<hr> پررویی کردن، رو را سفت کردن

پررویی کردن، رو را سفت کردن

brazen it out

brazenly

brazenness

<hr> معنی : منقل، منقل اتش، برنج سازی <hr> معانی دیگر : منقل (آتش)، آتشدان، مجمر، (فلزسازی) برنج ساز، برنج ریز، کسی که با برنج کار می کند

معنی : منقل، منقل اتش، برنج سازی معانی دیگر : منقل (آتش)، آتشدان، مجمر، (فلزسازی) برنج ساز، برنج ریز، کسی که با برنج کار می کند

brazier

<hr> رجوع شود به: brazilwood، کشور برزیل (در امریکای جنوبی)، بقم

رجوع شود به: brazilwood، کشور برزیل (در امریکای جنوبی)، بقم

brazil

<hr> جوش برنجى، لحیم برنجى، لحیم کارى عمران : لحیم برنجى معمارى : لحیم مسى علوم هوایى : جوش سخت

جوش برنجى، لحیم برنجى، لحیم کارى عمران : لحیم برنجى معمارى : لحیم مسى علوم هوایى : جوش سخت

brazing

brazing flux

brazing operator

brazing powder

brazing procedure qualification record

brazing procedure specification

brazing rod

brazing rope

brazing symbol

brazing technique

brazing wire

brazzer

brazzers

<hr> معنی : نقض عهد، نقض عهد کردن، رخنه، شکاف، نقض کردن، ایجاد شکاف کردن، رخنه کردن در <hr> معانی دیگر : نقض، تخلف، تجاوز، خلف (وعده)، (در مورد قانون و سنت و قول و غیره) شکستن، (در مورد دیوار و سد و خط دفاعی و سنگر و غیره) رخنه، شکست، روزنه، در رو، نفوذ، رخنه کردن، (مهجور) شکستن یا شکسته شدن (چیزی)، شکستن موج بر دیواره ی ساحلی و کشتی و غیره، نق­ عهد، نق­ کردن، نق­ عهد کردن

معنی : نقض عهد، نقض عهد کردن، رخنه، شکاف، نقض کردن، ایجاد شکاف کردن، رخنه کردن در معانی دیگر : نقض، تخلف، تجاوز، خلف (وعده)، (در مورد قانون و سنت و قول و غیره) شکستن، (در مورد دیوار و سد و خط دفاعی و سنگر و غیره) رخنه، شکست، روزنه، در رو، نفوذ، رخنه کردن، (مهجور) شکستن یا شکسته شدن (چیزی)، شکستن موج

breach

breach of agreement

breach of contract

breach of order

breache

breached

breaches

breaching party

<hr> معنی : قوت، نان، نان زدن به <hr> معانی دیگر : پکند، خبز، خوراک و طعام، غذا، معاش، وسیله یا درآمد زندگی، روزی، (قبل از پختن) با خرده نان پوشاندن، (خودمانی) پول، 1- معاش، رزق، روزی 2- نان و پنیر

معنی : قوت، نان، نان زدن به معانی دیگر : پکند، خبز، خوراک و طعام، غذا، معاش، وسیله یا درآمد زندگی، روزی، (قبل از پختن) با خرده نان پوشاندن، (خودمانی) پول، 1- معاش، رزق، روزی 2- نان و پنیر

bread

<hr> معنی : نان و پنیر، وسیله معاش <hr> معانی دیگر : 1- نان و کره 2- امرار معاش، (کسب) روزی 3- بخش اصلی، اساسی، متعارفی، عادی، روزمره، وابسته به امرار معاش، وابسته به درآمد اساسی، ممر درآمد، سرچشمه ی رزق و روزی، نان وپنیر درخورجوانی، وابسته بکسب معاش، معمولی، همه جایی، کسل کننده

معنی : نان و پنیر، وسیله معاش معانی دیگر : 1- نان و کره 2- امرار معاش، (کسب) روزی 3- بخش اصلی، اساسی، متعارفی، عادی، روزمره، وابسته به امرار معاش، وابسته به درآمد اساسی، ممر درآمد، سرچشمه ی رزق و روزی، نان وپنیر درخورجوانی، وابسته بکسب معاش، معمولی، همه جایی، کسل کننده

bread and butter

bread and butter letters

bread and circuses

<hr> سیب زمینی و ناننش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است

سیب زمینی و ناننش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است

bread and point

bread crumb

bread crumbs

bread crust

bread improver

<hr> صف نان (صف کسانی که برای دریافت خوراک مجانی یا جیره بندی شده گرد آمده اند)، صف صدقه بگیران

صف نان (صف کسانی که برای دریافت خوراک مجانی یا جیره بندی شده گرد آمده اند)، صف صدقه بگیران

bread line

bread making machine

bread roti

<hr> معنی : نمونه، نمونه تابلویی <hr> معانی دیگر : تخته ای که روی آن خمیر را ورز می دهند و نان را با چاقو می برند، تخته ی نان بری

معنی : نمونه، نمونه تابلویی معانی دیگر : تخته ای که روی آن خمیر را ورز می دهند و نان را با چاقو می برند، تخته ی نان بری

breadboard

<hr> معنی : خرده نان <hr> معانی دیگر : خرده نان

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران