور، خاستگاه، بن مایه، بن مایه

مترادف منبع : اصل، چشمه، سبب، سرچشمه، علت، ماخذ، مبداء، مرجع، منشا برابر پارسی : سرچشمه، آبشخور، خاستگاه، بن مایه، بن مایه

منبع

<hr> مترادف منتخب : انتخاب شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه <hr> متضاد منتخب : انتصابی <hr> برابر پارسی : برگزیده، بهینه

مترادف منتخب : انتخاب شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه متضاد منتخب : انتصابی برابر پارسی : برگزیده، بهینه

منتخب

<hr> مترادف منتزع : جدا، سوا، کنده، منفک، مجرد <hr> برابر پارسی : آهنجیده

مترادف منتزع : جدا، سوا، کنده، منفک، مجرد برابر پارسی : آهنجیده

منتزع

<hr> مترادف منتشر کردن : انتشار دادن، پخش کردن، توزیع کردن، پراکندن، چاپ کردن، به چاپ رساندن، سرایت دادن، گستردن، ترویج کردن، رواج دادن <hr> برابر پارسی : افشاندن، پخش کردن، پراکندن | پراشیدن، چاپ کردن

مترادف منتشر کردن : انتشار دادن، پخش کردن، توزیع کردن، پراکندن، چاپ کردن، به چاپ رساندن، سرایت دادن، گستردن، ترویج کردن، رواج دادن برابر پارسی : افشاندن، پخش کردن، پراکندن | پراشیدن، چاپ کردن

منتشر کردن

منتشرکردن

<hr> برابر پارسی : گماشته

منتصب

<hr> مترادف منتظر : امیدوار، انتظارکش، چشم به راه، گوش به زنگ، مترصد، مترقب، متوقع، مراقب، نگران <hr> برابر پارسی : چشم براه، چشم به راه، نگران

مترادف منتظر : امیدوار، انتظارکش، چشم به راه، گوش به زنگ، مترصد، مترقب، متوقع، مراقب، نگران برابر پارسی : چشم براه، چشم به راه، نگران

منتظر

<hr> مترادف منتظم : آراسته، بسامان، مرتب، منظم <hr> متضاد منتظم : نامنتظم، غیرمنتظم <hr> برابر پارسی : بسامان

مترادف منتظم : آراسته، بسامان، مرتب، منظم متضاد منتظم : نامنتظم، غیرمنتظم برابر پارسی : بسامان

منتظم

<hr> مترادف منتقد : انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده گیر، عیب جو، معترض، نکته گیر، انتقادگر، انتقادجو، نقدنویس <hr> برابر پارسی : خُرده گیر

مترادف منتقد : انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده گیر، عیب جو، معترض، نکته گیر، انتقادگر، انتقادجو، نقدنویس برابر پارسی : خُرده گیر

منتقد

<hr> برابر پارسی : خرده گیران، خُرده گیران

برابر پارسی : خرده گیران، خُرده گیران

منتقدان

<hr> برابر پارسی : خرده گیران

برابر پارسی : خرده گیران

منتقدین

<hr> برابر پارسی : ترابردن

منتقل ساختن

<hr> مترادف منتقل کردن : جابه جا کردن، انتقال دادن، نقل مکان دادن، بردن، رساندن، ابلاغ کردن <hr> متضاد منتقل کردن : منتقل شدن <hr> برابر پارسی : ترابردن

مترادف منتقل کردن : جابه جا کردن، انتقال دادن، نقل مکان دادن، بردن، رساندن، ابلاغ کردن متضاد منتقل کردن : منتقل شدن برابر پارسی : ترابردن

منتقل کردن

<hr> مترادف منتهی : مختوم، منجر <hr> برابر پارسی : پایان، انجامیده، پرداخته، پايان رسیده

مترادف منتهی : مختوم، منجر برابر پارسی : پایان، انجامیده، پرداخته، پايان رسیده

منتهی

<hr> برابر پارسی : انجامیدن، به پایان رسیدن، فرجامیدن

برابر پارسی : انجامیدن، به پایان رسیدن، فرجامیدن

منتهی شدن

<hr> مترادف منجر : کشیده، منتج، منتهی، کشیده شده <hr> برابر پارسی : کشیده شونده، کشیده، پایان یافته

مترادف منجر : کشیده، منتج، منتهی، کشیده شده برابر پارسی : کشیده شونده، کشیده، پایان یافته

منجر

<hr> برابر پارسی : انجامیدن، انجام شدن، فرجامیدن

برابر پارسی : انجامیدن، انجام شدن، فرجامیدن

منجر شدن

<hr> برابر پارسی : انجامیده

منجر شده

<hr> مترادف منجم : اخترشناس، ستاره شناس، گردون شناس، نجوم دان، اختربین <hr> برابر پارسی : اخترشناس، اختر شناس، اخترمار، ستاره شناس

مترادف منجم : اخترشناس، ستاره شناس، گردون شناس، نجوم دان، اختربین برابر پارسی : اخترشناس، اختر شناس، اخترمار، ستاره شناس

منجم

<hr> مترادف منجمد : یخ بسته، یخ زده، جامد، دلمه ، بی حرکت <hr> متضاد منجمد : مایع <hr> برابر پارسی : بسته شده، یخبسته

مترادف منجمد : یخ بسته، یخ زده، جامد، دلمه ، بی حرکت متضاد منجمد : مایع برابر پارسی : بسته شده، یخبسته

منجمد

<hr> مترادف منحرف : بیراهه رو، فاسد، خراب، آن کاره، پالان کج، سست قدم، کجرو، گمراه، منحط، انحراف دار، قیقاج، متمایل، ناراست، ملحد <hr> متضاد منحرف : مهتدی <hr> برابر پارسی : گمراه، کژدیسه، کجرو

مترادف منحرف : بیراهه رو، فاسد، خراب، آن کاره، پالان کج، سست قدم، کجرو، گمراه، منحط، انحراف دار، قیقاج، متمایل، ناراست، ملحد متضاد منحرف : مهتدی برابر پارسی : گمراه، کژدیسه، کجرو

منحرف

منحصر به فرد

منحل شد

<hr> برابر پارسی : برچیدن

منحل کردن

<hr> مترادف منحنی : انحنادار، خمیده، قوس دار، کج، مقوس، هلال، خمیده <hr> متضاد منحنی : مستقیم <hr> برابر پارسی : خَم، کوژ، کج، کمانی، خم، کمان

مترادف منحنی : انحنادار، خمیده، قوس دار، کج، مقوس، هلال، خمیده متضاد منحنی : مستقیم برابر پارسی : خَم، کوژ، کج، کمانی، خم، کمان

منحنی

<hr> برابر پارسی : بدشگون

منحوص

<hr> مترادف مندرج : ثبت شده، درج شده، ضبط، نوشته <hr> برابر پارسی : نوشته شده

مترادف مندرج : ثبت شده، درج شده، ضبط، نوشته برابر پارسی : نوشته شده

مندرج

<hr> مترادف منزل : جا، مکان، جایگاه، مقام، بیت، خانه، دار، دولت سرا، سامان، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت، مرحله، اهل بیت، زن و فرزندان، مقصد، هدف، اقامتگاه، مسافت بین دواتراق، منزلگاه، منزلگه <hr> برابر پارسی : خانه، سرا، فرودگاه، کاشانه، کلبه، گامه

مترادف منزل : جا، مکان، جایگاه، مقام، بیت، خانه، دار، دولت سرا، سامان، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت، مرحله، اهل بیت، زن و فرزندان، مقصد، هدف، اقامتگاه، مسافت بین دواتراق، منزلگاه، منزلگه برابر پارسی : خانه، سرا، فرودگاه، کاشانه، کلبه، گامه

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی ساره