energy dispersive x ray spectroscopy

energy draining

energy drink

energy efficiency

energy efficient

energy eigenstates

energy expended in physical activity

energy expenditure

energy harvest

energy harvesting

energy intensity

energy intensive

energy labelling

energy mix

energy operator

energy package policy

energy policies

energy product

energy product curve

energy rejected

energy relaxation

energy release rate

energy relese rate

energy resolving

energy saving

energy security

energy state

energy supplied

energy supply

energy transition

energy value

enermous

<hr> معنی : بی اثر کردن، ناتوان کردن، سست کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن <hr> معانی دیگر : بی رمق کردن، (اخلاق یا روحیه) تضعیف کردن، ضعیف کردن، از کارایی کاستن، بد روحیه کردن، نومید کردن، کم جان، دلسرد

معنی : بی اثر کردن، ناتوان کردن، سست کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن معانی دیگر : بی رمق کردن، (اخلاق یا روحیه) تضعیف کردن، ضعیف کردن، از کارایی کاستن، بد روحیه کردن، نومید کردن، کم جان، دلسرد

enervate

enervated

enervating

<hr> عصب بردارى روانشناسى : ضعف

عصب بردارى روانشناسى : ضعف

enervation

<hr> معنی : مزاحم <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، بچه ی شیطان، کودک تخس، کسی که با اظهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد، مصدع

معنی : مزاحم معانی دیگر : (فرانسه)، بچه ی شیطان، کودک تخس، کسی که با اظهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد، مصدع

enfant terrible

<hr> معنی : ضعیف کردن، سست کردن <hr> معانی دیگر : از رمق انداختن، نزار کردن

معنی : ضعیف کردن، سست کردن معانی دیگر : از رمق انداختن، نزار کردن

enfeeble

enfeebled

<hr> (حقوق) تیول بخشیدن به، هبه کردن، تیول بخشیدن، هبه کردن ملک، صاحب ملک کردن

(حقوق) تیول بخشیدن به، هبه کردن، تیول بخشیدن، هبه کردن ملک، صاحب ملک کردن

enfeoff

<hr> معنی : تاکید کردن، اجرا کردن، مجبور کردن، وادار کردن، از پیش بردن <hr> معانی دیگر : نیرودادن، تقویت کردن، زوردار کردن، تحمیل کردن، پذیراندن، سربار کردن، هسبند کردن، قبولاندن (بازور)، (قانون) اجرا کردن، (به اطاعت از قانون) واداشتن، اعمال کردن، بازور از پیش بردن

معنی : تاکید کردن، اجرا کردن، مجبور کردن، وادار کردن، از پیش بردن معانی دیگر : نیرودادن، تقویت کردن، زوردار کردن، تحمیل کردن، پذیراندن، سربار کردن، هسبند کردن، قبولاندن (بازور)، (قانون) اجرا کردن، (به اطاعت از قانون) واداشتن، اعمال کردن، بازور از پیش بردن

enforce

enforce rules

enforce the laws

enforceability

<hr> معنی : قابل اجراء <hr> معانی دیگر : قابل اجراء

واژه های حرف "e" - پیشنهاد کاربران