پیشنهاد کاربران

catalogue number

catalogue of sanctions

catalogued

cataloguing cataloging

cataloguing in publication

<hr> (گیاه شناسی) کاتالپا (نام جنسی از درختان خانواده ی bignonia که برگ های بزرگ و گل های خوشه مانند و شیپوری می دهد و میوه ی آن لوبیا مانند است)، درخت جوالدوز

(گیاه شناسی) کاتالپا (نام جنسی از درختان خانواده ی bignonia که برگ های بزرگ و گل های خوشه مانند و شیپوری می دهد و میوه ی آن لوبیا مانند است)، درخت جوالدوز

catalpa

catalyse

catalyse into

catalyse into action

<hr> معنی : تشکیلات دهنده، فروگشا <hr> معانی دیگر : (شیمی) کالیزور، فروکاو، کنش یار، فروکافنده، عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت، سازمان دهنده

معنی : تشکیلات دهنده، فروگشا معانی دیگر : (شیمی) کالیزور، فروکاو، کنش یار، فروکافنده، عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت، سازمان دهنده

catalyst

catalytic

<hr> (فیلتر شیمیایی که به لوله ی اگزوز وصل است و دود ماشین را پالایش می کند - برای کم کردن آلودگی هوا) دودگیر

(فیلتر شیمیایی که به لوله ی اگزوز وصل است و دود ماشین را پالایش می کند - برای کم کردن آلودگی هوا) دودگیر

catalytic converter

<hr> (پالایش نفت) روش پالایش نفت خام از راه کاتالیز

(پالایش نفت) روش پالایش نفت خام از راه کاتالیز

catalytic cracking

catalytic monoclonal antibody

catalytic oxidation

catalytically

<hr> معنی : تسریع کردن، دارای اثر مجاورتی کردن، تندتر کردن <hr> معانی دیگر : (شیمی) کاتالیز کردن، فروکافتن، فروگشایی کردن، کنش یاری کردن، درفعل وانفعال شیمیایی دارای اثرمجاورتی کردن، کاتالیز

معنی : تسریع کردن، دارای اثر مجاورتی کردن، تندتر کردن معانی دیگر : (شیمی) کاتالیز کردن، فروکافتن، فروگشایی کردن، کنش یاری کردن، درفعل وانفعال شیمیایی دارای اثرمجاورتی کردن، کاتالیز

catalyze

catalyzed

<hr> معنی : ادم بددهن و ماجراجو، نوعی کلک یاجسم شناور در آب <hr> معانی دیگر : کاتامران (زورق مشتمل بر چند تیر یا تنه ی درخت که به هم وصل شده)، (به ویژه قایق های تندرو) قایق بادبانی دوبدنه، نوعی کلک یاجسم شناور دراب

معنی : ادم بددهن و ماجراجو، نوعی کلک یاجسم شناور در آب معانی دیگر : کاتامران (زورق مشتمل بر چند تیر یا تنه ی درخت که به هم وصل شده)، (به ویژه قایق های تندرو) قایق بادبانی دوبدنه، نوعی کلک یاجسم شناور دراب

catamaran

catambo

cataphora

cataphract

<hr> خواب حیوانی، هیپنوتیزم حیوانی

خواب حیوانی، هیپنوتیزم حیوانی

cataplexy

<hr> معنی : منجنیق، سنگ انداز، منجنیقانداختن، بامنجنیق پرت کردن <hr> معانی دیگر : (با منجنیق یا پرتابگر) جهاندن، افکندن، پراندن، پرتاب شدن یا کردن، بزاندن، (جنگ افزار قدیمی) منجنیق، کشکنجیر (فلاخن بزرگی که با آن سنگ و آتش به سوی دشمن پرتاب می کردند)، (انگلیس) فلاخن، تیر و کمان (بچه ها)، (اسبابی که هواپیما یا موشک و غیره را از عرشه ی کشتی هواپیمابر به جلو و بالا می جهاند) پرتابگر، دستگاهی که در صورت لزوم خلبان را از هواپیمای جنگی به بیرون می افکند تا با چتر نجات فرود آید، هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکار میرود

معنی : منجنیق، سنگ انداز، منجنیقانداختن، بامنجنیق پرت کردن معانی دیگر : (با منجنیق یا پرتابگر) جهاندن، افکندن، پراندن، پرتاب شدن یا کردن، بزاندن، (جنگ افزار قدیمی) منجنیق، کشکنجیر (فلاخن بزرگی که با آن سنگ و آتش به سوی دشمن پرتاب می کردند)، (انگلیس) فلاخن، تیر و کمان (بچه ها)، (اسبابی که هواپیما یا 

catapult

catapulted

<hr> معنی : ابشار بزرگ، اب مروارید، اب اوردن <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) آب مروارید، کاتاراکت، آبشار بزرگ، سیل، سیلاب، آبگرفت، طب اب مروارید، اب اوردن چشم

معنی : ابشار بزرگ، اب مروارید، اب اوردن معانی دیگر : (چشم پزشکی) آب مروارید، کاتاراکت، آبشار بزرگ، سیل، سیلاب، آبگرفت، طب اب مروارید، اب اوردن چشم

cataract

cataracts

catarem

catarrhal dyspepsia

<hr> (موجودی که دو سوراخ بینی او نزدیک به هم باشد و به سوی جلو و پایین گشوده شود مانند گوریل و شامپانزه و انسان) فروبینی (در مقایسه با: platyrrhine)

(موجودی که دو سوراخ بینی او نزدیک به هم باشد و به سوی جلو و پایین گشوده شود مانند گوریل و شامپانزه و انسان) فروبینی (در مقایسه با: platyrrhine)

catarrhine

catasrophe

<hr> معنی : فلاکت، مصیبت، فاجعه، بلای ناگهانی <hr> معانی دیگر : پایان ناگهانی و تباهگر، دژفرجام، فروگشت، شکست دهشتناک، انهزام، بلا، سانحه، (در نمایش به ویژه در تراژدی) صحنه ی نهایی و سرنوشت ساز (که در آن قهرمان کشته می شود یا گره کارها گشوده می گردد)، شور اوج، دژآشوب، عاقبت داستان

معنی : فلاکت، مصیبت، فاجعه، بلای ناگهانی معانی دیگر : پایان ناگهانی و تباهگر، دژفرجام، فروگشت، شکست دهشتناک، انهزام، بلا، سانحه، (در نمایش به ویژه در تراژدی) صحنه ی نهایی و سرنوشت ساز (که در آن قهرمان کشته می شود یا گره کارها گشوده می گردد)، شور اوج، دژآشوب، عاقبت داستان

catastrophe

catastrophe bonds

catastrophe leading

catastrophe theory

<hr> معنی : مصیبت بار، فاجعه انگیز <hr> معانی دیگر : مصیبت بار، فاجعه انگیز

معنی : مصیبت بار، فاجعه انگیز معانی دیگر : مصیبت بار، فاجعه انگیز

catastrophic

catastrophic financial assistance

<hr> مصیبت امیز، وابسته به عاقبت داستان

مصیبت امیز، وابسته به عاقبت داستان

catastrophical

catastrophically

catastrophising

<hr> (فرضیه ی قدیمی در زمین شناسی - این باور: تغییرات زمین شناسی اکثر ناشی از دگرگونی های مخرب و ناگهانی است نه دگرگونی های تدریجی و ملایم) فروافکند گرایی، فاجعه هراسی

(فرضیه ی قدیمی در زمین شناسی - این باور: تغییرات زمین شناسی اکثر ناشی از دگرگونی های مخرب و ناگهانی است نه دگرگونی های تدریجی و ملایم) فروافکند گرایی، فاجعه هراسی

واژه های حرف "c" - پیشنهاد کاربران