<hr> معنی : کرکی، نرم، پرزدار، پر مانند <hr> معانی دیگر : (پوشیده از پر نرم یا کرک) کرک پوش، پرزپوش، پرز گرفته، باد کردن، پف کردن

معنی : کرکی، نرم، پرزدار، پر مانند معانی دیگر : (پوشیده از پر نرم یا کرک) کرک پوش، پرزپوش، پرز گرفته، باد کردن، پف کردن

fluffy

<hr> معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، نرم وا بکی، سائل، روان، سیال <hr> معانی دیگر : جاری شونده، روگر، روانگر، آبگونه، شاره، (همانند چیزهای جاری شونده) دگرگون پذیر، انعطاف پذیر، نرمش دار، (دارای حرکات) موزون، سازوار، (پول) آماده برای سرمایه گذاری، پول نقد، پول موجود، وابسته به چیزهای سیال (شاره)، متحرک

معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، نرم وا بکی، سائل، روان، سیال معانی دیگر : جاری شونده، روگر، روانگر، آبگونه، شاره، (همانند چیزهای جاری شونده) دگرگون پذیر، انعطاف پذیر، نرمش دار، (دارای حرکات) موزون، سازوار، (پول) آماده برای سرمایه گذاری، پول نقد، پول موجود، وابسته به چیزهای سیال (شاره)، متحرک

fluid

fluid approach

fluid balance

fluid bed roaster

fluid friction

fluid inclusion

fluid inclusions

fluid intelligence

fluid medium

<hr> انس سیال، انس شاره (سنجه ی حجم آبگونه ها برابر با یک شانزدهم پاینت pint - در انگلیس و کانادا برابر است با: 28/42 سانتی متر مکعب) (fluidounce هم می نویسند)، واحد گنجایش مایعات معادل 61/1 پینت

انس سیال، انس شاره (سنجه ی حجم آبگونه ها برابر با یک شانزدهم پاینت pint - در انگلیس و کانادا برابر است با: 28/42 سانتی متر مکعب) (fluidounce هم می نویسند)، واحد گنجایش مایعات معادل 61/1 پینت

fluid ounce

fluid phase

fluid properties

fluid resistance

fluid shortening

fluid silt

fluide

<hr> معنی : سیالیت، روانی بیان، سلاست بیان <hr> معانی دیگر : طلاقت لسان

معنی : سیالیت، روانی بیان، سلاست بیان معانی دیگر : طلاقت لسان

fluidity

fluidity of the competency

fluidization

fluidized bed dryer

fluidized bed freezer

fluidized spray dryer

fluidly

fluids

fluids boiling

<hr> معنی : اتفاق، خار، پیکان، زمین گیر، قلاب لنگر، انتهای دمنهنگ، یکنوع ماهی پهن، اصابت اتفاق <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، انواع ماهی های پهن به ویژه جنس paralichthys، پهن ماهی، ناخن لنگر کشتی، پیکان لنگر، (سر تیز یا قلاب دار پیکان یا نیزه و غیره) پیکان سر، نیزه سر، سرتیر، (عامیانه) حسن اتفاق، خوشبختی، خوش شانسی، عاقبت نیک، نیکبختی، دارای دو انتهای نوک تیز، طالع

معنی : اتفاق، خار، پیکان، زمین گیر، قلاب لنگر، انتهای دمنهنگ، یکنوع ماهی پهن، اصابت اتفاق معانی دیگر : (جانورشناسی)، انواع ماهی های پهن به ویژه جنس paralichthys، پهن ماهی، ناخن لنگر کشتی، پیکان لنگر، (سر تیز یا قلاب دار پیکان یا نیزه و غیره) پیکان سر، نیزه سر، سرتیر، (عامیانه) حسن اتفاق، خوشبختی، خو

fluke

fluke anchor

flukes

<hr> معنی : اتفاقی، شانسی <hr> معانی دیگر : دایما در تغییر، دگرگون مند، الله بختی، بختی، نیکبخت، نیکبختانه

معنی : اتفاقی، شانسی معانی دیگر : دایما در تغییر، دگرگون مند، الله بختی، بختی، نیکبخت، نیکبختانه

fluky

fluly

<hr> معنی : گیج کردن، مغشوش کردن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) مات و مبهوت کردن، سردرگم کردن، confuse : اشفته کردن

معنی : گیج کردن، مغشوش کردن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) مات و مبهوت کردن، سردرگم کردن، confuse : اشفته کردن

flummox

<hr> (verb transitive) ( confuse : ) اشفته کردن، مغشوش کردن، گیج کردن، درجواب عاجز کردن

(verb transitive) ( confuse : ) اشفته کردن، مغشوش کردن، گیج کردن، درجواب عاجز کردن

flummoxed

fluncey

flunet

flunetly

<hr> معنی : پرت <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: fling، اسم مفعول فعل fling

معنی : پرت معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: fling، اسم مفعول فعل fling

flung

flung out

<hr> معنی : شکست، شکست خوردن، موجب شکست شدن، چیدن <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - در امتحان) رد شدن یا کردن، دست کشیدن (از)، ول کردن، عقب نشستن، رفوزگی، ردی، نمره ی ردی، شکست خوردن در امتحانات

معنی : شکست، شکست خوردن، موجب شکست شدن، چیدن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - در امتحان) رد شدن یا کردن، دست کشیدن (از)، ول کردن، عقب نشستن، رفوزگی، ردی، نمره ی ردی، شکست خوردن در امتحانات

flunk

flunk a test

<hr> (عامیانه) به خاطر نمرات بد اخراج کردن یا شدن

(عامیانه) به خاطر نمرات بد اخراج کردن یا شدن

flunk out

flunked

flunks

flunks out

flunt

<hr> (شیمی) فلورسئین (ترکیب بلورین به رنگ سرخ مایل به زرد و به فرمول c20h12o5)

(شیمی) فلورسئین (ترکیب بلورین به رنگ سرخ مایل به زرد و به فرمول c20h12o5)

fluorescein

<hr> معنی : فلورسنت، دارای تشعشع <hr> معانی دیگر : فلورئورسان، لامپ مهتابی

معنی : فلورسنت، دارای تشعشع معانی دیگر : فلورئورسان، لامپ مهتابی

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران