پیشنهاد کاربران

<hr> معنی : مخاطی <hr> معانی دیگر : وابسته به مخاط، بلغمی، لعابی، لیزابی، پوشیده از مخاط (یا لعاب)

معنی : مخاطی معانی دیگر : وابسته به مخاط، بلغمی، لعابی، لیزابی، پوشیده از مخاط (یا لعاب)

mucous

<hr> (زیست شناسی) دارای نوک تیز، سرتیز، نوک تیز (mucronated هم می گویند)

(زیست شناسی) دارای نوک تیز، سرتیز، نوک تیز (mucronated هم می گویند)

mucronate

mucronulate

muct

<hr> معنی : خیم، بلغم، ماده مخطی <hr> معانی دیگر : خلط، (ماده ی لعابی و لیز که از شامه ی مخاطی می تراود) لعاب، مخاط، لیزآب، ماده لزج

معنی : خیم، بلغم، ماده مخطی معانی دیگر : خلط، (ماده ی لعابی و لیز که از شامه ی مخاطی می تراود) لعاب، مخاط، لیزآب، ماده لزج

mucus

mucusless

<hr> معنی : افترا، گل، لجن، تیره کردن، گل الود کردن <hr> معانی دیگر : گل و لای، لای، لوش، گلی، گلین، تهمت، هتک آبرو، چفته، گل مالی کردن، گل پاشیدن به، (مجازی) تهمت زدن به، چفته بستن به

معنی : افترا، گل، لجن، تیره کردن، گل الود کردن معانی دیگر : گل و لای، لای، لوش، گلی، گلین، تهمت، هتک آبرو، چفته، گل مالی کردن، گل پاشیدن به، (مجازی) تهمت زدن به، چفته بستن به

mud brick

mud cracks

mud engineering

mud home

mud house

mud hut

mud material consumption

mud puddle

mud pump

mud support

mud volcano

mud walled

mud's room

muda

mudarabah

mudbank

mudblood

mudbound

mudclast

mudde

muddel

muddiest

<hr> معنی : گیجی، خراب کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گیج کردن <hr> معانی دیگر : درهم و برهمی، آشفتگی، نابسامانی، خرتوخری، بلبشویی، پریشانی، به هم زدن، نابسامان کردن، آشفته کردن، شولیدن، پریشان کردن، (مثلا با نوشابه ی الکلی) گیج کردن، سردرگم کردن، مست کردن، با گیجی عمل کردن (یا اندیشیدن)، سردرگمی، (در اصل) گل آلود کردن، تیرگی

معنی : گیجی، خراب کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گیج کردن معانی دیگر : درهم و برهمی، آشفتگی، نابسامانی، خرتوخری، بلبشویی، پریشانی، به هم زدن، نابسامان کردن، آشفته کردن، شولیدن، پریشان کردن، (مثلا با نوشابه ی الکلی) گیج کردن، سردرگم کردن، مست کردن، با گیجی عمل کردن (یا اندیشیدن)، سردرگمی، (در ا

muddle

<hr> (انگلیس) با وجود اشتباه و شورتی گری انجام دادن یا موفق شدن، بالاخره کامیاب شدن

(انگلیس) با وجود اشتباه و شورتی گری انجام دادن یا موفق شدن، بالاخره کامیاب شدن

muddle through

muddle up

muddled

muddling

muddling through

<hr> معنی : گل الود، تیره، گلی، چرکین، پر از گل، گلی کردن <hr> معانی دیگر : گل آلود، لرددار، ناشفاف، درده دار، ناصاف، دارای رنگ گل، گرفته، کدر، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، گلی کردن یا شدن، گل آلود کردن یا شدن، (اندیشه و غیره) پریشان کردن یا شدن

معنی : گل الود، تیره، گلی، چرکین، پر از گل، گلی کردن معانی دیگر : گل آلود، لرددار، ناشفاف، درده دار، ناصاف، دارای رنگ گل، گرفته، کدر، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، گلی کردن یا شدن، گل آلود کردن یا شدن، (اندیشه و غیره) پریشان کردن یا شدن

muddy

muddy puddle

muddy the water

muddy the waters

muddy water

mudflap

<hr> معنی : سیل <hr> معانی دیگر : گلرود، گل ریزش (حرکت توده های گل و سنگ به سوی پایین کوه در اثر بارش زیاد)

معنی : سیل معانی دیگر : گلرود، گل ریزش (حرکت توده های گل و سنگ به سوی پایین کوه در اثر بارش زیاد)

mudflow

muding

<hr> (انگلیس - عامیانه) رجوع شود به: street arab، بچه کوچه گرد، اهل کوچه، کسیکه خودرا باخاک و گل می آلاید

(انگلیس - عامیانه) رجوع شود به: street arab، بچه کوچه گرد، اهل کوچه، کسیکه خودرا باخاک و گل می آلاید

mudlark

mudrocks

<hr> معنی : گلرود <hr> معانی دیگر : (گلرود آهسته و همراه با سنگ و غیره) گل بهمن

معنی : گلرود معانی دیگر : (گلرود آهسته و همراه با سنگ و غیره) گل بهمن

واژه های حرف "m" - پیشنهاد کاربران