vernalization

vernalized

vernier caliper

vernier calipers

vernier machine

vernix caseosa

veroboard

verogest

verona

<hr> اسم خاص مونث، دستمال (و غیره) که تصویر چهره ی خون آلود عیسی روی آن نقش شده است، تره نیزک ابی، اطریلال، پارچه ای که تمثال مسیح بران باشد

اسم خاص مونث، دستمال (و غیره) که تصویر چهره ی خون آلود عیسی روی آن نقش شده است، تره نیزک ابی، اطریلال، پارچه ای که تمثال مسیح بران باشد

veronica

<hr> معنی : بر امدگی، زگیل، زگیل گوشتی، گندمه <hr> معانی دیگر : زگیل، زگیل گوشتی، گندمه، برامدگی

معنی : بر امدگی، زگیل، زگیل گوشتی، گندمه معانی دیگر : زگیل، زگیل گوشتی، گندمه، برامدگی

verruca

verrucae

verrucous carcinoma

versace

versality

<hr> معنی : زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد <hr> معانی دیگر : (دارای چند استعداد یا مهارت یا کاربرد) چندکاره، چندهنره، چندکاربردی، همه فن حریف، همه مرده حلاج، چندشقی، چندجنبشی، چندسویه، (نادر) متحرک، جنبا، بی ثبات، (نادر) بی وفا، سلیس، گردان

معنی : زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد معانی دیگر : (دارای چند استعداد یا مهارت یا کاربرد) چندکاره، چندهنره، چندکاربردی، همه فن حریف، همه مرده حلاج، چندشقی، چندجنبشی، چندسویه، (نادر) متحرک، جنبا، بی ثبات، (نادر) بی وفا، سلیس، گردان

versatile

versatile device

<hr> معنی : تردستی، اختلاف، تنوع، روانی، تطبیق پذیری، همه کاره بودن <hr> معانی دیگر : تطبیق پذیری، همه کاره بودن

معنی : تردستی، اختلاف، تنوع، روانی، تطبیق پذیری، همه کاره بودن معانی دیگر : تطبیق پذیری، همه کاره بودن

versatility

<hr> معنی : نظم، شعر، شعر گفتن، بنظم اوردن <hr> معانی دیگر : نظم (در برابر: نثر prose)، نوشته ی دارای سجع و قافیه (ولی فاقد گیرایی شعری)، شعر بندتنبانی، چامه، سرواد، آیه، به نظم در آمده، منظوم، شعری، مصراع، خط، (نادر) به نظم در آوردن، (شعر) سرودن

معنی : نظم، شعر، شعر گفتن، بنظم اوردن معانی دیگر : نظم (در برابر: نثر prose)، نوشته ی دارای سجع و قافیه (ولی فاقد گیرایی شعری)، شعر بندتنبانی، چامه، سرواد، آیه، به نظم در آمده، منظوم، شعری، مصراع، خط، (نادر) به نظم در آوردن، (شعر) سرودن

verse

<hr> خبره، ماهر، چیره دست، آزموده، ورتک، زبردست، متبحر، به اطلاع

خبره، ماهر، چیره دست، آزموده، ورتک، زبردست، متبحر، به اطلاع

versed

versed in

verses

<hr> معنی : شاعری، نظم سازی، قافیهپردازی، قافیهسازی <hr> معانی دیگر : نظم نویسی، تصنیف شعر، شعرگویی، عروض و قافیه، سجع، سبک شعر، ساختار شعر

معنی : شاعری، نظم سازی، قافیهپردازی، قافیهسازی معانی دیگر : نظم نویسی، تصنیف شعر، شعرگویی، عروض و قافیه، سجع، سبک شعر، ساختار شعر

versification

versimilitude

<hr> معنی : تفسیر، متن، نسخه، ترجمه، شرح ویژه <hr> معانی دیگر : برگردان، ترگمان، ویرایش، ویراست، روایت، برداشت، تعبیر، قول، اقتباس، نمونه، نوع، گونه، صورت

معنی : تفسیر، متن، نسخه، ترجمه، شرح ویژه معانی دیگر : برگردان، ترگمان، ویرایش، ویراست، روایت، برداشت، تعبیر، قول، اقتباس، نمونه، نوع، گونه، صورت

version

versioning

versions

<hr> (کتاب) صفحه ی دست چپ، صفحه دست چپ، پشت سکه

(کتاب) صفحه ی دست چپ، صفحه دست چپ، پشت سکه

verso

versorium

verstail

verstehen

versuchung

<hr> معنی : در برابر، در مقابل، برضد <hr> معانی دیگر : در مقایسه با

معنی : در برابر، در مقابل، برضد معانی دیگر : در مقایسه با

versus

versuse

vertcat

<hr> معنی : فقره، ستون فقرات، مهره، بندها، استوی، استخوانهای مهره <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره، مازه، کزوغ، vertebrate استوی

معنی : فقره، ستون فقرات، مهره، بندها، استوی، استخوانهای مهره معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره، مازه، کزوغ، vertebrate استوی

vertebra

<hr> معنی : استخوانهای مهره

vertebrae

<hr> معنی : ستون فقرات، تیره پشت، ستون مهره <hr> معانی دیگر : تش

معنی : ستون فقرات، تیره پشت، ستون مهره معانی دیگر : تش

vertebral column

vertebral foramen

vertebral hemangioendothelioma

vertebral region

<hr> معنی : بندها، استوی <hr> معانی دیگر : دارای ستون مهره، دارای ستون فقرات، وابسته به مهره داران، vertebra استوی، مهره، فقره، استخوانهای مهره

معنی : بندها، استوی معانی دیگر : دارای ستون مهره، دارای ستون فقرات، وابسته به مهره داران، vertebra استوی، مهره، فقره، استخوانهای مهره

vertebrate

vertebrates

vertebrosternal

vertec

<hr> معنی : سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمتالراس <hr> معانی دیگر : (بخشی از خورشید و ماه که از افق ظاهر می شود - بخش فرازین سر یا جمجمه یا تپه و غیره) تارک، فرازگاه، فرازبخش، بالا، چکاد

معنی : سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمتالراس معانی دیگر : (بخشی از خورشید و ماه که از افق ظاهر می شود - بخش فرازین سر یا جمجمه یا تپه و غیره) تارک، فرازگاه، فرازبخش، بالا، چکاد

vertex

vertex transitive graph

<hr> معنی : عمودی، واقع در نوک، شاقولی، تارکی <hr> معانی دیگر : قائم، هج، هجین، هچ، خط عمود، خط هچ، (سر انسان و جانور) تارک، راس، نوک، (زیست شناسی) در جهت محور یا ستون مهره ها، از درازا

معنی : عمودی، واقع در نوک، شاقولی، تارکی معانی دیگر : قائم، هج، هجین، هچ، خط عمود، خط هچ، (سر انسان و جانور) تارک، راس، نوک، (زیست شناسی) در جهت محور یا ستون مهره ها، از درازا

واژه های حرف "v" - پیشنهاد کاربران