diminished responsibility

diminished seventh chord

diminished triad

diminishing

diminishing point of return

diminishing return

diminishment

diminshing

<hr> معنی : کاهش، تحقیر، تقلیل، کسر، کمشدگی <hr> معانی دیگر : کاستگی، نقصان، کوچک شدگی، خفت

معنی : کاهش، تحقیر، تقلیل، کسر، کمشدگی معانی دیگر : کاستگی، نقصان، کوچک شدگی، خفت

diminution

<hr> معنی : کوچک، خرد، مصغر <hr> معانی دیگر : (بسیار کوچک تر از حد معمول) ریز، ریزه، کوچولو، کوچول موچول، (دستور زبان) تصغیری، کوتوله، هر چیز ریزه، حقیر

معنی : کوچک، خرد، مصغر معانی دیگر : (بسیار کوچک تر از حد معمول) ریز، ریزه، کوچولو، کوچول موچول، (دستور زبان) تصغیری، کوتوله، هر چیز ریزه، حقیر

diminutive

diminutiveness

dimly

dimly aware

dimly lit

dimmable

dimmed

<hr> علوم مهندسى : تضعیف نور

علوم مهندسى : تضعیف نور

dimming

<hr> معنی : تیرگی، تاری، تاریکی، کم نوری <hr> معانی دیگر : کم نوری، تیرگی، تاری، تاریکی

معنی : تیرگی، تاری، تاریکی، کم نوری معانی دیگر : کم نوری، تیرگی، تاری، تاریکی

dimness

dimness of the eye

dimon

dimond in a rough

dimonds

dimorph

dimorphic

dimorphous

<hr> معنی : گودی، چاه زنخدان، چاه زنخدان <hr> معانی دیگر : (روی پوست بدن به ویژه در چانه و غیره) چال، چال افتادن یا انداختن، گودی پیدا کردن، گودی کوچک (مثلا در سطح آب)، خیزاب، چالچه، گودی بدن و زنخدان و گونه

معنی : گودی، چاه زنخدان، چاه زنخدان معانی دیگر : (روی پوست بدن به ویژه در چانه و غیره) چال، چال افتادن یا انداختن، گودی پیدا کردن، گودی کوچک (مثلا در سطح آب)، خیزاب، چالچه، گودی بدن و زنخدان و گونه

dimple

dimple fabrication

dimples

<hr> علوم هوایى : پخدار کردن مخروطى ورقات نازک فلزى

علوم هوایى : پخدار کردن مخروطى ورقات نازک فلزى

dimpling

dims

<hr> معنی : کند ذهن، ادم کودن و احمق <hr> معانی دیگر : (خودمانی) خنگ، احمق، دیرآموز

معنی : کند ذهن، ادم کودن و احمق معانی دیگر : (خودمانی) خنگ، احمق، دیرآموز

dimwit

<hr> معنی : کودن، کند ذهن <hr> معانی دیگر : کودن، کند ذهن

معنی : کودن، کند ذهن معانی دیگر : کودن، کند ذهن

dimwitted

<hr> معنی : غوغا، صدای بلند، طنین بلند، طنین افکندن <hr> معانی دیگر : (صدای بلند و مداوم) همهمه، ژخ، ژخار، غرش (پی درپی)، قیل و قال، جار و جنجال، داد و قال، هیاهو، (صدای بلند و طولانی ایجاد کردن) در در کردن، غرش کردن، همهمه کردن، غوغا کردن، هیاهو کردن، قیل و قال کردن، (در گوش کسی مرتبا) تکرار کردن

معنی : غوغا، صدای بلند، طنین بلند، طنین افکندن معانی دیگر : (صدای بلند و مداوم) همهمه، ژخ، ژخار، غرش (پی درپی)، قیل و قال، جار و جنجال، داد و قال، هیاهو، (صدای بلند و طولانی ایجاد کردن) در در کردن، غرش کردن، همهمه کردن، غوغا کردن، هیاهو کردن، قیل و قال کردن، (در گوش کسی مرتبا) تکرار کردن

<hr> (واژه ی کودکانه) خوراک، قاقا، شام

(واژه ی کودکانه) خوراک، قاقا، شام

din din

din rail

dina

dinamap

dinasties

dinatherium

<hr> معنی : ناهار خوردن، شام خوردن، شام دادن <hr> معانی دیگر : غذا خوردن، (با خوراک) پذیرایی کردن، (مهجور) شام

معنی : ناهار خوردن، شام خوردن، شام دادن معانی دیگر : غذا خوردن، (با خوراک) پذیرایی کردن، (مهجور) شام

dine

dine and dash

dine in

<hr> در خارج از منزل خوراک (شام) خوردن

در خارج از منزل خوراک (شام) خوردن

dine out

<hr> (انگلیس - عامیانه) سر شام از چیزی حرف زدن

(انگلیس - عامیانه) سر شام از چیزی حرف زدن

dine out on

dine with duke humphrey

dined

<hr> معنی : کسی که شام میخورد، واگن رستوران <hr> معانی دیگر : (کسی که شام یا ناهار می خورد) مدعو به شام یا نهار، رجوع شود به: dining car

معنی : کسی که شام میخورد، واگن رستوران معانی دیگر : (کسی که شام یا ناهار می خورد) مدعو به شام یا نهار، رجوع شود به: dining car

diner

<hr> کسیکه بیشتراوقات شام وناهارخودرابیرون ازخانه میخورد

کسیکه بیشتراوقات شام وناهارخودرابیرون ازخانه میخورد

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران