<hr> مترادف تار و مار : قلع وقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم، پخش وپلا، پراکنده، متفرق ، تندوخند، ازهم پاشیده، زیروزبر <hr> متضاد تار و مار : مجموع

مترادف تار و مار : قلع وقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم، پخش وپلا، پراکنده، متفرق ، تندوخند، ازهم پاشیده، زیروزبر متضاد تار و مار : مجموع

تار و مار

<hr> مترادف تار و مار شدن : قلع وقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن ، پخش وپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن <hr> متضاد تار و مار شدن : پیروز گشتن، ظفر یافتن، اجتماع کردن

مترادف تار و مار شدن : قلع وقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن ، پخش وپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن متضاد تار و مار شدن : پیروز گشتن، ظفر یافتن، اجتماع کردن

تار و مار شدن

تار و پود

تارا

تارات

<hr> مترادف تاراج : بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما

مترادف تاراج : بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما

تاراج

<hr> مترادف تاراجگر : چپاولگر، چپوچی، غارتگر، یغماگر

مترادف تاراجگر : چپاولگر، چپوچی، غارتگر، یغماگر

تاراجگر

تاراجیدن

تاران

<hr> مترادف تاراندن : دور کردن، طرد کردن، راندن، پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن ، فراری دادن، گریزاندن <hr> متضاد تاراندن : مجتمع شدن

مترادف تاراندن : دور کردن، طرد کردن، راندن، پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن ، فراری دادن، گریزاندن متضاد تاراندن : مجتمع شدن

تاراندن

تارانده

تاراننده

تارانیدن

تاربام

تارتار

تارتن

تارس

<hr> مترادف تارم : ایوان، بالکن، طارم، تاره، داربند، داربست، کلبه، خانه چوبی، محجر

مترادف تارم : ایوان، بالکن، طارم، تاره، داربند، داربست، کلبه، خانه چوبی، محجر

تارم

تارمی

تارمیغ

تاره

تارو

تارون

<hr> مترادف تارک : راهب، تارک دنیا، برق، چکاد، سر، فرق، فرق سر، مفرق، هامه، هباک، راس، قله، نوک، اوج ، کلاهخود، مغفر، تار کوچک، رشته باریک <hr> متضاد تارک : حضیض <hr> برابر پارسی : رهاییده، رسته، چشم پوشیده

مترادف تارک : راهب، تارک دنیا، برق، چکاد، سر، فرق، فرق سر، مفرق، هامه، هباک، راس، قله، نوک، اوج ، کلاهخود، مغفر، تار کوچک، رشته باریک متضاد تارک : حضیض برابر پارسی : رهاییده، رسته، چشم پوشیده

تارک

تارک نشین

<hr> مترادف تاری : تاریکی، ظلمت، ظلمانی، تیرگی، کبودی، انحراف، گمراهی، کژی، نادرستی، پلید، ناپاک، تاربن

مترادف تاری : تاریکی، ظلمت، ظلمانی، تیرگی، کبودی، انحراف، گمراهی، کژی، نادرستی، پلید، ناپاک، تاربن

تاری

<hr> مترادف تاریخ : تاریخچه، تذکره، سرگذشت، وقایع، خدای نامه، شاهنامه، سیرالملوک، سابقه، زمان، مورخه، وقت، زمان وقوع، کتاب رویدادهای گذشته، تاریخ نامه، تقویم، گاه شماری، دانش ثبت، بررسی و تجزیه و تحلیل وقایع <hr> برابر پارسی : کارنامه گذشتگان، کهن نگاری، هنگامه

مترادف تاریخ : تاریخچه، تذکره، سرگذشت، وقایع، خدای نامه، شاهنامه، سیرالملوک، سابقه، زمان، مورخه، وقت، زمان وقوع، کتاب رویدادهای گذشته، تاریخ نامه، تقویم، گاه شماری، دانش ثبت، بررسی و تجزیه و تحلیل وقایع برابر پارسی : کارنامه گذشتگان، کهن نگاری، هنگامه

تاریخ

تاریخ جلالی

تاریخ رومی

تاریخ میلادی

تاریخ هجری

<hr> برابر پارسی : کارنامک

تاریخچه

<hr> مترادف تاریخی : قدیمی، کهن، باستانی، مربوط به تاریخ، مهم، بااهمیت، به یاد ماندنی، فراموش ناشدنی، خاطره انگیز، تاریخ نگار، تاریخ نویس، مورخ، تاریخ دان <hr> برابر پارسی : باستانی

مترادف تاریخی : قدیمی، کهن، باستانی، مربوط به تاریخ، مهم، بااهمیت، به یاد ماندنی، فراموش ناشدنی، خاطره انگیز، تاریخ نگار، تاریخ نویس، مورخ، تاریخ دان برابر پارسی : باستانی

تاریخی

<hr> مترادف تاریک : تار، تیره، داج، دیجور، سیاه، ظلمانی، ظلمت آلوده، ظلمت زده، قیرگون، کمرنگ، لیل، مظلم، مبهم، ابهام آلود، غیرشفاف ، مشکل، غامض، پیچیده، آشفته، مغشوش، نابسامان، پریشان، گرفته، ناراحت <hr> متضاد تاریک : روشن

مترادف تاریک : تار، تیره، داج، دیجور، سیاه، ظلمانی، ظلمت آلوده، ظلمت زده، قیرگون، کمرنگ، لیل، مظلم، مبهم، ابهام آلود، غیرشفاف ، مشکل، غامض، پیچیده، آشفته، مغشوش، نابسامان، پریشان، گرفته، ناراحت متضاد تاریک : روشن

تاریک

تاریک خانه

تاریک دل

تاریک و روشن

تاریکا

تاریکان

<hr> مترادف تاریکی : تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت ، گرفتگی، بی دانشی، جهل، نادانی ، ابهام، پیچیدگی، غموض <hr> متضاد تاریکی : روشنایی، دانش، دانایی

مترادف تاریکی : تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت ، گرفتگی، بی دانشی، جهل، نادانی ، ابهام، پیچیدگی، غموض متضاد تاریکی : روشنایی، دانش، دانایی

تاریکی

<hr> مترادف تاز : سفله، فرومایه، امرد، مخنث، تاختن

مترادف تاز : سفله، فرومایه، امرد، مخنث، تاختن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین