basic vocabulary

basic wavelet

basic weight

<hr> معنی : بطور اساسی <hr> معانی دیگر : بطور اساسی

معنی : بطور اساسی معانی دیگر : بطور اساسی

basically

basicidal capsule

<hr> (آهن گدازی) تفاله ی ساده (تفاله ای که در فرایند پولاد سازی به جا می ماند و در سیمان سازی و به عنوان کود کاربرد دارد)، (شیمی) حالت بازی، حالت قلیایی، خاصیت بازی وقلیایی، حالت بنیانی

(آهن گدازی) تفاله ی ساده (تفاله ای که در فرایند پولاد سازی به جا می ماند و در سیمان سازی و به عنوان کود کاربرد دارد)، (شیمی) حالت بازی، حالت قلیایی، خاصیت بازی وقلیایی، حالت بنیانی

basicity

basics

<hr> (گیاه شناسی) بن چسب، بن روی (وصل به ته ساقه)، از پایه بهم نزدیک شده، متصل در پایه

(گیاه شناسی) بن چسب، بن روی (وصل به ته ساقه)، از پایه بهم نزدیک شده، متصل در پایه

basifixed

<hr> معنی : ریحان، شاهسپرم از خانواده نعناعیان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ریحان (از جنس ocimum و خانواده ی نعناع: mint به ویژه o. basilicum که سبزی خوردن است)، شاهسپرم، اسم خاص مذکر

معنی : ریحان، شاهسپرم از خانواده نعناعیان معانی دیگر : (گیاه شناسی) ریحان (از جنس ocimum و خانواده ی نعناع: mint به ویژه o. basilicum که سبزی خوردن است)، شاهسپرم، اسم خاص مذکر

basil

basil seed

<hr> معنی : اساسی، بنیادی، پایهای، واقع شده در پایین <hr> معانی دیگر : در بن (به ویژه بن جمجمه)، بنیادین (basilary هم می گویند)

معنی : اساسی، بنیادی، پایهای، واقع شده در پایین معانی دیگر : در بن (به ویژه بن جمجمه)، بنیادین (basilary هم می گویند)

basilar

basilar artery

basilar membrane

basilect

<hr> معنی : قصر سلطنتی، سالن دراز ومستطیل، کلیساهایی که سالن دراز دارند <hr> معانی دیگر : (در اصل) کاخ پادشاهی، (روم باستان - مسیحیت) ساختمان مربع شکل که یک انتهای آن به صورت نیم دایره است و در طرفین درازای آن ستون های متعدد وجود دارد، کلیسایی که به این شکل باشد

معنی : قصر سلطنتی، سالن دراز ومستطیل، کلیساهایی که سالن دراز دارند معانی دیگر : (در اصل) کاخ پادشاهی، (روم باستان - مسیحیت) ساختمان مربع شکل که یک انتهای آن به صورت نیم دایره است و در طرفین درازای آن ستون های متعدد وجود دارد، کلیسایی که به این شکل باشد

basilica

<hr> معنی : اژدهای افسانهای بالدار، سوسمارامریکایی، نوعی منجنیق نظامی <hr> معانی دیگر : سوسمار افسانه ای که نفس و نگاهش مهلک بود، (جانور شناسی) انواع بزمجه های تیغه دار

معنی : اژدهای افسانهای بالدار، سوسمارامریکایی، نوعی منجنیق نظامی معانی دیگر : سوسمار افسانه ای که نفس و نگاهش مهلک بود، (جانور شناسی) انواع بزمجه های تیغه دار

basilisk

<hr> معنی : حوزه رودخانه، لگن، تشتک، دستشویی، ابگیر <hr> معانی دیگر : تشت، دستشویی بزرگ آشپزخانه (که در آن ظرف و رخت می شویند - wash basin هم می گویند)، دریاچه ی کوچک، گودی پر از آب، حوضچه، شناوه، بندرگاه، خلیج کوچک، خور، حوزه ی رودخانه، آبگیر، محتویات تشت یا لگن، (دریا شناسی) چاله ی ژرف در کف اقیانوس، دریاچال

معنی : حوزه رودخانه، لگن، تشتک، دستشویی، ابگیر معانی دیگر : تشت، دستشویی بزرگ آشپزخانه (که در آن ظرف و رخت می شویند - wash basin هم می گویند)، دریاچه ی کوچک، گودی پر از آب، حوضچه، شناوه، بندرگاه، خلیج کوچک، خور، حوزه ی رودخانه، آبگیر، محتویات تشت یا لگن، (دریا شناسی) چاله ی ژرف در کف اقیانوس، دریاچا

basin

basin irrigation

basinal

basing

basins

basinwide

basionym

<hr> (در مورد حرکت هورمون ها و یا رشد نسج در گیاهان) از نوک به بن ساقه، بن سوی، بن رو

(در مورد حرکت هورمون ها و یا رشد نسج در گیاهان) از نوک به بن ساقه، بن سوی، بن رو

basipetal

basipetally

basipetaly

basiphobia

<hr> معنی : ماخذ، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، بنیان، مستمسک <hr> معانی دیگر : شالوده، زیر ساخت، زیر بنا، بنلاد، مقیاس، بن پار، اصل، مایه، نظریه ی اساسی، فرایند، طرز، طور، pl اساس

معنی : ماخذ، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، بنیان، مستمسک معانی دیگر : شالوده، زیر ساخت، زیر بنا، بنلاد، مقیاس، بن پار، اصل، مایه، نظریه ی اساسی، فرایند، طرز، طور، pl اساس

basis

basis function

basis of a vector space

<hr> (در محاسبه ی نرخ بهره و مبادلات ارزی و غیره) مبنای یکصدم، واحد یکصدم

(در محاسبه ی نرخ بهره و مبادلات ارزی و غیره) مبنای یکصدم، واحد یکصدم

basis point

basistech

basitony

<hr> معنی : حمام افتاب گرفتن، افتاب خوردن، با گرمای ملایم گرم شدن <hr> معانی دیگر : (در نور خورشید) غنودن، (در گرمای مطلوب) آسودن، آرمیدن، مورد توجه بودن، سوگلی بودن، محبوب بودن، باگرمای ملایم گرم کردن

معنی : حمام افتاب گرفتن، افتاب خوردن، با گرمای ملایم گرم شدن معانی دیگر : (در نور خورشید) غنودن، (در گرمای مطلوب) آسودن، آرمیدن، مورد توجه بودن، سوگلی بودن، محبوب بودن، باگرمای ملایم گرم کردن

bask

bask in

bask in the glory of

bask in the sun

<hr> معنی : سبد، زنبیل، در سبد ریختن <hr> معانی دیگر : زمبه، گنجایش سبد، محتوی سبد، (بسکتبال) حلقه، انداختن توپ در حلقه (که دو امتیاز می دهد)، گل، هر چیز سبد مانند، (اتاقکی که از بالون آویخته است و سرنشینان در آن قرار دارند) کابین بالون

معنی : سبد، زنبیل، در سبد ریختن معانی دیگر : زمبه، گنجایش سبد، محتوی سبد، (بسکتبال) حلقه، انداختن توپ در حلقه (که دو امتیاز می دهد)، گل، هر چیز سبد مانند، (اتاقکی که از بالون آویخته است و سرنشینان در آن قرار دارند) کابین بالون

basket

<hr> کسی که دست و پا ندارد، بی دست و پا، کسی که نتواند به طور عادی فعالیت کند (بیشتر به دلیل روانی)، عاجز، وامانده، وامانده خراب، از کار افتاده، معیوب

کسی که دست و پا ندارد، بی دست و پا، کسی که نتواند به طور عادی فعالیت کند (بیشتر به دلیل روانی)، عاجز، وامانده، وامانده خراب، از کار افتاده، معیوب

basket case

basket chair

basket peg

<hr> معنی : بازی بسکتبال <hr> معانی دیگر : توپ بسکتبال، بسکتبال، یکجورتوپ بازی

معنی : بازی بسکتبال معانی دیگر : توپ بسکتبال، بسکتبال، یکجورتوپ بازی

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران