foreign languages

foreign learner

foreign leavener

foreign looking

foreign nationals

foreign object damage

foreign policy

foreign rights

foreign sales

foreign secretary

foreign sounding

foreign sovereign immunities act

foreign structure

foreign trade

foreign workers

<hr> معنی : بیگانه، خارجی، غریب، اجنبی <hr> معانی دیگر : (شخص)، غریبه

معنی : بیگانه، خارجی، غریب، اجنبی معانی دیگر : (شخص)، غریبه

foreigner

foreigners

foreignization

<hr> بیگانه کردن یاشدن، حالت بیگانه دادن یایافتن

بیگانه کردن یاشدن، حالت بیگانه دادن یایافتن

foreignize

<hr> بیگانگی، بی مناسبی، ناسازگاری

بیگانگی، بی مناسبی، ناسازگاری

foreignness

foreing

<hr> معنی : اطلاع قبلی، علم غیب، اگاهی از پیش <hr> معانی دیگر : پیش دانی

معنی : اطلاع قبلی، علم غیب، اگاهی از پیش معانی دیگر : پیش دانی

foreknowledge

<hr> معنی : زمین جلو آمده <hr> معانی دیگر : دماغه، سنگ پوز، headland promontory : زمین جلو امده

معنی : زمین جلو آمده معانی دیگر : دماغه، سنگ پوز، headland promontory : زمین جلو امده

foreland

foreland basin

<hr> معنی : باله جلو <hr> معانی دیگر : اندام جلو (مانند دست یا بال یا باله ی قدامی)، پیش اندام، عضو جلو

معنی : باله جلو معانی دیگر : اندام جلو (مانند دست یا بال یا باله ی قدامی)، پیش اندام، عضو جلو

forelimb

forelocks

<hr> معنی : مدیر، متصدی، مباشر، سر کارگر، سر عمله <hr> معانی دیگر : سرگروه، مباشرت کردن

معنی : مدیر، متصدی، مباشر، سر کارگر، سر عمله معانی دیگر : سرگروه، مباشرت کردن

foreman

foremen

<hr> معنی : اغوز، شیرماک <hr> معانی دیگر : اغوز، شیرماک

معنی : اغوز، شیرماک معانی دیگر : اغوز، شیرماک

foremilk

<hr> معنی : بهترین، جلوترین، پیش ترین، در درجه نخست <hr> معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان) نخست، اول، پیشاپیش، (رتبه و مقام) ارشد، سرشناس ترین، نخبه ترین، پیش نشین، سرور، از همه مهمتر، اول همه، قبل از هرچیز دیگر

معنی : بهترین، جلوترین، پیش ترین، در درجه نخست معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان) نخست، اول، پیشاپیش، (رتبه و مقام) ارشد، سرشناس ترین، نخبه ترین، پیش نشین، سرور، از همه مهمتر، اول همه، قبل از هرچیز دیگر

foremost

<hr> معنی : اسم اول، نام نخست <hr> معانی دیگر : نام، اسم کوچک

معنی : اسم اول، نام نخست معانی دیگر : نام، اسم کوچک

forename

<hr> معنی : جدلی، قانونی، دادگاهی، بحثی، مربوط به سخنرانی <hr> معانی دیگر : ستیهشی، مناظره ای، (وابسته به کاربرد علم به ویژه علم پزشکی در حل مسایل حقوقی به ویژه جنایات) پزشکی قانونی، کالبدسنجی

معنی : جدلی، قانونی، دادگاهی، بحثی، مربوط به سخنرانی معانی دیگر : ستیهشی، مناظره ای، (وابسته به کاربرد علم به ویژه علم پزشکی در حل مسایل حقوقی به ویژه جنایات) پزشکی قانونی، کالبدسنجی

forensic

forensic accounting

forensic archaeology

forensic audiology

forensic auditing

forensic dentistry

forensic linguistic

forensic linguistics

forensic medical

forensic psychiatrist

forensic science

forensically

forensics

forensics computer

<hr> (verb transitive) از پیش مقرر کردن، تقدیر کردن

(verb transitive) از پیش مقرر کردن، تقدیر کردن

foreordained

<hr> (در درون کشتی) در جهت جلوی کشتی، به سوی سینه، مخزن جلو وپایین کشتی

(در درون کشتی) در جهت جلوی کشتی، به سوی سینه، مخزن جلو وپایین کشتی

forepeak

<hr> روانشناسى : پیش دوره

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران