فرهنگ معین

ره

ره آورد

<hr> مترادف ره اورد : ارمغان، تحفه، ره آورد، سوغات، هدیه

مترادف ره اورد : ارمغان، تحفه، ره آورد، سوغات، هدیه

ره اورد

ره بردن

ره نشین

ره کردن

ره کوبیدن

ره گو

<hr> مترادف رها : آزاد، خلاص، فارغ، مرخص، مستخلص، وارسته، بی بند، پراکنده، پرت، ترک، متروک، واگذار، ول، ولو، یله

مترادف رها : آزاد، خلاص، فارغ، مرخص، مستخلص، وارسته، بی بند، پراکنده، پرت، ترک، متروک، واگذار، ول، ولو، یله

رها

رهاب

رهان

رهاندن

رهانده

رهاننده

رهانیدن

رهاو

رهاوی

<hr> مترادف رهایش : آزادی، خلاصی، رهایی، نجات <hr> متضاد رهایش : اسیری

مترادف رهایش : آزادی، خلاصی، رهایی، نجات متضاد رهایش : اسیری

رهایش

<hr> مترادف رهایی : آزادی، خلاص، نجات، وارستگی <hr> متضاد رهایی : اسارت

مترادف رهایی : آزادی، خلاص، نجات، وارستگی متضاد رهایی : اسارت

رهایی

رهبان

رهبانیت

رهبت

<hr> مترادف رهبر : امام، پیشوا، راهبر، راهنما، زعیم، سرکرده، سلسله جنبان، قدوه، قیادت، مراد، مقتدا، هادی

مترادف رهبر : امام، پیشوا، راهبر، راهنما، زعیم، سرکرده، سلسله جنبان، قدوه، قیادت، مراد، مقتدا، هادی

رهبر

<hr> مترادف رهبری : امامت، پیشوایی، تمشیت، رهنمایی، زعامت، قیادت، ولایت

مترادف رهبری : امامت، پیشوایی، تمشیت، رهنمایی، زعامت، قیادت، ولایت

رهبری

<hr> مترادف رهرو : درویش، سالک، عارف، راهرو، راهگذر، پی سپار، رونده

مترادف رهرو : درویش، سالک، عارف، راهرو، راهگذر، پی سپار، رونده

رهرو

رهروی

<hr> مترادف رهزن : حرامی، دزد، راهزن، سارق، عیار

مترادف رهزن : حرامی، دزد، راهزن، سارق، عیار

رهزن

رهزنی

رهط

<hr> مترادف رهن : گرو، مراهنه، وثیقه <hr> برابر پارسی : گرو، گرودادن، گروی

مترادف رهن : گرو، مراهنه، وثیقه برابر پارسی : گرو، گرودادن، گروی

رهن

<hr> مترادف رهنما : بلد، راهنما، هادی، هدایتگر، قافله سالار

مترادف رهنما : بلد، راهنما، هادی، هدایتگر، قافله سالار

رهنما

رهنمون

رهنمونی

رهنورد

رهو

<hr> مترادف رهوار : بفرمان، راهوار، سربه راه، مطیع، منقاد

مترادف رهوار : بفرمان، راهوار، سربه راه، مطیع، منقاد

رهوار

رهگذار

<hr> مترادف رهگذر : راهگذر، رونده، عابر، گذرگاه، معبر

مترادف رهگذر : راهگذر، رونده، عابر، گذرگاه، معبر

رهگذر

رهگیر

رهی

رهیافت

<hr> مترادف رهیدن : خلاصی، نجات، رستن

مترادف رهیدن : خلاصی، نجات، رستن

رهیدن

رهیده

رهیق

<hr> مترادف رهین : درگرو، مدیون، مرهون، مقروض، وام دار، ضامن، کفیل

مترادف رهین : درگرو، مدیون، مرهون، مقروض، وام دار، ضامن، کفیل

رهین

<hr> مترادف رو : چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه، پررویی، گستاخی، وقاحت، رویه، سطح، عرشه <hr> متضاد رو : پشت، ظهر

مترادف رو : چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه، پررویی، گستاخی، وقاحت، رویه، سطح، عرشه متضاد رو : پشت، ظهر

واژه های حرف "ر" - فرهنگ معین