gargllin

<hr> معنی : راه آب، هر نوع تصویر عجیب <hr> معانی دیگر : گارگویل (در بناها و کلیساهای قدیم: ناودانی که به شکل صورت انسان یا حیوانات عجیب از فلز و یا سنگ حجاری شده است)، ناودان کله اژدری، میزآب، (معماری) هر نوع تزئین برجسته به شکل گارگویل، ناودانی که از دیوار پیشامدگی پیدا میکند و بیشترانرا بصورت سر و تن انسان یاجانوری در می اورند، راه اب

معنی : راه آب، هر نوع تصویر عجیب معانی دیگر : گارگویل (در بناها و کلیساهای قدیم: ناودانی که به شکل صورت انسان یا حیوانات عجیب از فلز و یا سنگ حجاری شده است)، ناودان کله اژدری، میزآب، (معماری) هر نوع تزئین برجسته به شکل گارگویل، ناودانی که از دیوار پیشامدگی پیدا میکند و بیشترانرا بصورت سر و تن انسان 

gargoyle

gargoyles

<hr> معنی : زننده، شعله ور، دارای زرق و برق زیاد <hr> معانی دیگر : جلف، بیش از حد رنگارنگ و تو ذوق بزن، (عطر) تند، (به طور ناخوشایندی) مزین و رنگین، بد آراسته

معنی : زننده، شعله ور، دارای زرق و برق زیاد معانی دیگر : جلف، بیش از حد رنگارنگ و تو ذوق بزن، (عطر) تند، (به طور ناخوشایندی) مزین و رنگین، بد آراسته

garish

<hr> معنی : تاج گل، حلقه گل، گلچین ادبی، گلبند زدن، در حلقه گل قرار دادن <hr> معانی دیگر : حلقه ی گل، گل بند، گل تاج (که به عنوان سمبل پیروزی یا افتخار بر سر می گذارند و یا برای تزیین به کار می برند)، جنگ ادبی، با حلقه ی گل آراستن، با تاج گل مزین کردن، گل آذین کردن، حلقه ی طنابی (حلقه ای که از طناب به هم بافته درست شده و برای جلوگیری از به هم ساییدگی تیرها و غیره در کشتی بادبانی به کار می رود)، هاملین گارلاند (نویسنده ی آمریکایی: 1860-1940)

معنی : تاج گل، حلقه گل، گلچین ادبی، گلبند زدن، در حلقه گل قرار دادن معانی دیگر : حلقه ی گل، گل بند، گل تاج (که به عنوان سمبل پیروزی یا افتخار بر سر می گذارند و یا برای تزیین به کار می برند)، جنگ ادبی، با حلقه ی گل آراستن، با تاج گل مزین کردن، گل آذین کردن، حلقه ی طنابی (حلقه ای که از طناب به هم بافت

garland

<hr> معنی : سیر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سیر (allium sativum)، پیاز سیر (که در خوراک مصرف می شود)

معنی : سیر معانی دیگر : (گیاه شناسی) سیر (allium sativum)، پیاز سیر (که در خوراک مصرف می شود)

garlic

garlic bread

garlic clove

garlic cloves

garlic crusher

garlic fries

garlic press

garlic sauce

<hr> معنی : جامه، رخت، پوشاک، جامه رو <hr> معانی دیگر : پوشش، پوشش دار کردن، ملبس کردن، جامه پوشاندن، لباس، تن پوش

معنی : جامه، رخت، پوشاک، جامه رو معانی دیگر : پوشش، پوشش دار کردن، ملبس کردن، جامه پوشاندن، لباس، تن پوش

garment

garment worker

garments

garmet

garndfather

<hr> معنی : انبار، انبار غله، انبار کردن، درویدن، انباشتن <hr> معانی دیگر : انباشتگاه، (غله و غیره) جمع آوری کردن، به دست آوردن، (روزی) کسب کردن

معنی : انبار، انبار غله، انبار کردن، درویدن، انباشتن معانی دیگر : انباشتگاه، (غله و غیره) جمع آوری کردن، به دست آوردن، (روزی) کسب کردن

garner

garner votes

<hr> معنی : لعل، نار سنگ، حجر سیلان، نوعی لولا یا مفصل <hr> معانی دیگر : (جواهرشناسی) لعل (سیلیکات معدنی به فرمول عمومی: a3b2(sio4)3 به صورت بلور)، (کشتیرانی) بالاکش (طناب سوار بر قرقره که برای آوردن بار به کشتی به کار می رود)

معنی : لعل، نار سنگ، حجر سیلان، نوعی لولا یا مفصل معانی دیگر : (جواهرشناسی) لعل (سیلیکات معدنی به فرمول عمومی: a3b2(sio4)3 به صورت بلور)، (کشتیرانی) بالاکش (طناب سوار بر قرقره که برای آوردن بار به کشتی به کار می رود)

garnet

<hr> معنی : ارایش، تزئین کردن، چاشنی زدن به، چاشنی زدن، ارایش دادن <hr> معانی دیگر : (خوراک را مثلا با قرار دادن سبزی در کنار بشقاب) تزئین کردن، مزین کردن، آذین کردن، آراستن، مخلفات، چاشنی، (در قدیم) باج سبیل (که توسط زندانیان کهنه کار از زندانیان تازه وارد اخذ می شد)، (حقوق) تامین مدعا به کردن، تامین خواسته کردن، چاشنی زدن بخوراک

معنی : ارایش، تزئین کردن، چاشنی زدن به، چاشنی زدن، ارایش دادن معانی دیگر : (خوراک را مثلا با قرار دادن سبزی در کنار بشقاب) تزئین کردن، مزین کردن، آذین کردن، آراستن، مخلفات، چاشنی، (در قدیم) باج سبیل (که توسط زندانیان کهنه کار از زندانیان تازه وارد اخذ می شد)، (حقوق) تامین مدعا به کردن، تامین خواسته 

garnish

garnishable

<hr> نثار درخوراک، ارایش

garnishing

<hr> معنی : اسباب ادمخفهکنی، شریان بند <hr> معانی دیگر : garrote خفه سازی بطرز اسپانیولی، راهزنی بوسیله خفه کردن مردم

معنی : اسباب ادمخفهکنی، شریان بند معانی دیگر : garrote خفه سازی بطرز اسپانیولی، راهزنی بوسیله خفه کردن مردم

garotte

garpalesthesia

garra rufa

garrigue garigue

<hr> معنی : پادگان، ساخلو، مقیم کردن، مستقر کردن <hr> معانی دیگر : سربازان درون دژ یا پایگاه، در دژ مستقر کردن، اشغال نظامی کردن، در پادگان به خدمت واداشتن، محصور کردن، دژ، استحکامات، قرارگاه

معنی : پادگان، ساخلو، مقیم کردن، مستقر کردن معانی دیگر : سربازان درون دژ یا پایگاه، در دژ مستقر کردن، اشغال نظامی کردن، در پادگان به خدمت واداشتن، محصور کردن، دژ، استحکامات، قرارگاه

garrison

garrison ration

garrisons

<hr> پر حرف، حراف، وراج، روده دراز، پر چانه، پرگو

پر حرف، حراف، وراج، روده دراز، پر چانه، پرگو

garrulous

<hr> ازروی پرحرفی، ازروی وراجی یاپرچانگی

ازروی پرحرفی، ازروی وراجی یاپرچانگی

garrulously

garson

<hr> معنی : بند جوراب، کش جوراب، کش زدن، بند زدن <hr> معانی دیگر : کش یا سنجاقی که به کرست یا زیرپوش زن ها وصل است و جوراب بلند را نگه می دارد، (در قدیم) حلقه ی کشداری که برای بالا نگهداشتن آستین پیراهن به کار می رفته، (g بزرگ) نشان بند جوراب (که یکی از عالیترین و قدیمی ترین مدال های اشرافی انگلستان است)، دارنده ی مدال بند جوراب، باحرف بزرگ عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب، کش زدن بپایا به جوراب

معنی : بند جوراب، کش جوراب، کش زدن، بند زدن معانی دیگر : کش یا سنجاقی که به کرست یا زیرپوش زن ها وصل است و جوراب بلند را نگه می دارد، (در قدیم) حلقه ی کشداری که برای بالا نگهداشتن آستین پیراهن به کار می رفته، (g بزرگ) نشان بند جوراب (که یکی از عالیترین و قدیمی ترین مدال های اشرافی انگلستان است)، دار

garter

<hr> معنی : بنزین، گاز، خود ستایی، بخار، گاز معده، با گاز خفه کردن، اتومبیل را بنزین زدن، گازدار کردن <hr> معانی دیگر : دما، بخار معده، خوشایند، جالب، (در جنگ) با گاز سمی مصدوم یا مقتول کردن، (پزشکی) گاز هوش بری، بنزین (مخفف: gasoline)، (خودمانی) یاوه سرایی، لاف، قمپز، (استخراج معدن) آمیزه ای از گاز زغال سنگ موجود در هوای معدن (که قابل انفجار است)، گاز دادن به، گاز رساندن، در معرض گاز قرار دادن، (خودمانی) سرگرم و مسرور کردن، محظوظ کردن، از خود گاز متصاعد کردن، گاز بیرون دادن، (خودمانی ) قمپز دادن، لاف زدن، گازی، (موتور و غیره) گازسوز، امر

معنی : بنزین، گاز، خود ستایی، بخار، گاز معده، با گاز خفه کردن، اتومبیل را بنزین زدن، گازدار کردن معانی دیگر : دما، بخار معده، خوشایند، جالب، (در جنگ) با گاز سمی مصدوم یا مقتول کردن، (پزشکی) گاز هوش بری، بنزین (مخفف: gasoline)، (خودمانی) یاوه سرایی، لاف، قمپز، (استخراج معدن) آمیزه ای از گاز زغال سنگ 

واژه های حرف "g" - پیشنهاد کاربران