take core of

<hr> قوت قلب پیدا کردن، الهام گرفتن (از)، دل و جرات به دست آوردن

قوت قلب پیدا کردن، الهام گرفتن (از)، دل و جرات به دست آوردن

take courage

<hr> به جان پناه یا پناهگاه رفتن، پناه بردن به

به جان پناه یا پناهگاه رفتن، پناه بردن به

take cover

take credit

take credit for

take criticism

take cue from

take dagger

<hr> از انجام دادن کاری لذت بردن

از انجام دادن کاری لذت بردن

take delight in doing something

take deposition

<hr> معنی : خراب کردن، پیاده کردن <hr> معانی دیگر : 1- یادداشت کردن 2- در جای پایین تر قرار دادن، تنزل دادن، پایین بردن 3- (شلوار و غیره) پایین کشیدن 4- خوار کردن، خفیف کردن، پست کردن 5- از هم باز کردن، از هم باز کردنی، اوراق کردنی، (کشتی) بر زمین زدن حریف، خوارسازی، پست سازی، پست سازی از هم باز کردنی، اوراق کردنی a take down firearm سلاحی که به آسانی از هم باز میشود

معنی : خراب کردن، پیاده کردن معانی دیگر : 1- یادداشت کردن 2- در جای پایین تر قرار دادن، تنزل دادن، پایین بردن 3- (شلوار و غیره) پایین کشیدن 4- خوار کردن، خفیف کردن، پست کردن 5- از هم باز کردن، از هم باز کردنی، اوراق کردنی، (کشتی) بر زمین زدن حریف، خوارسازی، پست سازی، پست سازی از هم باز کردنی، اوراق 

take down

take down a notch

<hr> (غرور یا جاه طلبی کسی را) کاستن، سر جای خود نشاندن، خوار کردن

(غرور یا جاه طلبی کسی را) کاستن، سر جای خود نشاندن، خوار کردن

take down a peg

take drugs

take each day as it come

take each day as it comes

take easy

take edge off

<hr> قابل اجرا بودن، به قوت (قانونی) رسیدن

قابل اجرا بودن، به قوت (قانونی) رسیدن

take effect

take effective

take ever

take everything as a pinch of salt

take exam

<hr> 1- اعتراض کردن، واخواست کردن، چخیدن، 2- آزرده شدن (مثلا از حرف کسی)، برخوردن (به حیثیت و غیره)

1- اعتراض کردن، واخواست کردن، چخیدن، 2- آزرده شدن (مثلا از حرف کسی)، برخوردن (به حیثیت و غیره)

take exception

take exception to

take express train

take extreme measures

take eyes off

take far

take fewer

<hr> معنی : مشتعل شدن <hr> معانی دیگر : 1- شروع به سوختن کردن 2- هیجان زده شدن

معنی : مشتعل شدن معانی دیگر : 1- شروع به سوختن کردن 2- هیجان زده شدن

take fire

take five

<hr> به پرواز درآمدن، به هوا رفتن، (از زمین) بلند شدن

به پرواز درآمدن، به هوا رفتن، (از زمین) بلند شدن

take flight

take food

<hr> 1- پنداشتن، تصور کردن، پذیرفتن، 2- عوضی (به جای کس دیگر) گرفتن

1- پنداشتن، تصور کردن، پذیرفتن، 2- عوضی (به جای کس دیگر) گرفتن

واژه های حرف "t" - پیشنهاد کاربران