declined

declined events

declines

declining

declinism

<hr> خلاص کردن علوم مهندسى : کلاج را رها کردن

خلاص کردن علوم مهندسى : کلاج را رها کردن

declutch

declutter

decluttering

<hr> معنی : جوشاندن، عصارهگیری <hr> معانی دیگر : جوشانده، فروجوشانده، پخت

معنی : جوشاندن، عصارهگیری معانی دیگر : جوشانده، فروجوشانده، پخت

decoction

<hr> معنی : کشف کردن، گشودن رمز، کشف رمز کردن <hr> معانی دیگر : رمزگشایی کردن (ترجمه ی متن رمزی به متن فهم پذیر)

معنی : کشف کردن، گشودن رمز، کشف رمز کردن معانی دیگر : رمزگشایی کردن (ترجمه ی متن رمزی به متن فهم پذیر)

decode

decoded

<hr> معنی : رمز گشا، رمز شناس <hr> معانی دیگر : کدیاب

معنی : رمز گشا، رمز شناس معانی دیگر : کدیاب

decoder

decoder protein

decodes

<hr> معنی : رمز گشایی، برداشتن رمز، رمز برداری <hr> معانی دیگر : رمز گشایی، رمز برداری

معنی : رمز گشایی، برداشتن رمز، رمز برداری معانی دیگر : رمز گشایی، رمز برداری

decoding

<hr> الکترونیک : درچیدن کوهرر

الکترونیک : درچیدن کوهرر

decohere

decoherence

decohesion

decoirate

decoke

decollectivization

decollement

decolonialism

decolonisation

<hr> مستعمره زدایی (decolonialization هم می گویند)، پرگنه زدایی

مستعمره زدایی (decolonialization هم می گویند)، پرگنه زدایی

decolonization

decolonized

decolonizing

decolonizition

<hr> معنی : بی رنگ کردن، رنگ زدایی <hr> معانی دیگر : رنگ زدایی، بی رنگ کردن

معنی : بی رنگ کردن، رنگ زدایی معانی دیگر : رنگ زدایی، بی رنگ کردن

decolorization

decolourant

decolouration

decolouring

decommision

<hr> حق نمایندگی (کسی را) لغو کردن، از نمایندگی انداختن، از بهرهگیری انداختن

حق نمایندگی (کسی را) لغو کردن، از نمایندگی انداختن، از بهرهگیری انداختن

decommission

decommissioned

decommissioning

decommodification

decompensated

<hr> (روان پزشکی) فروپاشی مکانیسم های دفاعی، حملهی قلبی

(روان پزشکی) فروپاشی مکانیسم های دفاعی، حملهی قلبی

decompensation

decomplex

<hr> قابل تجزیه، فاسد شدنى

decomposable

<hr> معنی : تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن <hr> معانی دیگر : تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن

معنی : تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن معانی دیگر : تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن

decompose

<hr> معنی : تجزیه شده، متلاشی <hr> معانی دیگر : تجزیه شده

معنی : تجزیه شده، متلاشی معانی دیگر : تجزیه شده

decomposed

decomposers

decomposes

<hr> علوم هوایى : تجزیه کردن و جدا کردن عناصر اصلى یک ماده مرکب

علوم هوایى : تجزیه کردن و جدا کردن عناصر اصلى یک ماده مرکب

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران