رمضان

<hr> مترادف رمق : تاب، توان، طاقت، قوت، نا، رمه، گله <hr> برابر پارسی : رَمَک، تاب و توان، نیرو

مترادف رمق : تاب، توان، طاقت، قوت، نا، رمه، گله برابر پارسی : رَمَک، تاب و توان، نیرو

رمق

<hr> مترادف رمل : ریزه سنگ، ریگ، شن، ماسه، پیشگویی <hr> برابر پارسی : ریگ، شن، مهره نخود

مترادف رمل : ریزه سنگ، ریگ، شن، ماسه، پیشگویی برابر پارسی : ریگ، شن، مهره نخود

رمل

<hr> مترادف رمه : احشام، رمق، رمک، سیله، فسیله، گله، دسته، گروه، جیش، سپاه، لشکر

مترادف رمه : احشام، رمق، رمک، سیله، فسیله، گله، دسته، گروه، جیش، سپاه، لشکر

رمه

رموز

رموک

رمک

رمکان

رمی

<hr> مترادف رمیدن : دورشدن، رمش، رم کردن، فرار کردن، گریختن، گریزان شدن، استیحاش، ترسیدن، وحشت کردن، احتراز کردن، دوری گزیدن

مترادف رمیدن : دورشدن، رمش، رم کردن، فرار کردن، گریختن، گریزان شدن، استیحاش، ترسیدن، وحشت کردن، احتراز کردن، دوری گزیدن

رمیدن

<hr> مترادف رمیم : پوسیده، فرسوده، کهنه، له

مترادف رمیم : پوسیده، فرسوده، کهنه، له

رمیم

رنب

رنبه

<hr> مترادف رنج : آزار، اضطراب، الم، اندوه، بلا، تعب، داء، درد، دشواری، زجر، زحمت، سختی، عذاب، غم، کد، گرفتاری، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت، ملال، نکبت

مترادف رنج : آزار، اضطراب، الم، اندوه، بلا، تعب، داء، درد، دشواری، زجر، زحمت، سختی، عذاب، غم، کد، گرفتاری، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت، ملال، نکبت

رنج

رنج بردن

<hr> مترادف رنجبر : زحمت کش، کارگر

مترادف رنجبر : زحمت کش، کارگر

رنجبر

<hr> مترادف رنجش : آزردگی، تاذی، دلتنگی، رنجیدگی، شکراب، کدورت، ملال، ملالت، ناراحتی، نقار

مترادف رنجش : آزردگی، تاذی، دلتنگی، رنجیدگی، شکراب، کدورت، ملال، ملالت، ناراحتی، نقار

رنجش

<hr> مترادف رنجه : آزار، افگار، رنجور، زحمت، مزاحمت، ملول

مترادف رنجه : آزار، افگار، رنجور، زحمت، مزاحمت، ملول

رنجه

<hr> مترادف رنجور : آزرده، بستری، بیمار، رنجه، علیل، غمگین، مریض، ناتوان، ناسالم، نالان

مترادف رنجور : آزرده، بستری، بیمار، رنجه، علیل، غمگین، مریض، ناتوان، ناسالم، نالان

رنجور

رنجیدن

<hr> مترادف رنجیده : آزرده، آزرده خاطر، افسرده، سرگران، کدر، مکدر، ملول، ناراضی

مترادف رنجیده : آزرده، آزرده خاطر، افسرده، سرگران، کدر، مکدر، ملول، ناراضی

رنجیده

<hr> مترادف رند : عیار، زرنگ، قلاش، لاابالی، لاقید، محیل

مترادف رند : عیار، زرنگ، قلاش، لاابالی، لاقید، محیل

رند

رنده

<hr> مترادف رندی : زرنگی، زیرکی، عیاری، لاقیدی

مترادف رندی : زرنگی، زیرکی، عیاری، لاقیدی

رندی

رندیدن

<hr> برابر پارسی : نوزایی

رنسانس

<hr> مترادف رنگ : صبغه، فام، گون، لون، حیله، مکر، طرح، نقش، نقشه

مترادف رنگ : صبغه، فام، گون، لون، حیله، مکر، طرح، نقش، نقشه

رنگ

رنگ آمیز

رنگ آور

رنگ آوردن

رنگ امیز

رنگ اور

رنگ اوردن

رنگ باختن

رنگ به رنگ

رنگ رنگ

رنگ شدن

رنگ وا رنگ

رنگ وارنگ

<hr> مترادف رنگ پریده : پریده رنگ، رنگ ورورفته، رنگ باخته، مات

مترادف رنگ پریده : پریده رنگ، رنگ ورورفته، رنگ باخته، مات

رنگ پریده

رنگ کردن

<hr> مترادف رنگارنگ : الوان، رنگ برنگ، رنگین، گونه گون، متلون، ملون

مترادف رنگارنگ : الوان، رنگ برنگ، رنگین، گونه گون، متلون، ملون

رنگارنگ

<hr> مترادف رنگرز : صباغ

رنگرز

<hr> مترادف رنگرزی : صباغت

رنگرزی

رنگریز

<hr> مترادف رنگین : الوان، پرنقش ونگار، رنگارنگ، متلون

مترادف رنگین : الوان، پرنقش ونگار، رنگارنگ، متلون

رنگین

<hr> مترادف رنگین کمان : آزفنداک، قوس وقزح، کرکم

مترادف رنگین کمان : آزفنداک، قوس وقزح، کرکم

واژه های حرف "ر" - فرهنگ معین