پیشنهاد کاربران

dataset

<hr> معنی : تاریخ، خرما، زمان، ملاقات، نخل، درخت خرما، تاریخ گذاشتن، تاریخ گذاردن، مدت معین کردن <hr> معانی دیگر : تاریخ (که روی چیزی ذکر می شود)، گاه، زمان وقوع، (جمع) تاریخ زاد و مرگ (تولد و وفات)، وعده ی ملاقات (به ویژه با فردی از جنس مخالف)، رانده وو، قرار، (پسر یا دختر) طرف ملاقات، دوست پسر (یا دختر)، طرف، تاریخ گذاشتن (روی نامه و غیره)، (برای چیزی) تاریخ تعیین کردن، سالخورده به نظر آمدن، کهنه به نظر آمدن، از مد افتاده کردن، قدیمی بودن، (با فردی از جنس مخالف) بیرون رفتن، وعده ی ملاقات گذاشتن، (معمولا با: from) از زمان بخصوصی آغاز شدن، رطب، تاری&nbsp; گذاشتن

معنی : تاریخ، خرما، زمان، ملاقات، نخل، درخت خرما، تاریخ گذاشتن، تاریخ گذاردن، مدت معین کردن معانی دیگر : تاریخ (که روی چیزی ذکر می شود)، گاه، زمان وقوع، (جمع) تاریخ زاد و مرگ (تولد و وفات)، وعده ی ملاقات (به ویژه با فردی از جنس مخالف)، رانده وو، قرار، (پسر یا دختر) طرف ملاقات، دوست پسر (یا دختر)، طر

date

date back

date draft

date from

date loggers

date night

<hr> معنی : میلاد، تاریخ تولد

معنی : میلاد، تاریخ تولد

date of birth

date of issue

date rape

date rolles

date set by the court

date water

datebook

<hr> معنی : مورخ، تاریخ دار <hr> معانی دیگر : دارای زمان مشخص، کهنه، از مد افتاده، منسوخ، ناباب، مور، تاری&nbsp; دار

معنی : مورخ، تاریخ دار معانی دیگر : دارای زمان مشخص، کهنه، از مد افتاده، منسوخ، ناباب، مور، تاری دار

dated

dated after

dated information

datelined

dater

dates

dates from

dates prepared

<hr> روانشناسى : قرار عشقى

dating

dating agencies

dating system

dating techniques

datisca

datiscaceae

<hr> رجوع شود به: coordinate bond

dative bond

dative case

datos

<hr> معنی : اطلاع، ماخذ، داده <hr> معانی دیگر : (صورت مفرد واژه ی: data) داده

معنی : اطلاع، ماخذ، داده معانی دیگر : (صورت مفرد واژه ی: data) داده

datum

datum point

daubechies

<hr> معنی : فرزند، دختر <hr> معانی دیگر : (گاهی در مورد حیوان نیز به کار می رود) فرزند مونث، زاده (ی محل یا فرایند یا رویداد بخصوصی)، رجوع شود به: stepdaughter، رجوع شود به: daughter-in-law، دخترخوانده، نادختری

معنی : فرزند، دختر معانی دیگر : (گاهی در مورد حیوان نیز به کار می رود) فرزند مونث، زاده (ی محل یا فرایند یا رویداد بخصوصی)، رجوع شود به: stepdaughter، رجوع شود به: daughter-in-law، دخترخوانده، نادختری

daughter

daughter card interface

daughter herdmate

<hr> (همسر فرزند ذکور) عروس، زن پسر، عروس به معنی زن پسر

(همسر فرزند ذکور) عروس، زن پسر، عروس به معنی زن پسر

daughter in law

daughter in low

daughter of the wolf

daughter swap

daughters

<hr> عروس یعنی زن پسر شخص

daugter in law

<hr> معنی : ترساندن، رام کردن، بی جرات کردن <hr> معانی دیگر : مرعوب کردن، دچار دلهره کردن، بیمناک کردن، مایوس کردن، نومید کردن، دلسرد کردن

معنی : ترساندن، رام کردن، بی جرات کردن معانی دیگر : مرعوب کردن، دچار دلهره کردن، بیمناک کردن، مایوس کردن، نومید کردن، دلسرد کردن

daunt

daunted

<hr> (adjective) دلهره آور، ترسناک، رعب آور، ترس انگیز، هولناک، وحشتناک، تشویش زا، مضطرب کنند، اضطراب آور

(adjective) دلهره آور، ترسناک، رعب آور، ترس انگیز، هولناک، وحشتناک، تشویش زا، مضطرب کنند، اضطراب آور

daunting

<hr> معنی : سرانداز <hr> معانی دیگر : نترس، بی باک، بی هراس، متهور، بی ترس، بی پروا

معنی : سرانداز معانی دیگر : نترس، بی باک، بی هراس، متهور، بی ترس، بی پروا

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران