فرهنگ معین

ملم

ملماز

<hr> مترادف ملمع : الوان، رنگارنگ

مترادف ملمع : الوان، رنگارنگ

ملمع

ملمع کار

ململ

ملمه

<hr> مترادف ملموس : بسوده، قابل لمس، لمس کردنی <hr> متضاد ملموس : غیرملموس <hr> برابر پارسی : بسودنی

مترادف ملموس : بسوده، قابل لمس، لمس کردنی متضاد ملموس : غیرملموس برابر پارسی : بسودنی

ملموس

<hr> مترادف ملنگ : تردماغ، سرخوش، شاداب، سرمست، شنگول، لول، مست، مخمور، سرحال، بانشاط، درویش، قلندر هند، افغانستان، کم خرد، نادان

مترادف ملنگ : تردماغ، سرخوش، شاداب، سرمست، شنگول، لول، مست، مخمور، سرحال، بانشاط، درویش، قلندر هند، افغانستان، کم خرد، نادان

ملنگ

<hr> مترادف ملهم : الهام بخش، الهام کننده

مترادف ملهم : الهام بخش، الهام کننده

ملهم

<hr> مترادف ملهوف : دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم، غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین

مترادف ملهوف : دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم، غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین

ملهوف

ملهی

ملواح

<hr> مترادف ملوان : جاشو، دریانورد، کشتیبان، ملاح، ناوبان، ناوکار، شب وروز

مترادف ملوان : جاشو، دریانورد، کشتیبان، ملاح، ناوبان، ناوکار، شب وروز

ملوان

<hr> مترادف ملوث : آغشته، آلوده، پلید، کثیف <hr> متضاد ملوث : پاک

مترادف ملوث : آغشته، آلوده، پلید، کثیف متضاد ملوث : پاک

ملوث

ملودرام

<hr> مترادف ملودی : نغمه، نوا، آهنگ <hr> برابر پارسی : آهنگ، نوا

مترادف ملودی : نغمه، نوا، آهنگ برابر پارسی : آهنگ، نوا

ملودی

ملوز

<hr> مترادف ملوس : خوشگل، دلپذیر، دوست داشتنی، ظریف، قشنگ، جذاب، ملیح، ملوسک

مترادف ملوس : خوشگل، دلپذیر، دوست داشتنی، ظریف، قشنگ، جذاب، ملیح، ملوسک

ملوس

<hr> مترادف ملوط : امرد، خنیث، لواطه، مخنث

مترادف ملوط : امرد، خنیث، لواطه، مخنث

ملوط

<hr> مترادف ملول : آزرده، اندوهگین، بیزار، تنگ دل، دلتنگ، دل مرده، غمگین، غمناک، متاثر، مکدر، نژند، نفور، ولرم ، داغ، سرد <hr> متضاد ملول : شاد <hr> برابر پارسی : افسرده، اندوهگین، پژمرده، دلتنگ، آزرده

مترادف ملول : آزرده، اندوهگین، بیزار، تنگ دل، دلتنگ، دل مرده، غمگین، غمناک، متاثر، مکدر، نژند، نفور، ولرم ، داغ، سرد متضاد ملول : شاد برابر پارسی : افسرده، اندوهگین، پژمرده، دلتنگ، آزرده

ملول

ملوم

<hr> مترادف ملون : الوان، رنگارنگ، ذوبحرین <hr> برابر پارسی : رنگین، رنگارنگ

مترادف ملون : الوان، رنگارنگ، ذوبحرین برابر پارسی : رنگین، رنگارنگ

ملون

<hr> مترادف ملوک : پادشاهان، شاهان، ملک ها <hr> متضاد ملوک : رعایا، رعیت ها

مترادف ملوک : پادشاهان، شاهان، ملک ها متضاد ملوک : رعایا، رعیت ها

ملوک

<hr> مترادف ملوک الطوایفی : خان خانی، خان سالاری، ارباب سالاری، مالک سالاری، فئودالی، قبیله سالاری، عشیره سالاری <hr> برابر پارسی : تیره شاهی، تیره فرمانی، هرکه هرکه

مترادف ملوک الطوایفی : خان خانی، خان سالاری، ارباب سالاری، مالک سالاری، فئودالی، قبیله سالاری، عشیره سالاری برابر پارسی : تیره شاهی، تیره فرمانی، هرکه هرکه

ملوک الطوایفی

<hr> مترادف ملوکانه : پادشاهانه، خسروانه، شاهانه، شاهوار <hr> برابر پارسی : شاهانه، پادشاهان

مترادف ملوکانه : پادشاهانه، خسروانه، شاهانه، شاهوار برابر پارسی : شاهانه، پادشاهان

ملوکانه

ملچخ

<hr> مترادف ملک : پری، جبرئیل، سروش، فرشته | ثروت، دارایی، مال، ارض، باغ، تیول، زمین، ضیاع | خداوند، امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، خلیفه، سلطان، شاهنشاه، شاه، شهریار، صاحب | خطه، سرزمین، شهر، قلمرو، کشور، ولایت، استیلا، پادشاهی، سلطه، فرمانروایی، احتشام، بزرگی، عظمت، جهان ظاهر، عالم سفلی <hr> متضاد ملک : رعیت | <hr> برابر پارسی : پادشاه، خواسته، دارایی، شهریار، فرشته، فرمانروایی، هیر

مترادف ملک : پری، جبرئیل، سروش، فرشته | ثروت، دارایی، مال، ارض، باغ، تیول، زمین، ضیاع | خداوند، امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، خلیفه، سلطان، شاهنشاه، شاه، شهریار، صاحب | خطه، سرزمین، شهر، قلمرو، کشور، ولایت، استیلا، پادشاهی، سلطه، فرمانروایی، احتشام، بزرگی، عظمت، جهان ظاهر، عالم سفلی متضاد ملک 

ملک

<hr> برابر پارسی : فرشته مرگ، فرشته آدم کش

برابر پارسی : فرشته مرگ، فرشته آدم کش

ملک الموت

ملکات

<hr> مترادف ملکت : اقلیم، خطه، قلمرو، کشور، مملکت، امارت، پادشاهی، سلطنت

مترادف ملکت : اقلیم، خطه، قلمرو، کشور، مملکت، امارت، پادشاهی، سلطنت

ملکت

ملکت رانی

<hr> مترادف ملکه : شهبانو، شهربانو | ملک، قدرت، صفت، سجیه <hr> متضاد ملکه : پادشاه | حال <hr> برابر پارسی : شهبانو، شهربانو

مترادف ملکه : شهبانو، شهربانو | ملک، قدرت، صفت، سجیه متضاد ملکه : پادشاه | حال برابر پارسی : شهبانو، شهربانو

ملکه

ملکه شدن

<hr> مترادف ملکوت : عالم علوی، عالم غیب، عالم مجردات، لاهوت ، عالم فرشتگان، بزرگی، عظمت <hr> متضاد ملکوت : ناسوت <hr> برابر پارسی : شکوه خدایی، سپهر، جهان بالا

مترادف ملکوت : عالم علوی، عالم غیب، عالم مجردات، لاهوت ، عالم فرشتگان، بزرگی، عظمت متضاد ملکوت : ناسوت برابر پارسی : شکوه خدایی، سپهر، جهان بالا

ملکوت

<hr> مترادف ملکوک : لکه دار، آلوده، بدنام، رسوا، مفتضح

مترادف ملکوک : لکه دار، آلوده، بدنام، رسوا، مفتضح

ملکوک

<hr> مترادف ملکیت : تصاحب، تملک، مالکیت

مترادف ملکیت : تصاحب، تملک، مالکیت

ملکیت

<hr> مترادف ملی : مربوط به ملت، عمومی، ملت گرا، ملت خواه، مردمی ، خصوصی، غیردولتی <hr> متضاد ملی : دولتی <hr> برابر پارسی : میهنی، کشوری، میهن پرست، مردمگرا، توده گرا

مترادف ملی : مربوط به ملت، عمومی، ملت گرا، ملت خواه، مردمی ، خصوصی، غیردولتی متضاد ملی : دولتی برابر پارسی : میهنی، کشوری، میهن پرست، مردمگرا، توده گرا

ملی

ملی کردن

ملی گرا

<hr> مترادف ملیت : قومیت، تابعیت، هویت ملی

مترادف ملیت : قومیت، تابعیت، هویت ملی

ملیت

<hr> مترادف ملیح : باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین، گندمگون، گیرا، خوشگل، دل ربا، زیبا، قشنگ ، خوش آیند، دل نشین، دوست داشتنی <hr> متضاد ملیح : زشت، بدگل <hr> برابر پارسی : بانمک

مترادف ملیح : باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین، گندمگون، گیرا، خوشگل، دل ربا، زیبا، قشنگ ، خوش آیند، دل نشین، دوست داشتنی متضاد ملیح : زشت، بدگل برابر پارسی : بانمک

ملیح

<hr> برابر پارسی : نمکین، نمکدار، گندمگون

برابر پارسی : نمکین، نمکدار، گندمگون

ملیحه

ملیله

ملیم

<hr> مترادف ملین : یبوست زدا، نرم کننده، آرام کننده <hr> برابر پارسی : نرم کننده، نرم گرداننده، نرمش دهنده

مترادف ملین : یبوست زدا، نرم کننده، آرام کننده برابر پارسی : نرم کننده، نرم گرداننده، نرمش دهنده

ملین

ملیک

<hr> مترادف ممات : فوت، مرگ، وفات، لحظه مرگ، واقعه <hr> متضاد ممات : حیات

مترادف ممات : فوت، مرگ، وفات، لحظه مرگ، واقعه متضاد ممات : حیات

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین