ring pall

ring porous

ring power transmission line

ring pull

<hr> (انگلیس) جاده ی کمربندی (امریکا: beltway)

(انگلیس) جاده ی کمربندی (امریکا: beltway)

ring road

ring rot

<hr> (خودمانی) موفق شدن، به کامیابی رسیدن

(خودمانی) موفق شدن، به کامیابی رسیدن

ring the bell

<hr> 1- (موسیقی - آلت زنگوله ای) زنگوله ها را با آواهای گوناگون به صدا درآوردن 2- به طرق گوناگون گفتن یا انجام دادن

1- (موسیقی - آلت زنگوله ای) زنگوله ها را با آواهای گوناگون به صدا درآوردن 2- به طرق گوناگون گفتن یا انجام دادن

ring the changes

ring the praises

ring theory

ring tone

<hr> راست به نظر آمدن، بوی حقیقت را دادن

راست به نظر آمدن، بوی حقیقت را دادن

ring true

<hr> (در صندوق فروشگاه و غیره) ثبت کردن، وارد کردن

(در صندوق فروشگاه و غیره) ثبت کردن، وارد کردن

ring up

ring with

ringa ringa ring

<hr> (در بازی نعل افکنی به میخ) اصابت به هدف، پرتاب موفقیت آمیز، (شخص یا اسباب) زنگ زن، ناقوس زن، (اسب یا شخص که به طور تقلبی به جای دیگری وارد مسابقه شود) بازیکن قلابی، دونده ی غیر مجاز، جانشین، طنین انداز، زنگ زدن

(در بازی نعل افکنی به میخ) اصابت به هدف، پرتاب موفقیت آمیز، (شخص یا اسباب) زنگ زن، ناقوس زن، (اسب یا شخص که به طور تقلبی به جای دیگری وارد مسابقه شود) بازیکن قلابی، دونده ی غیر مجاز، جانشین، طنین انداز، زنگ زدن

ringer

ringfence

<hr> معنی : طنین انداز <hr> معانی دیگر : الکترونیک : حلقوى شدن

معنی : طنین انداز معانی دیگر : الکترونیک : حلقوى شدن

ringing

ringing in the ears

ringing sound

ringing tone

ringlike

<hr> معنی : پیش کسوت، رئیس سیرک، رئیس گود <hr> معانی دیگر : (سیرک) مدیر صحنه، رئیس سیرک

معنی : پیش کسوت، رئیس سیرک، رئیس گود معانی دیگر : (سیرک) مدیر صحنه، رئیس سیرک

ringmaster

<hr> (جانور شناسی) مار طوقی (جنس diadophis که دور گردنش دایره ی زردی دارد و بومی امریکای شمالی است)

(جانور شناسی) مار طوقی (جنس diadophis که دور گردنش دایره ی زردی دارد و بومی امریکای شمالی است)

ringneck snake

ringonator

<hr> حرکات دارحلقه ورزش : حلقه هاى دارحلقه

حرکات دارحلقه ورزش : حلقه هاى دارحلقه

rings

rings a bell

rings bell

rings of continuous functions

rings up

ringside seat

ringway

ringwraith

rining

rining sound

<hr> معنی : میدان یخ بازی، یخ بازی کردن <hr> معانی دیگر : پیست پاتیناژ، محوطه ی هاکی، میدان ی&nbsp; بازی، سرخوری روی ی، سلحشور، درمیدان ی&nbsp;بازی ی&nbsp; بازی کردن

معنی : میدان یخ بازی، یخ بازی کردن معانی دیگر : پیست پاتیناژ، محوطه ی هاکی، میدان ی بازی، سرخوری روی ی، سلحشور، درمیدان ی بازی ی بازی کردن

rink

rino

<hr> معنی : شستشو، با آب پاک کردن، با آب شستن <hr> معانی دیگر : شستشو دادن یا کردن، زیر آب گرفتن، در آب فروکردن، (معمولا بدون صابون و غیره و فقط با آب) شستن، آبشور کردن، (مثلا پس از شستن با صابون) آب کشیدن، (پارچه و غیره را) در رنگ فرو کردن، رزیدن، آبکشی، وضو، آبشوری، (آب یا آبگونه ای که با آن آبشوری می کنند) محلول، آبگونه، مایع، شویه، موشویه، رنگ مو، با اب شستن، با اب پاک کردن

معنی : شستشو، با آب پاک کردن، با آب شستن معانی دیگر : شستشو دادن یا کردن، زیر آب گرفتن، در آب فروکردن، (معمولا بدون صابون و غیره و فقط با آب) شستن، آبشور کردن، (مثلا پس از شستن با صابون) آب کشیدن، (پارچه و غیره را) در رنگ فرو کردن، رزیدن، آبکشی، وضو، آبشوری، (آب یا آبگونه ای که با آن آبشوری می کنند)

rinse

rinse off

rinse plus

rinse spin

rinsed

rinsehold

<hr> (معمولا جمع)، آبگونه (که با آن چیزی را آبشور می کنند)، مایع شستشو، شویه، محلول، آبمایه، رجوع شود به: dregs

(معمولا جمع)، آبگونه (که با آن چیزی را آبشور می کنند)، مایع شستشو، شویه، محلول، آبمایه، رجوع شود به: dregs

rinsing

<hr> معنی : غوغا، اشوب، داد و بیداد، یاغیگری، فتنه، بلوا، طغیان، شورش، شورش کردن، خوش گذرانی کردن، عیاشی کردن <hr> معانی دیگر : آشوب، اغتشاش، عصیان، هنگامه، غلغله، محشر، معرکه، آشوب به پا کردن، شورش به پا کردن، بلوا راه انداختن، آشوبگری کردن، (نادر) عیاشی، عربده جویی، داد و قال، عربده جویی کردن، دادوقال راه انداختن

معنی : غوغا، اشوب، داد و بیداد، یاغیگری، فتنه، بلوا، طغیان، شورش، شورش کردن، خوش گذرانی کردن، عیاشی کردن معانی دیگر : آشوب، اغتشاش، عصیان، هنگامه، غلغله، محشر، معرکه، آشوب به پا کردن، شورش به پا کردن، بلوا راه انداختن، آشوبگری کردن، (نادر) عیاشی، عربده جویی، داد و قال، عربده جویی کردن، دادوقال راه ا

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران