پیشنهاد کاربران

hurrian

hurriance

hurrians

<hr> معنی : گردباد، طوفان، تندباد، طوفان شدید <hr> معانی دیگر : (توفان شدید مناطق حاره با باد تندتر از 73 میل در ساعت و معمولا باران های سیل آسا) توفند، تندباد دریایی، اجتماع

معنی : گردباد، طوفان، تندباد، طوفان شدید معانی دیگر : (توفان شدید مناطق حاره با باد تندتر از 73 میل در ساعت و معمولا باران های سیل آسا) توفند، تندباد دریایی، اجتماع

hurricane

hurricane core

hurricane force wind

hurricane hunter

hurricane radar band

hurricane surge

hurricane tide

hurricane watch

hurricanes

<hr> معنی : زود، عجول، شتاب زده، دست پاچه، هول هولکی، بی تامل <hr> معانی دیگر : شتابان، شتاب آمیز، عجولانه

معنی : زود، عجول، شتاب زده، دست پاچه، هول هولکی، بی تامل معانی دیگر : شتابان، شتاب آمیز، عجولانه

hurried

<hr> معنی : عجولانه، عاجلانه <hr> معانی دیگر : با شتاب، از روی شتاب، با عجله، هولکی، از روی دست پاچگی

معنی : عجولانه، عاجلانه معانی دیگر : با شتاب، از روی شتاب، با عجله، هولکی، از روی دست پاچگی

hurriedly

<hr> معنی : شتاب، دست پاچگی، عجله، عجله کردن، شتابیدن، باشتاب انجام دادن، راندن، چاپیدن، بستوه اوردن، شتاب کردن <hr> معانی دیگر : هول، شتاباندن، به عجله انداختن، هولزده کردن، شتافتن، تعجیل کردن، هول شدن، با عجله انجام دادن، شورتی گری کردن، اشتیاق (به رفتن یا تحرک)، پویایی

معنی : شتاب، دست پاچگی، عجله، عجله کردن، شتابیدن، باشتاب انجام دادن، راندن، چاپیدن، بستوه اوردن، شتاب کردن معانی دیگر : هول، شتاباندن، به عجله انداختن، هولزده کردن، شتافتن، تعجیل کردن، هول شدن، با عجله انجام دادن، شورتی گری کردن، اشتیاق (به رفتن یا تحرک)، پویایی

hurry

hurry back

hurry it along

hurry off

hurry sickness

<hr> معنی : عجله کردن <hr> معانی دیگر : برشتاب (کسی) افزودن، تند کردن (کار کسی را)، شتابان کردن، شتاب کنید، زود باشید

معنی : عجله کردن معانی دیگر : برشتاب (کسی) افزودن، تند کردن (کار کسی را)، شتابان کردن، شتاب کنید، زود باشید

hurry up

hurrycane

hurrying

<hr> معنی : صدمه، زیان، ضرر، اسیب، ازار، خسارت وارد کردن، اسیب زدن، تیر کشیدن، ازردن، اذیت کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، خسارت وارد اوردن، جریحه دار کردن، بدرد آوردن، ازار رساندن <hr> معانی دیگر : آسیب رساندن، صدمه زدن، گزند رساندن، آسیب بدنی رساندن، زخمی کردن، مصدوم کردن، افگار کردن، فکار کردن، خستن، خستیدن، گزاییدن، آسیب روانی رساندن، آزردن، (قلب کسی را) جریحه دار کردن، رنج دادن، درد آمدن، درد کردن، فکار شدن، درد آوردن، آزارش، گزایش، چشم زخم، آزردگی، لطمه، کوفتگی، جور، ستم، آسیب دیده، معیوب، صدمه خورده، لطمه خورده، اشکال ایجاد کردن، موجب دشواری شدن، اسیب زدن به

معنی : صدمه، زیان، ضرر، اسیب، ازار، خسارت وارد کردن، اسیب زدن، تیر کشیدن، ازردن، اذیت کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، خسارت وارد اوردن، جریحه دار کردن، بدرد آوردن، ازار رساندن معانی دیگر : آسیب رساندن، صدمه زدن، گزند رساندن، آسیب بدنی رساندن، زخمی کردن، مصدوم کردن، افگار کردن، فکار کردن، خستن، خستیدن

hurt

hurt animal

hurt animals

hurt attack

hurt feelings

hurt her feeling

hurt his leg

hurt his pride

hurt knee

hurt locker

hurt one s knee

hurt one's knee

hurt ones knee

<hr> احساسات کسی را جریحه دار کردن

احساسات کسی را جریحه دار کردن

hurt someone's feelings

<hr> معنی : مضر، موذی، پر ازار <hr> معانی دیگر : آسیب آور، زیانبخش، زیانمند، گزندآور، دردآور، گزایان، رنج آور

معنی : مضر، موذی، پر ازار معانی دیگر : آسیب آور، زیانبخش، زیانمند، گزندآور، دردآور، گزایان، رنج آور

hurtful

<hr> بطور زیان اور، بطور مضر، چنانکه اسیب یا صدمه زند

بطور زیان اور، بطور مضر، چنانکه اسیب یا صدمه زند

hurtfully

hurting

hurting th animal

hurting the animal

hurting the feelings

<hr> معنی : ازدحام، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن، انداختن، مصادف شدن <hr> معانی دیگر : (با سرعت و نیروی زیاد) حرکت کردن، شتابیدن، تیزروی کردن، پرتیدن، (با سرعت و شدت) انداختن، پرتاب کردن، (در اصل) به شدت بهم خوردن، تصادم کردن، بهم کوفتن

معنی : ازدحام، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن، انداختن، مصادف شدن معانی دیگر : (با سرعت و نیروی زیاد) حرکت کردن، شتابیدن، تیزروی کردن، پرتیدن، (با سرعت و شدت) انداختن، پرتاب کردن، (در اصل) به شدت بهم خوردن، تصادم کردن، بهم کوفتن

hurtle

hurtles

hurtling

hurts

hurtting

<hr> معنی : کشاورز، مرد، شوهر، شوی، گیاه پرطاقت، خواستگاری کردن، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، جفت کردن <hr> معانی دیگر : (با تدبیر و صرفه جویی و مال اندیشی) اداره کردن، گرداندن، بهره برداری کردن، مرد زن دار، مرد متاهل، (قدیمی) خانه خدای، سرپرست خانواده، خانسالار، صرفه جویی کردن، اندوزگری کردن، (با دقت و مال اندیشی) مصرف کردن، (قدیمی) شوهر دادن، (قدیمی) شوهر شدن، زناشویی کردن، (قدیمی) کشت کردن، (خاک یا محصول) به عمل آوردن

معنی : کشاورز، مرد، شوهر، شوی، گیاه پرطاقت، خواستگاری کردن، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، جفت کردن معانی دیگر : (با تدبیر و صرفه جویی و مال اندیشی) اداره کردن، گرداندن، بهره برداری کردن، مرد زن دار، مرد متاهل، (قدیمی) خانه خدای، سرپرست خانواده، خانسالار، صرفه جویی کردن، اندوزگری کردن، (با

واژه های حرف "h" - پیشنهاد کاربران