فرهنگ معین

متسلی

متسوق

<hr> مترادف متشابه : جور، شبیه، مانند، مشابه، همانند، همسان ، کلام غیرآشکار ، هم آوا <hr> متضاد متشابه : مختلف، محکم، هم نویسه <hr> برابر پارسی : همانند، مانند

مترادف متشابه : جور، شبیه، مانند، مشابه، همانند، همسان ، کلام غیرآشکار ، هم آوا متضاد متشابه : مختلف، محکم، هم نویسه برابر پارسی : همانند، مانند

متشابه

متشابهات

متشابک

متشاعر

متشاغل

متشافع

<hr> مترادف متشاکل : همانند، شبیه، هم شکل، متشاکله

مترادف متشاکل : همانند، شبیه، هم شکل، متشاکله

متشاکل

<hr> مترادف متشبث : چنگ زننده، روی آورنده، متوسل، تمسک جوینده <hr> برابر پارسی : دست به دامن، درآویزنده، چنگ آویز

مترادف متشبث : چنگ زننده، روی آورنده، متوسل، تمسک جوینده برابر پارسی : دست به دامن، درآویزنده، چنگ آویز

متشبث

متشبه

<hr> مترادف متشتت : پراشیده، پراکنده، پریش، پریشان، متفرق ، متحد <hr> متضاد متشتت : مجموع <hr> برابر پارسی : پراکنده، درهم ریخته، آشفته، نا به سامان

مترادف متشتت : پراشیده، پراکنده، پریش، پریشان، متفرق ، متحد متضاد متشتت : مجموع برابر پارسی : پراکنده، درهم ریخته، آشفته، نا به سامان

متشتت

<hr> مترادف متشخص : برجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز <hr> متضاد متشخص : بی سروپا <hr> برابر پارسی : ( متشخّص ) برجسته، برگزیده، بزرگمنش، نامدار

مترادف متشخص : برجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز متضاد متشخص : بی سروپا برابر پارسی : ( متشخّص ) برجسته، برگزیده، بزرگمنش، نامدار

متشخص

متشرد

<hr> مترادف متشرع : پارسا، دیندار، زاهد، متقی ، متشرعه <hr> متضاد متشرع : ناپارسا، شیخیه

مترادف متشرع : پارسا، دیندار، زاهد، متقی ، متشرعه متضاد متشرع : ناپارسا، شیخیه

متشرع

متشرف

متشعب

متشعث

متشمر

<hr> مترادف متشنج : آشوب زده، بحرانی، پرتلاطم، تشنج زا، تشنج وار، متلاطم، لرزان، لرزنده <hr> متضاد متشنج : آرام <hr> برابر پارسی : لرزان، برآشفته، پریشان

مترادف متشنج : آشوب زده، بحرانی، پرتلاطم، تشنج زا، تشنج وار، متلاطم، لرزان، لرزنده متضاد متشنج : آرام برابر پارسی : لرزان، برآشفته، پریشان

متشنج

متشهد

متشهی

<hr> مترادف متشکر : سپاسگزار، شکرگزار، ممنون، وام دار <hr> برابر پارسی : سپاسگزار، سپاسمند

مترادف متشکر : سپاسگزار، شکرگزار، ممنون، وام دار برابر پارسی : سپاسگزار، سپاسمند

متشکر

<hr> مترادف متشکل : شکل پذیر، صورت پذیر، سازمان یافته، شکل گرفته، تشکیل شده <hr> برابر پارسی : ریخت گرفته

مترادف متشکل : شکل پذیر، صورت پذیر، سازمان یافته، شکل گرفته، تشکیل شده برابر پارسی : ریخت گرفته

متشکل

متشکک

<hr> مترادف متشکی : گله مند، گلایه مند، شاکی، شکواگر

مترادف متشکی : گله مند، گلایه مند، شاکی، شکواگر

متشکی

متصادف

متصادم

<hr> مترادف متصاعد : بالارونده، فرایاز، صعودکننده <hr> برابر پارسی : فرایاز

مترادف متصاعد : بالارونده، فرایاز، صعودکننده برابر پارسی : فرایاز

متصاعد

<hr> مترادف متصدی : سرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهده دار <hr> برابر پارسی : سرپرست، گمارده، گماشته، پیشکار، کارگزار

مترادف متصدی : سرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهده دار برابر پارسی : سرپرست، گمارده، گماشته، پیشکار، کارگزار

متصدی

<hr> مترادف متصرف : اشغالگر، صاحب، تصرف کننده <hr> برابر پارسی : دست اندرکار، چیره، گرفته، دردست دارنده

مترادف متصرف : اشغالگر، صاحب، تصرف کننده برابر پارسی : دست اندرکار، چیره، گرفته، دردست دارنده

متصرف

<hr> مترادف متصف : دارنده، متخلق، موصوف، وصف شده، توصیف شده

مترادف متصف : دارنده، متخلق، موصوف، وصف شده، توصیف شده

متصف

<hr> مترادف متصل : پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل، پی درپی، پشت سرهم، متوالی <hr> برابر پارسی : پیوسته، جدانشدنی، چسبیده

مترادف متصل : پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل، پی درپی، پشت سرهم، متوالی برابر پارسی : پیوسته، جدانشدنی، چسبیده

متصل

<hr> مترادف متصلف : لاف زن، گزافه گو، خودستا، چاپلوس، چرب زبان

مترادف متصلف : لاف زن، گزافه گو، خودستا، چاپلوس، چرب زبان

متصلف

<hr> برابر پارسی : خودآرا، دلسوزنما، هنرمندنما

برابر پارسی : خودآرا، دلسوزنما، هنرمندنما

متصنع

<hr> مترادف متصور : انگاشته، پنداشته، قابل تصور، ممکن <hr> برابر پارسی : گمان برنده، انگارنده، شدنی

مترادف متصور : انگاشته، پنداشته، قابل تصور، ممکن برابر پارسی : گمان برنده، انگارنده، شدنی

متصور

متصوف

<hr> مترادف متصوفه : صوفیان، درویشان، اهل تصوف، صوفیه، متصوف <hr> متضاد متصوفه : متشرعه

مترادف متصوفه : صوفیان، درویشان، اهل تصوف، صوفیه، متصوف متضاد متصوفه : متشرعه

متصوفه

متصید

<hr> مترادف متضاد : ضد، مخالف، متقابل، نقیض، دارای تضاد <hr> متضاد متضاد : مترادف، موافق <hr> برابر پارسی : ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو

مترادف متضاد : ضد، مخالف، متقابل، نقیض، دارای تضاد متضاد متضاد : مترادف، موافق برابر پارسی : ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو

متضاد

<hr> مترادف متضاعف : دوبرابر، دوچندان

مترادف متضاعف : دوبرابر، دوچندان

متضاعف

<hr> مترادف متضرر : خاسر، زیان دیده، زیان رسیده، خسارت دیده، زیانکار، مغبون <hr> متضاد متضرر : منتفع <hr> برابر پارسی : زیانکار، زیاندیده

مترادف متضرر : خاسر، زیان دیده، زیان رسیده، خسارت دیده، زیانکار، مغبون متضاد متضرر : منتفع برابر پارسی : زیانکار، زیاندیده

متضرر

<hr> مترادف متضرع : تضرع کننده، زاری کننده، فروتنی کننده <hr> برابر پارسی : فروتن، زاری کننده، نالان، گریان

مترادف متضرع : تضرع کننده، زاری کننده، فروتنی کننده برابر پارسی : فروتن، زاری کننده، نالان، گریان

متضرع

<hr> مترادف متضمن : دربردارنده، دربرگیرنده، شامل، مشتمل، حاوی، تاوان ده، تاوان دهنده <hr> برابر پارسی : دربردارنده، دربرگیر

مترادف متضمن : دربردارنده، دربرگیرنده، شامل، مشتمل، حاوی، تاوان ده، تاوان دهنده برابر پارسی : دربردارنده، دربرگیر

متضمن

متطابق

<hr> مترادف متطاوع : مطیع، فرمانبردار، فروتن

مترادف متطاوع : مطیع، فرمانبردار، فروتن

متطاوع

متطرق

<hr> مترادف متظاهر : خودنما، ظاهرساز، متکلف، تظاهرکننده، یاوری دهنده، هم پشت <hr> برابر پارسی : خود نما، وانمودگر

مترادف متظاهر : خودنما، ظاهرساز، متکلف، تظاهرکننده، یاوری دهنده، هم پشت برابر پارسی : خود نما، وانمودگر

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین