pledge party

pledged

pledged allegiance

pledges

pledict

pledis

plegadis falcinellus

<hr> plegia_ پسوند: فلج،پراکافت [paraplegia]

plegia_ پسوند: فلج،پراکافت [paraplegia]

plegia

<hr> (نجوم) هفت ستاره ی برج ثور، افسانه یونان هفت دختر اطلس که طبق روایات یونانی تبدیل به هفت ستاره شدند، پروین

(نجوم) هفت ستاره ی برج ثور، افسانه یونان هفت دختر اطلس که طبق روایات یونانی تبدیل به هفت ستاره شدند، پروین

pleiades

pleiadian

pleiadians

pleiotropic

pleiotropism

<hr> (زاد شناسی) چند گرایی، چند اثری (pleiotropism هم می گویند)

(زاد شناسی) چند گرایی، چند اثری (pleiotropism هم می گویند)

pleiotropy

<hr> معنی : پلیستوسن، عهد چهارم زمین شناسی <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) پلیستوسن

معنی : پلیستوسن، عهد چهارم زمین شناسی معانی دیگر : (زمین شناسی) پلیستوسن

pleistocene

pleming

<hr> معنی : کامل، جامع، شامل تمام اعضاء <hr> معانی دیگر : تمام و کمال، تام، مطلق، (جلسه) عمومی، غیر مقید

معنی : کامل، جامع، شامل تمام اعضاء معانی دیگر : تمام و کمال، تام، مطلق، (جلسه) عمومی، غیر مقید

plenary

plenary lectures

plenary talk

plene

<hr> معنی : پر کردن، تجهیز کردن، با اثاثه انباشتن <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) پر کردن، مملو کردن

معنی : پر کردن، تجهیز کردن، با اثاثه انباشتن معانی دیگر : (اسکاتلند) پر کردن، مملو کردن

plenish

<hr> معنی : فراوانی، وفور، کمال، سرشاری <hr> معانی دیگر : پری

معنی : فراوانی، وفور، کمال، سرشاری معانی دیگر : پری

plenitude

<hr> معنی : فراوان، وافر <hr> معانی دیگر : سرشار، زیاد، پر ثمر، پر بار، بار آور، حاصلخیز، متعدد، پر شمار

معنی : فراوان، وافر معانی دیگر : سرشار، زیاد، پر ثمر، پر بار، بار آور، حاصلخیز، متعدد، پر شمار

plentiful

<hr> بفراوانی، فراوان، بقدر کفایت

بفراوانی، فراوان، بقدر کفایت

plentifully

plentify

plently

<hr> معنی : کفایت، بسیاری، فراوانی، فراوان، متعدد، بمقدار فراوان، بسیار، خیلی زیاد <hr> معانی دیگر : رونق، غنا، وفور، نعمت، (معمولا با: a) مقدار کافی، میزان بسنده، خیلی، زیاد، (عامیانه) وافر، بسنده، کافی، (عامیانه) کاملا

معنی : کفایت، بسیاری، فراوانی، فراوان، متعدد، بمقدار فراوان، بسیار، خیلی زیاد معانی دیگر : رونق، غنا، وفور، نعمت، (معمولا با: a) مقدار کافی، میزان بسنده، خیلی، زیاد، (عامیانه) وافر، بسنده، کافی، (عامیانه) کاملا

plenty

plenty of

plenty of something

plenty of strings to her bow

plenty of time

plenty of water

pleocytosis

pleomorphic adenoma

pleonastic

plesiochronous

plesiomorphic

plesiomorphy

plethera

plethodontid

<hr> معنی : افراط، ازدیاد، ازدیاد خون در یک نقطه <hr> معانی دیگر : فزونی، زیاد بود، (بیش از حد یا نیاز) فراوانی، کثرت، زیادتی

معنی : افراط، ازدیاد، ازدیاد خون در یک نقطه معانی دیگر : فزونی، زیاد بود، (بیش از حد یا نیاز) فراوانی، کثرت، زیادتی

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران